پشتیبان
نقش حمایتى - پشتیبانى زنان در دفاع از کشور
در جنگها نوعاً نقش پشتیبانى را به زنان محول مىکنند. این مسئله در جنگهاى جهانى نمود بیشترى داشت. در جنگ دوم جهانى عمده کارگران اسلحهسازى را زنان تشکیل مىدادند. همچنین جهت تشویق سربازان براى شرکت در جنگ، مادر سرباز شهید یا سرباز کشته شده سخنرانى مىکرد.
با توجه به اسلامى بودن انقلاب و اعلام جنگ به عنوان نبرد حق و باطل نقش حمایتى - پشتیبانى زنان رنگ و بوى مذهبى و اعتقادى گرفت. زنان این نقش را چون تکلیف دینى به خوبى انجام دادند.
نقش حمایت روانى و عاطفى رزمندگان
کارشناسان نظامى عقیده دارند که در جنگها توجه به سه عامل روانى، اقتصادى و نظامى بسیار مهم است و باید در طرحریزى عملیات مورد توجه و بهرهبردارى قرار گیرد. اهمیت عامل روانى تا حدى است که «جنگ روانى» بدون امکان استفاده از سلاح، یکى از مهمترین ارکان رزم را تشکیل مىدهد. در جنگ ما نیز تقویت روحیه رزمندگان عامل تعیینکننده و مهمى در سرنوشت جنگ بود.
زنان در این حیطه چنان محیطى مناسب و سازنده را فراهم آوردند که مردان شرم داشتند. برادر سربخش از پاسداران جانباز مىگوید: در نخستین روزهاى جنگ، در مقرّ سپاه بودیم. گردانى از نیروهاى ارتش در گیلانغرب مستقر بود. فرمانده گردان دستور عقب نشینى صادر کرد. هر چه اصرار کردیم در شهر بماند قبول نکرد. من ناباورانه عقبنشینى نیروها را نگاه مىکردم. یکمرتبه دیدم زنى روستایى دوید و جلوى خودروى فرماندهى را در جاده گرفت. فرمانده پیاده شد و گفت: خانم، برو عقب. زن روستایى گفت: کجا مىخواهید بروید؟ مگر نمىبینید عراقىها دارند مىآیند. زن و بچه مردم را به امان خدا رها مىکنید و مىروید! فرمانده گفت: بنىصدر فرمانده کل قوا دستور عقبنشینى داده است و ما تابع دستور هستیم. آن شیرزن هر چه اصرار کرد دید فایدهاى ندارد. یکمرتبه رو سرىاش را از زیر چادر باز کرد و گفت: از طرف من این روسرى را بدهید به فرمانده کل قوا! فرمانده وقتى این حرکت را دید به غیرت دینىاش خیلى برخورد و همان جا دستور داد دوباره نیروها به شهر برگردند.
در داخل خانهها همین روحیه حاکم بود. فهیمه بابائیانپور پس از شهادت همسر اوّلش و در حالى که فرزند یک سال و نیمهاى داشت بعد از دیدن برنامه روایت فتح به همسر دومش گفت: خجالت مىکشم که این همه در جبهه هستند و تو این جایى! جنگ نیاز به نیرو دارد و این گونه همسرش را روانه جبهه کرد و این در حالى بود که دو فرزند خانواده شهید شده بودند. همسر ایشان مىگوید: پس از خواندن نامههاى فهیمه آگاه مىشدم و با تذکرات پى در پى وى بود که راه را به درستى و اطمینان طى مىکردم.
روحیه، نقش مهمى در میدان مبارزه دارد. ژنرال رمل - روباه صحرا - مىگوید: «روحیه سه چهارم نیروست و اگر در ارتش ایمان نباشد روحیه کشته خواهد شد و آن ارتش هم هر چه قوى و نیرومند باشد محکوم به شکست و زوال خواهد بود.»
مادران و همسران رزمندگان، دانش جنگ روانى را در هیچ آموزشگاه رسمى فرا نگرفته بودند اما تکلیف خود را به خوبى به انجام مىرساندند.
حجتالاسلام ربانى مىگوید: اصغر هادىزاده در جبهه همراه ما مىجنگید. او همانند فرزند ابنحارث بود و به من مىگفت: براى فروکش کردن التهاب مادرم به جبهه آمدهام چون همیشه مىگوید مىخواهم به جبهه بروم و بجنگم.
برادر پاسدارى از ایلام مىگوید: در جبهه سومار شاهد بودم خانمى از تهران به سپاه ایلام مراجعه کرد و جویاى حال فرزندش که به غرب آمده بود شد. بر حسب اتفاق این پسر همراه ما در جبهه سومار بود. این خانم در میدان تیر تیراندازى کرد و به هدف زد. سپس به فرزندش گفت: اگر از جبهه برگردى شیرم را حلالت نمىکنم. مادر که رفت فردایش پسر شهید شد و جنازهاش را به تهران منتقل کردند.
