آزادگی..........
اولین آزاده زن ایرانی
آنچه مرا به انجام این مصاحبه مصمم نمود، آشنایی با چهار پرستوی آزاده به عنوان اسیران زن ایرانی در دوران جنگ تحمیلی بود. یکی از آن پرستوها «فاطمه ناهیدی» است، اولین زنی که با شروع جنگ تحمیلی در قالب یک گروه امدادی داوطلبانه به جبهه های جنوب اعزام می شود. ایلام سر پل ذهاب ، گیلان غرب،
خرمشهر از جمله مناطقی است که وی در اوایل روزهای جنگ در آنجاها حضور داشته و امور درمانی و امدادی مردم جنگ زده و رزمندگان را انجام می داده است که در نهایت 21 روز پس از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران درمنطقه شلمچه به اسارت نیروهای عراقی در می آید. خبرنگار صبح صادق گفت و گویی با این خواهر آزاده انجام داده که در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خودشان می خوانید:سال 1358 در رشته مامایی از دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی فارغ التحصیل شدم. با تهاجم وسیع دشمن بعثی و براساس نیازی که احساس می شد با همکاری شهید دکتر صادقی، معاون استانداری بندرعباس، گروه امدادی داوطلبانه ای را تشکیل دادیم. ابتدا در مناطق ایلام، سرپل ذهاب و گیلانغرب و سپس با ماموریت از سوی سپاه به جبهه خرمشهر برای امدادرسانی اعزام شدیم.
وی درباره شرایط بحرانی خرمشهر در آن روزها، می گوید:« تیم امدادی ما به جز رسیدگی به مجروحان، به جهت روحیه دادن به رزمندگان ، از سنگرها نیز بازدید می کرد.در یکی از سنگرها، تانکی را مشاهده کردیم که بلااستفاده بود. وقتی به مسئول آن سنگر اعتراض کردیم که چرا به وسیله آن به دشمن حمله نمی کنید ، وی جواب داد: در کل خرمشهر فقط این یک تانک را داریم که در طول روز آن را به مناطقی از خرمشهر که از سوی دشمن قابل مشاهده نیست، می بریم و حرکت می دهیم تا عراقی ها و منافقین با صدای آن فکر کنند ما سلاح زیاد داریم و دیرتر حمله کنند، تا در این فرصت از تهران به ما سلاح برسد. در آن زمان با کارشکنی های بنی صدر ، خرمشهر هر روز لحظات بحرانی تری را پشت سر می گذاشت. مردم خرمشهر یکه و تنها برای دفاع از خرمشهر تصمیم گرفتند با همکاری نیروهای خارج از خرمشهر به عراقی ها شبیخون بزنند و با غنیمت گرفتن سلاح های جنگی آنها مقاومت کنند.
این آزاده بسیجی نحوه اسارتش را این گونه شرح می دهد: به علت کمبود امکانات امدادی و درمانی من و شهید دکتر صادقی در دو شیفت 24 ساعته به همراه دیگر برادران امدادگر به صورت نوبتی برای امدادرسانی به خط مقدم می رفتیم. خدمت رسانی ادامه داشت تا 20 مهر 1359، آن روز شهید دکتر صادقی به همراه تیم برای کمک به رزمندگان خط مقدم اعزام شده بودند. من و دیگر نیروها در انتظار بازگشت گروه بودیم که 2 نفر از برادران رزمنده پیش بنده آمدند و گفتند به علت وجود مجروحان زیاد و نیاز به انتقال آنها از خط مقدم، باید من نیز به همراه تیم دوم امدادی با آمبولانس به خط مقدم بروم. ما بی خبر از اینکه خط در محاصره دشمن در آمده است به سمت جبهه خرمشهر رفتیم. در نزدیکی های خط شلمچه متوجه عراقی ها شدیم. با دیدن عراقی ها از آمبولانس بیرون آمده و به یک گودال پریدیم. در حین پریدن یکی از اعضای تیم امدادی مورد اصابت گلوله قرارگرفت و من مشغول پانسمان فرد مجروح بودم که نیروهای بعثی ما را به اسارت خود در آوردند.
