زنان در نقشها
زنان در نقشهاى اطلاعاتى در دفاع مقدس
ستون پنجم به شدت در منطقه فعال بود. قبل از آغاز جنگ، بمبگذارىهاى گروهکهاى فدایى، پیکار، خلق عرب و ... که در راستاى حمایت از زمزمههاى جدایىخواهى، مقابله با مردم مسلمان و تخلیه شهر صورت گرفته بود برادران سپاهى و بسیجى را هوشیار کرده بود. به گونهاى که بسیارى از پایگاههاى فعال توطئه گران را شناسایى کرده بودند. اما با شروع یکباره جنگ نمىتوانستند وظایف را به خوبى به انجام برسانند. بنابراین از خواهران یارى خواستند.
خواهر حورسى از مدافعان خرمشهر مىگوید: قرار شد عصر به پادگان برادران دریایى برویم. وقتى وارد پایگاه شدیم، برادران که ما را مىشناختند به هر کدام یک کلت کمرى دادند. طرز کار آن را نمىدانستیم، خیلى سریع و خلاصه چگونگى استفاده از آن را به ما آموزش دادند و ما از آن لحظه به نیروهاى شناسایى ملحق شدیم. کار نیروهاى شناسایى، خنثى کردن بمب، شناسایى ضد انقلاب و پیدا کردن ردپاى آنها در شهر و روستاها بود.
این نیروها آموزش چندانى ندیده بودند. آنچه در وجود آنها بود تنها عشق بود؛ عشق به اسلام، به انقلاب اسلامى و به امام. اما ستون پنجم، نیروهاى آموزشدیدهاى بودند که خود را در قالب نیروهاى وفادار به انقلاب جازده بودند، حتى جزء مدافعان شهرهاى جنگزده.
خواهر حورسى مىگوید: «... برادرى که براى بازرسى پیاده شده بود گفت: دو نفر زن داخل این خانه کنارى هستند، هر چه به آنها مىگویند از خانه بیرون بیایید، نمىآیند. من داخل خانه رفتم. پنج نفر بودند. دو نفر زن و سه نفر مرد. آنها ستون پنجم بودند. یک بىسیم مادر داشتند و گرایى مقر سپاه را به دشمن داده بودند. آنها را به زور اسلحه بیرون آوردیم و سوار وانت کردیم و با خودمان بردیم.»
وضع در کلیه شهرهاى مرزى بدین منوال بود. در آبادان، اهواز و سوسنگرد رزمندگان با هوشیارى، کلیه امور را تحت کنترل داشتند. ستون پنجم چون در لباس خودى فعالیت مىکرد بسیار دقیقتر از عراقىها عمل مىنمود و ضربههایى که مىزد اثرات پایدارترى داشت. اما دست خدا بالاى همه دستها است و به رزمندگان یارى مىرساند.
یکى از خواهران در اهواز که با برادران اطلاعات همکارى مىکرد زنى را دستگیر کرد و از او اطلاعاتى به دست آورد. این زن در گراهایى که به پاسداران داد محلهایى را معرفى کرد که در آنجا منافقین اسلحههاى زیاد و حتى تانک پنهان کرده بودند و قصد داشتند در مراحل بعدى با همکارى نیروهاى عراقى از آن امکانات علیه رزمندگان اسلام استفاده کنند. خواهر بسیجى ابتدا صحت و سقم برنامه را سنجید. سپس برادران را خبر کرد. براى شناسایى مکانها همراه برادران در حالى که لباس رزم پوشیده و موهایش را پنهان کرده بود رفت. آنها موفق شدند سلاحهاى پنهان شده در روستا را، در آن دوران که با کار شکنى بنىصدر، مهمات به مناطق جنگى ارسال نمىشد، یافته و براى دفاع از کشور به برادران رزمنده برسانند.