پاسدار سید طالب که تمامى اعضاى خانوادهاش را در جنگ خرمشهر از دست داده و تنها یک خواهرش باقى مانده بود، مىگفت: براى خواهرم تنها یادگار به جا مانده از پدر و مادر هستم. خواهرم به من آموخت که چگونه مىتوان به تنهایى یک لشگر بود. او بود که به من فهماند پایان هر سختى شیرینى است.
این برادر در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.
تقویت روحیه پیکارگران توسط زنان فقط براى شرکت رزمندگان در جنگ نبود. کمبود مواد غذایى، دلهره از بین رفتن خانه و اموال و فرزندان بخصوص براى مردم ساکن در شهرههاى مرزى و خط مقدم مىتوانست عامل بازدارنده مهمى باشد. اما زنان علىرغم تحمل فشارهاى گوناگون، روحیه جنگاورى را در مردان تقویت مىکردند.
خانمى مىگفت: «دامادم قرار بود به جبهه برود و مردّد بود. مىگفت: آیا درست است که با وجود زن و بچه و بدهکارى به جبهه بروم؟ به او گفتم: من بچههایت را نگه مىدارم. تو برو و افتخار کن در این زمان به سربازى مىروى!»
مهمترین زمان تأثیر پیام بهرهبردارى از آن در موقعیت مناسب است. بسیارى از رزمندگان با دیدن صبر و مقاومت مادران و همسران شهدا براى رفتن به منطقه، عزم جزم مىکردند. بسیارى از آنها یادآور مىشدند که اگر شهید شدیم شما هم مثل فلانى صبورى کنید. بسیارى از مادران شهدا پس از مشاهده پیکر غرق به خون فرزندشان ندا مىدادند که «خدایا، این قربانى را از ما بپذیر.»
برادران شهید کلول هر دو در یک عملیات به شهادت رسیدند. برادر نعمتالله کلول مسئول تسلیحات لشگر هفت ولىّ عصر(عج) و برادرش نیروى وظیفه، وقتى خبر شهادت دو شهید را به مادرشان دادند، گفت: خدا داده، خدا هم برد.
وقتى حیدر صالحى شهید شد، برادرش در جبهه سوسنگرد مىجنگید. براى شرکت در مراسم چهلم شهید به خانه آمد. مادر شهید گفت: على جان، مىدانى چقدر دوستت دارم اما صلاح مىدانم که پس از مراسم، همین امشب به جبهه برگردى. او همان شب، به جبهه برگشت. چند روزى نگذشته بود که جنازه او را آوردند
گریه بر شهید مستحب است؛ حتى در تاریخ آمده است که بعد از جنگ احد پیامبر(ص) فرمود: حمزه گریه کننده و عزادار ندارد.
یکى از انصار بر زنان انصار تکلیف کرد و گفت اگر مىخواهید بر شهدایتان گریه کنید، اوّل به خانه پیامبر رفته و در برگزارى عزا بر حمزه، فاطمه(س) را یارى کنید.
در هشت سال دفاع مقدس، آنچه از مادران شهید دیده مىشد تحمل و بردبارى بود. آنان حساسیت موقعیت کشور در سطح بینالمللى را درک مىکردند. در دوران جنگ اغلب کشورهاى دنیا نه تنها هیچ گونه پشتیبانى از کشور ما که به آن حمله شده بود انجام نمىدادند بلکه به شیوههاى مختلف به دشمن متجاوز کمک مىرساندند. کمکها به صورتهاى گوناگون ارائه مىشد، مانند تسلیحات نظامى و اسلحه، پرداخت وام و خواروبار در اختیار گذاشتن اطلاعات و فنآورى در زمینههاى مختلف و در حیطههاى گوناگون، اعزام داوطلب از میان مردم کشورها (مصر و اردن و ...).
دهها میلیارد دلار در طول جنگ به دشمن کمک شد. اما مهمترین کمک، ساختن چهرهاى مظلوم از دشمن متجاوز و چهرهاى ظالم و بدون عاطفه از ایران بود.
مصاحبه خبرنگار خارجى بدون حجاب با نوجوان ایرانى با این اعتقاد که آنان را به زور به جبهه مىآورند، هنوز در خاطر ایرانیان است.
روحیه خواهران و برادران شهید تمام این یاوهگویىها را بر باد داد.
علاوه بر روحیه تشویق مستقیم همسران و مادران براى حضور مردان خانواده در جبهه، حمایت روانى آنها (که پس از شهادت، چگونه تحمل مىکنند) روحیه مردان را براى جنگیدن حفظ مىکرد. به شهادت نامهها و وصیتنامهها این مسئله به خوبى آشکار است.