ناهیدی در ادامه به خاطرات دوران اسارت می پردازد و می گوید:« به علت اینکه در خط مقدم اسیر شده بودم، عراقی ها مرا متهم به جاسوسی کردند و باور نداشتند یک زن به عنوان نیروی مردمی و داوطلب تنها به خاطر امدادرسانی به مجروحان در خط مقدم حضور داشته باشد . پس از بازجویی های مکرر، من و سه خواهر امدادگری که بعدا اسیر شدند به مدت 2 سال ، در زندان الرشید بغداد که مخصوص زندانیان سیاسی بود زندانی بودیم. بعد از ورود به آن جا متوجه حضور شهید تندگویان و وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران و چند مهندس شرکت نفت و پزشک دیگر ایرانی در سلولهای هم جوار شدیم. برای اینکه سلولهای دیگر را از ورود خود با خبر سازیم، از طریق شماره گذاری حروف الفبا و ضربه زدن بر روی دیوار با آنها ارتباط برقرارکردیم و مطلع شدیم که آنها هم ایرانی هستند. این آزاده بسیجی درباره نحوه انتقال از زندان سیاسی الرشید بغداد به اردوگاه اسرا می گوید: ما به این نتیجه رسیدیم که چه برخیزیم و چه مظلوم باشیم باز مورد مواخذه دشمن قرار داریم. تصمیم به اعتراض گرفتیم. با این هدف که ما را به اردوگاه اسرا که مورد نظارت صلیب سرخ جهانی است، منتقل نمایند. بر این مبنا خواستار ملاقات با رئیس
زندان شدیم. اما بعثی ها با کابل به سلول ها حمله کردند و با فریاد الله اکبرمان دیگر سلو ل های زندان نیز شروع به اعتراض نمودند. بعد از این حرکت با یک ترفند ایدئولوژیک بر روی خواسته مان پافشاری نمودیم و اعتصاب غذایمان 19 روز به طول انجامید. بچه ها در شرایط بسیار بدی قرار داشتند. عراقی ها که مسئله را جدی دیدند از ترس صلیب سرخ ما را به بیمارستان منتقل نمودند و پس از مرخصی از بیمارستان به مدت 2 سال ابتدا به اردوگاه موصل و سپس به اردوگاه انبار انتقال مان دادند.
ناهیدی شیرین ترین خاطره خود را از دوران اسارت مربوط به گرفتن قرآن و مفاتیح می داند و اظهار می دارد: در دوران اسارت ما هیچ گونه وسیله ای برای سرگرمی نداشتیم. بعد از رفتن به بیمارستان، از سوی صلیب سرخ به ما قرآن هدیه داده شد که بالاترین ارزش را برای ما داشت و در طول اسارت همین قرآن سبب سرگرمی و تدبیر ما شد و از طریق این الهام الهی، خداوند را در لحظات سخت به خوبی درک کردیم. دومین هدیه نیز مفاتیح الجنان بود که از سوی خدمه بیمارستان الرشید به طور پنهانی به من داده شد و کل اردوگاه را از طریق نوشتن ادعیه ها بر روی کاغذ سیگار سیراب کردیم.
وی که قریب به 4 سال در بند رژیم بعثی اسیر بوده درخصوص لحظه آزادی خود و دیگر خواهران آزاده می گوید: ابتدا هنگامی که گفتند می خواهند ما را آزاد کنند، باورمان نشد. در 22 بهمن 1362 به همراه 190 رزمنده دیگر تحویل مسئولان ایرانی در آنکارا و از آنجا به ایران منتقل شدیم. البته لحظاتی که در حال خروج از اردوگاه بودیم بسیار تلخ بود. همه برادران اسیر در پشت پنجره ایستاده بودند و با نگاهشان از ما می خواستند پیام ایستادگی و مقاومت را برای مردم ایران به ارمغان بیاوریم. زیاد برایم خوشایند نبود که من در حال آزاد شدن هستم اما برادرانم اسیر و در زیر شکنجه بعثیان قرار دارند. خواهر ناهیدی بعد از اسارت در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تربیت مدرس تهران ادامه تحصیل داد و هم اکنون علاوه بر مسئولیت های دیگر علمی، مسئولیت انجمن علمی جمعیت مامایی کشور را نیز بر عهده دارد. ارائه 18 مقاله علمی در زمینه مامایی نیز از دیگر فعالیت ایشان می باشد.
این آزاده بسیجی در پایان گفت وگو با بیان اینکه اسارت برای من یک نعمت معنوی بود، می گوید: اسارت به معنی واقعی دانشگاهی بود که درس مقاومت ، ایثار و معنویت را در آن به عینه آموختیم. اسارت هدیه الهی برای من بود که آن را نشان توجه خدا به خود می دانم و خدای رحمان را به جهت این عنایت همیشه سپاسگزارم.