امداد
نقش امداد و درمان زنان
از شلیک اولین گلولهها به سمت خاک ایران اسلامى، مسئولان بیمارستانها دریافتند که با تعداد کم پرستار و نیرو روبرو هستند، بنابراین به درخواست دختران و زنانى که براى کمک به درمان مجروحان اعلام آمادگى کرده بودند پاسخ مثبت دادند. در بسیارى از بیمارستانها در ابتداى جنگ، زخمبندى ساده و تزریق واکسن کزاز تنها اقدام مفید براى زخمیان بود و اقدام به انتقال مجروحان به مناطق دیگر مىکردند. دختران به عنوان نیروهاى امدادگر وارد عرصه فعالیت شدند، گرچه در ابتدا حتى دوره نظرى امداد را ندیده بودند.
مینا کمایى، امدادگر آبادانى و خواهر شهید زینب کمایى، مىگوید: حدود 20 - 18 نفر دختر در بیمارستان امدادگرى مىکردند؛ شبها هم در خوابگاه مىخوابیدند.
«شبها برادرانى که سالهاى آخر پزشکى بودند و به عنوان امدادگر از تهران آمده بودند برایمان دوره آموزشى مىگذاشتند.»
بسیارى از دختران جوان در شهرهاى آبادان، خرمشهر و اهواز به بیمارستانها آمدند. کار امدادگران جوان در شهرهاى مرزى طاقتفرسا بود اما عشق به اسلام و انقلاب آنها را بر ماندن استوارتر مىکرد به گونهاى که علىرغم اصرار خانواده مبنى بر ترک شهر، آنها ماندند تا مرهمى بر زخمهاى دلیرمردان باشند.
آنها صحنههایى را تجربه مىکردند که در دوران کار یک پرستار در حالت عادى امکان وقوع چنین صحنههایى بسیار کم بود. افراد بومى و آنها که به شوق خدمت آمده بودند هر کارى از دستشان بر مىآمد انجام مىدادند گرچه آموزش ندیده بودند اما کارهاى امداد را به صورت تجربى آموزش مىدیدند و از انجام هیچ کارى روىگردان نبودند. آنان بودند که باعث تقویت روحیه رزمندگان و مجروحان مىشدند.
خانم میرزایى مىگوید: «روزانه دو - سه ساعت یک بار، کیسه کلستومى را عوض مىکردم. شبها که به خانه مىرفتم روز بعد مىدیدم مدفوع زیادى در کیسه پر شده، از کنار آن بیرون آمده است. دور شکم مجروحانى که از ناحیه شکم زخمى مىشدند ملحفه مىپیچیدیم. این ملحفه معمولاً پر از مایع زردرنگى بود که از شکم مجروحان بیرون مىآمد. وقتى شروع به تمیز کردن پهلوى بیمار مىکردم، حالم به هم مىخورد اما به روى خودم نمىآوردم ... .
ایثار آنها حد و مرزى نداشت. در این راه حتى از فرزندان خود مایه مىگذاشتند. «شبها بچهها را به اطاق عقیدتى مىبردم و لباسها را کپه مىکردم تا روى آنها بخوابند، به این ترتیب مىتوانستم شبها نیز به مجروحان سرکشى کنم.»
بعد از مدتى وزارت بهداشت با همکارى ادارات بهدارى ارتش و سپاه برنامههاى مدوّنى را جهت اعزام پرستاران و امدادگران آموزشدیده فراهم کرد و به تدریج پایوران (پرسنل) بیمارستانها نیز بهرهاى از این خوان گسترده بردند.
خاطرات آنها از جنگ، شیرین و آموزنده است که در روح و جان آنها آشیانه کرده است. راویان صدیق جنگ، ناگفتههاى دفاع مقدس را بیان مىکردند. به شهادت پرستاران و امدادگران در آنجا هر که مسئولیت بیشترى داشت؛ مخلصانه و بدون چشمداشت کار مىکرد. تمیز کردن توالت و کارهاى سخت و نامطبوع را انجام مىدادند و ذرهاى رخ درهم نمىکشیدند. اکثر پرستارانى که از مجروحان شیمیایى پرستارى مىکردند مبتلا به عوارض شیمیایى شدهاند. خانم یساول مىگوید: «وقتى اولین سرى مجروحان شیمیایى را براى درمان آورده بودند، پزشکان خارجى براى عیادت و مشاوره آمده بودند. خود آنها از ماسکهاى دو لایه استفاده مىکردند و به ما مىگفتند: تاولها را ببرید. وقتى این کار را انجام مىدادیم از درون تاولها بخارى متصاعد مىشد که ما آن را استنشاق مىکردیم ...»
خانمها قاضى، یساول، یوسفزاده و هزاران گمنام دیگر که هیچ گاه نام آنها در هیچ دفترى ثبت نشد و هیچ قلمى از آنها ننوشت دنیایى از صبر و تحمل و ایثار در دلهاى آنها وجود دارد که از درک ذرهاى از آنها عاجز هستیم.
نقش زنان در دفاع مقدس قابل گزارش نیست و دستهبندى آنها چیرگى و دقتى بىنظیر مىطلبد. ما تنها مىتوانیم نمونههایى را ذکر کنیم اما هیچ گاه قادر نیستیم تمام آنها را گزارش نماییم.
دختر کوچک سوسنگردى که تنها بازمانده خانوادهاش است مىگفت: یه عمو حسین بود، اون عراقى بدا عمو حسینو مىخواستنش. اومده بود خانه ما. بابام عمو حسینو کرده بود توى تنور خونهمون. در تنور رو هم گذشته بود، عراقیا اومدن، بابام رو دعوا کردن، گفتن حسین کجاست؟ بابام گفت حسین خونه ما نیست. بعد بابام رفت رو تنور نشست. بعد عراقیا اومدن مامانو کتک زدن، چادر مامانو گرفتم، یه عراقیه لگد زد منو پرت کرد اونور. مىخواست بابام عمو حسینو نشون بده. یه وقت دیدم اون عراقى بده یه تیر زد به مامان. مامان افتاد روى زمین. بابام بلند شد و گفت: چرا این کارو کردى؟ عراقى بده یه تیرم زد به بابام. بابام افتاد رو تنور ...
مسئول خواهران سوسنگرد گفت: بعد از رفتن عراقیا نیروهاى خودى اومدن تا جنازهها رو بردارن، حسین رو که در ظاهر از مسئولان سپاه بود، از تنور درمیارن و همراه دختر مىبرن ...
این رشادتها در کدام دستهبندى جاى مىگیرد که زنى به خاطر حفظ جان رزمنده ایرانى خود را فدا کند، آن هم در وضعى که قومیت گرایى عربهاى متجاوز گوش فلک را کر کرده بود؟!
خواهر شریعتى مىگوید: «در همان شرایط جنگ، در روزهاى اوّل یکى از کارهاى ما در اهواز این بود که به خانههاى خالى که صاحب خانه آن را ترک کرده بود رفته و چراغهاى روشن آنها را خاموش کنیم تا گرا به دست دشمن نیفتد.»
وى که از بنیانگذاران فعالسازى زنان در دفاع مقدس بوده است از شهرى دیگر آمده بود و به جزئىترین کارها مىپرداخت تا اثرگذارترین جنبش و فعالیت زنان را پىریزى کند.
فعالیتهاى زنان در هیچ دستهبندى جا نمىگیرد. خانم داعىپور مىگوید: «من شاهد رشادتها و کارهایى از دختران 12 ساله بودهام که در این زمان حتى از زنان بالغ انجام آنها را اگر بعید ندانم سخت مىدانم ... .»