تقویت روحیه جانبازان
زمانى که جراحتهاى اولیه ترمیم مىشود جراحتهاى پایدار که اثر عمیق و ماندگار در بدن دارند، ایجاد معلولیت مىکنند. رزمنده با این احتمال که امکان دارد چنین مسئلهاى براى او پیش آید قدم در راه جهاد مىگذارد. همسر وى چنین مسئلهاى را مىپذیرد و این مسئله را چون تکلیفى بر گردن خود مىداند.
جانباز سربخش مىگوید: پیش از اینکه مجروح شوم به من کسى نگفته بود که نابینا خواهى شد تا رخداد را با اطلاع قبلى بپذیرم، در صورتى که همسرم وضع مرا دید و پذیرفت. سختىهایى را که در زندگى کردن با من وجود داشت و مىدانست قبول کرد. جز وجود همسران دلسوز که به ما روحیه مىدهند و در تمام سختىها و محدودیتها که تا آخر عمر با ما است در کنار ما هستند عامل موفقیت ما چه چیز دیگرى مىتواند باشد؟ فکر مىکنم اگر فرداى قیامت تقدیم چشم مرا با ایثار گرى همسرم مورد سنجش قرار دهند بىتردید ارزش ایثار ایشان بالاتر خواهد بود.
زنان ایثارگرى که در این میدان قدم گذاشتند رسالتى عظیمتر از ازدواج را بر عهده گرفتند؛ بعد روحى این وضع سختتر از پذیرش ازدواج بود. در واقع آنها با پذیرش جانباز به عنوان همسر فقط ازدواج با فردى را که از لحاظ جسمى مشکل دارد نپذیرفتند، بلکه مسئولیتهاى بىشمار دیگرى را براى خود رقم زدند. اکثر جانبازان شیمیایى و قطع نخاعى براى فرزنددار شدن مشکل دارند. نیز رفت و شد جانبازان قطع پا یا نابینا مشکل است. جانبازان مشکلات متعدد دارند اما همسرانشان با درک اوضاع اقدام کردند.
جانباز آگین (جانباز قطع دو پا و یک دست) مىگوید: در زندگى خصوصى بسیار موفقم. براى اینکه از اوّل با دیده کسى که دست و پا ندارد به من نگاه نکرده، برخوردش فراتر از نگاههاى سطحى و معمول بود. انتظاراتش هم از من مثل انتظارات یک فرد سالم است. اصل را بر استقلال و تحرک من گذاشته است. این مطلب را همه جا و به خودش هم گفتهام که همیشه ممنونش هستم که مرا به عنوان یک آدم کامل، حالا با این شکل که قدش مثلاً 50 سانتىمتر است مىپذیرد. شویقها و طرز تفکر همسرم باعث شد فشارهایى را که به واسطه نبودن دست و پا روى من وارد مىشود به خوبى تحمل کنم.
حمایت عاطفى در چنین خانوادههایى از حمایت جسمى جانباز مهمتر است. اما مشاهده شده است برخى افراد بدون داشتن توان عاطفى مناسب در این راه قدم گذاشته و قادر به تحمل چنین زندگى نبودهاند، در نتیجه پیوندشان گسسته، ضربهاى که بر جانباز از این طریق وارد شده، اثر تخریبى زیادى داشته است، به گونهاى که در اکثر موارد جانباز تحمل زندگى در خانه را از دست داده، منزوى شده و به آسایشگاه روى آورده است.
اما نمونههاى موفق زندگى با جانباز زیاد است و اثرات روحى پایدارى در افراد جانباز گذاشته است. جانباز حجتالاسلام اکبر مرتضوى (جانباز دو پا و دو چشم) مىگوید: در آن زمان خانم من 16 - 15 ساله بود و من هم حدود 21 سال داشتم. وقتى همسرم براى اولین بار پس از مجروحیتم به بیمارستان آمد به او گفتم: چشمان من دیگر خوب نخواهد شد. شاید به همین خاطر بود که ازدواجمان را به تأخیر مىانداختم. بههرحال شما جوان هستید و من به شما اجازه مىدهم بروید و زندگى جدیدى را شروع کنید. این حرف براى همسرم خیلى سنگین و ناراحت کننده بود و ایشان با متانت پاسخ داد: اگر چنین فکر و دیدگاهى داشتم همان زمان که مىخواستید به جبهه بروید جلوتان را مىگرفتم و نمىگذاشتم بروید و مىگفتم اوّل تکلیف من را روشن کنید! اصلاً انتظار نداشتم شما که قبلاً من را آزمایش کرده بودید این حرفها را بزنید