در اوایل جنگ وضع بیمارستانها مطلوب نبود. اگر بیمارستانى فعال بود نیروهاى مردمى آن را سرپا نگه داشته بودند و چون امکان شناسایى همه نیروها نبود، منافقین در بیمارستانها آزادانه تردد کرده و اطلاعات رد و بدل مىکردند، به طورى که آمار تقریبى مجروحان و شهدا در یک عملیات یا موشکباران که از رادیو عراق پخش مىشد بسیار به واقع نزدیک بود، یا زمانى که فرماندهى مجروح مىشد یا شهید مىگشت خبر آن ابتدا از رادیو عراق پخش مىشد. این قضیه در زمان شهادت دکتر چمران بسیار مشهود بود. بنابراین نیروهاى خواهر امدادگر یا بهیار که به صورت بسیجى وارد کارزار شده بودند وظیفه شناسایى منافقین را در داخل بیمارستان بر عهده گرفتند.
خواهر میرزایى مىگوید: « MPOبود و نباید آب مىخورد، یک روز که ما نبودیم سربازى به او آب داد و زخمهاى او عفونت کرد ... دکتر از پرستاران سؤال کرد، هیچ کس به گردن نگرفت. سرباز را خواستند و از او پرسیدند، گفت: پرستارش خانم ... گفته. رفتند سراغ آن پرستار که چرا گفتى؟ ... سرانجام حبیب شهید شد.»
همچنین راوى از شهادت زخمیانى مىگوید که با راهنمایى غلط پرستاران نفوذى و منافق توسط دوستان به شهادت رسیدند: «هاشم گفت: غذا به او دادم. ساعت ده و نیم شب بود که متوجه شدم خلط گلوى «بابایى» بد جورى اذیتش مىکند. به پرستار گفتم، گفت: مىآیم. یک ساعت، یک ساعت و نیم گذشت اما نیامد. گفتم: اگر نمىتوانید کمکش کنید، بگین خودم کمک کنم. پرستار گفت: چیزى نیست خلط تو گلوش جمع شده، اگر یک لیوان آب بیارى در گلویش بریزى، خلط پایین مىره. وقتى آب مىریزى، بینى شو بگیر تا نفس با دهان بکشد ... هاشم همین کار را مىکند و بابایى شهید مىشود. در حالى که بابایى قطع نخاع از گردن بود و باید با دستگاه آسپیراتور خلط را بیرون مىکشیدند تا نفس بکشد ... این پرستار جذب گروه منافقین شده بود، به مجروحان عراقى رسیدگى زیادى مىکرد. برایشان شکلات و سیگار مىخرید، حجابش را هم آن طور که باید رعایت نمىکرد.»
مسئله دیگر در بیمارستانها انجام عملهاى منجر به قطع عضو بود. بارها اتفاق افتاده بود که به خاطر داشتن ترکش ریز در دست و پا پزشک منافق آن عضور را قطع مىکرد. خواهران اطلاعات در قالب امدادگر شروع به فعالیت نموده و علاوه بر آنکه فعالیتهاى امدادى انجام مىدادند با درایت و تیزهوشى توانستند شبکه منافقین را شناسایى کرده، آنها را به انزوا کشانده یا به مقامات مربوطه معرفى کنند.
در عملیات مرصاد، منافقین نیروهایشان را با پوشش غیر نظامى در داخل شهرها سازماندهى کرده بودند تا در صورت سقوط شهر حضور داشته و مراکز فعال را در دست بگیرند. منافقین تنها با پوشیدن یک روپوش سفید به عنوان پرستار در محل استقرار پیدا مىکردند و اقدام به مبادله اطلاعات مىنمودند و در این راه از انجام هیچ کار غیر انسانى ابا نداشتند.
خواهر جزایرى مىگوید: در یکى از روزها به یک زن که چند روز بود در محوطه بیمارستان حضور داشت و به این طرف و آن طرف تردد مىکرد مشکوک شدند. به این دلیل که این زن یک نوزاد قنداقى به خودش بسته بود و با لباس محلى به همه جا سر مىکشید. وقتى توجه ما را جلب کرد که احساس کردیم نوزادى که پشت او بسته شده است اصلاً تکان نمىخورد.
وقتى به او نزدیک شدیم فهمیدیم نوزاد مرده است، ولى آن زن همچنان او را روى پشت خود حمل مىکرد. برادران او را دستگیر کردند. ما او را گشتیم. اسلحهاش را زیر لباس کردى مخفى کرده بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کند.