دفاع
نقش رزمى زنان در دفاع مقدس
با توجه به عدم آمادگى براى مقابله با تهاجم، همه دچار سرگشتگى بودند. هر کس هر چه مىدانست و مىتوانست و به ذهنش مىرسید به اجرا مىرساند، حتى تهیه کوکتل مولوتف براى مقابله با تانکهاى مهاجم در مرز شلمچه اولین بار به ذهن زنان رسید.
در روزهاى اولیه جنگ برخى از روستاها و شهرهاى ایران در آستانه سقوط قرار گرفتند مانند قصر شیرین، مهران، بستان، سوسنگرد، نفتشهر، هویزه و ... پس از پیام امام خمینى(ره) در روز سوم جنگ، دوم مهرماه 1359، که جنگ ایران و عراق را جنگ بین اسلام و کفر معرفى نمود، کمیتههاى خودجوش محلى شروع به فعالیت کردند. حضور افراد در جبهه خرمشهر آگاهانه و متعهدانه بود به طورى که تا 27 مهرماه و علىرغم فشار شدید دشمن، زنان و مردان پا به پاى هم مىجنگیدند.
در اهواز در تابستان همان سال دوره نظامى - عقیدتى ویژه افراد دانشآموز و دانشجوى بسیجى برگزار شده و روز بیست و نهم شهریور ماه تمام شده بود. دانشجویان که از شهرهاى مختلف بودند با شروع جنگ خود را به پایگاههاى سپاه معرفى کردند و بدین ترتیب اولین هسته فعالیتهاى خواهران شکل گرفت. آنها مسئول سازماندهى دانشآموزان و مردم محلى شدند.
تهیه کوکتل مولوتف ابتدایىترین کار رزمى خواهران بود اما بعدها با توجه به موقعیتهاى خاص هنگام تهیه و تأمین مهمات براى رزمندگان، ارسال مواد غذایى، کندن سنگر و ... لازم بود سلاح حمل کنند تا هنگام خطر بتوانند از خود دفاع نمایند.
«در قبرستان خرمشهر زنى 65 ساله را دیدم که تفنگ ام یک بر دوش داشت، گفتم: مادر چه مىکنى؟ گفت: پسر و دخترم آنقدر جنگیدند تا شهید شدند و اینجا خفتهاند. مىروم راهشان را ادامه دهم. هر چه او را منع کردیم نپذیرفت و گفت باید از دینم دفاع کنم. این تنها وظیفه شما پسرانم نیست، بلکه وظیفه من هم هست. جنگید و سرانجام با ترکش خمپاره شهید شد.»
خواهر رباب حورسى از زنان خرمشهر مىگوید: «بعد از آنکه دو نفر از برادران سپاه که براى انفجار پل و پادگان رفته بودند شهید شدند، خواهران، مسئول حفاظت و مراقبت از مهمات و مسلّح کردن مردم را بر عهده گرفتند. ما از نظر مهمات برادران را تأمین مىکردیم، حتى گاهى مواقع که احتیاج بود و نیروى برادران سپاهى کم بود از خواهران استفاده مىکردند.»
خواهران در آموزش نظامى به افرادى که از شهرهاى دیگر براى کمک مىآمدند نیز یارى مىرساندند.
«برادر فرزیان پیش من آمد و گفت: این گروه طلبهاى که آمدهاند، قریب به اتفاق آنها حتى تا به حال اسلحه در دست نگرفتهاند. ما کمبود نفر باید آنها را آموزش بدهیم و به منطقه اعزام کنیم. ما که در خط هستیم و وقت آموزش نداریم، شما باید در یک دوره آموزشى کوتاهمدت لااقل طرز قرار گرفتن اسلحه، پرتاب نارنجک و باز و بسته کردن اسلحه را به آنها یاد بدهید. بدون فوت وقت کار آموزش شروع شد.
اما با همه این احوال به دلیل ناامنى و آزارى که توسط عراقىها وارد مىشد خواهران جز در هنگام لزوم و ضرورت وارد معرکه نمىشدند، به ویژه با دستور اکید برادر جهانآرا که حتماً در برابر دشمن مقاومت کنید تا شهید شوید و به دست آنها نیفتید.»
آوازه وحشىگرى و درنده خویى دشمن به گوش رزمندگان رسیده بود.
خواهران وظیفه نگهبانى از مقرّ مهمات را بر عهده داشتند. با توجه به تخلیه پادگانها، خواهران مهمات پادگانهایى را که در دسترس بود به مقرى نزدیک شط انتقال داده و مسئولیت حفاظت و توزیع مهمات را بر عهده گرفتند. با توجه به موقعیت، گهگاه وضعیت خود را تغییر مىدادند. بعد از مدتى مهمات به ماهشهر منتقل شد و برخى خواهران به آنجا منتقل شدند.
وظیفه نگهبانى از پیکر مطهر شهدا، دفن آنها و حفاظت از بهشت زهرا نیز بر عهده خواهران بود. خواهران دیگر و برخى از خانوادهها در شهر ماندند.
«خانم مسنّى بود که هشت تا بچه قد و نیمقد داشت، با تمام بچه هایش در خدمت رزمندهها بود. شبها داخل سنگر مىخوابید. ما که توپ و خمپاره نداشتیم. او براى این که دشمن فکر کند آن سنگر خمپاره دارد، یک لوله پلیکا را طورى جاسازى کرده بود که هر که از دور مىدید، فکر مىکرد لوله خمپاره است. او مثل رزمندهها یک اسلحه داشت و داخل سنگر آماده دفاع بود.
صحنههایى چنین کم نبودند. این وضع تا زمانى ادامه داشت که دستور قطعى تخلیه شهر صادر شد. دستور قطعى که صادر شد خواهران به تکاپو افتادند. «روز بیست و سوم مهرماه سید بحرالعلوم و یکى دیگر از برادران آمدند و گفتند جهانآرا گفته که هیچ خواهرى نباید در شهر بماند. همه باید از خرمشهر بروند. من و چند نفر از خواهران گفتیم: محال است برویم! شهر را ترک نمىکنیم. تا آخرین لحظه مىخواهیم در شهر بمانیم. سید عصبانى شد و گفت: باید بروید. ما مقاومت کردیم. گفت: اگر نروید همهتان را مىکشم. بعد در حالى که عصبانى بود با بغض ادامه داد: بمیرید بهتر از این است که دست عراقىها بیفتید.»
تجربه تلخ کشته شدن زنان و دختران به دست عراقىها، برادران را نگران کرده بود. اما در هر حال تا سقوط خرمشهر آنان همچنان در شهر فعالیت مىکردند.
در جبهههاى دیگر نیز وضع به همین منوال بود.
برادران حاضر در جبهه غرب نقل مىکنند که در روزهاى اوّل حمله به گیلانغرب، برادران سپاهى از ایلام براى دفاع به سمت گیلانغرب حرکت کردند و طى عملیاتى وارد شهر شدند. چند نفر از سربازان عراقى وارد خانهاى در شهر مىشوند. داخل خانه سه تن از خانم بودند. عراقىها تصور مىکنند این زنها دیگر تسلیم هستند و هیچ کارى نمىتوانند انجام دهند. تفنگهایشان را کنارى گذاشته، به یکى از زنها نزدیک مىشوند، غافل از اینکه خانم دیگرى مخفى شده است. وى با تبر به سر سرباز عراقى مىزند و او را به هلاکت مىرساند، سپس با برداشتن اسلحه بقیه را وادار به تسلیم مىکند و تحویل مىدهد.
در شادگان (بین اهواز و آبادان) چهار شیرزن، هشت سرباز عراقى را به اسارت گرفته بودند.
گویا برادر یکى از این زنان شهید مىشود. سه خواهر، خود را پشت بوتهها پنهان مىکنند و یکى با اسلحهاى پنهان در زیر لباس جلو مىرود. سربازان عراقى اقدام به تیراندازى مىکنند اما این خواهر تظاهر به ترس و تسلیم مىکند. سربازان به قصد تفریح به سمت او مىآیند اما او اسلحهاش را بیرون کشیده سربازان را خلع سلاح مىکند، خواهران دیگر از محل خود بیرون آمده او را یارى مىکنند.
صحنههاى رزم زنان گرچه اندک بود اما تأثیر عمیقى بر روحیه رزمندگان داشت.
خانم فاطمه نوابصفوى نیز به همراه گروه چریکى شهید چمران در ناحیه سوسنگرد اسلحه به دست مىگرفت و مىجنگید.
مقام معظم رهبرى در یکى از سخنرانىهاى خویش در آن ایام گفت: «به خاطر دارم در سوسنگرد خانم عرب مسنّى زندگى مىکرد که همسرش نابینا بود. ایشان با وجود اینکه 50 - 40 سال داشت خیلى شجاعانه و در حقیقت مردوار از شهر دفاع مىکرد. معروف بود که با چوبدستى، چند سرباز عراقى را انداخته است.»
ماجراى زن سوسنگردى مبارز، مادر شهید الحانى هم شنیدنى است. این زن مبارز، یازده سرباز عراقى را به خانه خودش در سوسنگرد دعوت مىکند و براى آنها غذا مىپزد. موقعى که آنها مشغول به استراحت هستند در اتاق را قفل کرده و بسیجىها را خبر مىکند، خودش نیز با چوبدستى که تنها وسیله دفاعىاش بوده آنها را مىزند.
یکى دیگر از زنان سوسنگردى نیز آرد را مسموم ساخته با آن نان پخته و تعدادى از سربازان عراقى را مىکشد. این صحنهها گرچه اندک بود اما تا پایان دوران دفاع مقدس ادامه داشت. در کرمانشاه پس از عملیات مرصاد، خانم کردى اهل گیلانغرب تعریف مىکرد: وقتى منافقین به شهر حمله کردند با همین دستهایم چهار نفر از زنان منافق را به درک واصل کردم. بعد با پوزخند ادامه داد: جان خودشان مىخواستند خانههایمان را قتلگاه کنند اما آرزویشان را به گور بردند. آنها در شهر شایع کرده بودند شام گیلانغرب، صبحانه باختران، الحمدلله صبحانه در جهنم نصیبشان شد.
این نمونهها همه نشان از شرکت زنان در رزم مستقیم با دشمن دارد. مهم نیست دست خالى بودند یا اسلحه داشتند. مهم این است که وظیفه خود را بدون برنامهریزى قبلى، بدون ابلاغ، بدون حکم و ... به انجام رساندند. نقش آفرینى تا حدى سرنوشتساز بود که توطئه دشمن را خنثى مىکرد. در گیلانغرب خواهران با استفاده از کمینهایى که گذاشته بودند نیروهاى عراقى را در بدو ورود به شهر مورد هدف قرار داده و سبب عقبنشینى آنها شدند. بنابراین نقش آنها گرچه اندک ولى سرنوشتساز و مهم بود.