قیام
قیام جاودانه
یکی از نشانه های بسیار سترگ رسالتهای بزرگ، جداسازی "حق" از "باطل" است، در همه نمودهای حق و همه نمودهای باطل. هنگامی که بنا بر زمینه ها و علتهایی حق پوشیده گشت، و اموری به نام "حق" خود را عرضه داشت، و کسانی با بهره جویی از این نام پیش افتادند، همواره نیروی حق کنار می رود و جولان باطل می گسترد. و اگر حق از پایگاه عظیم و خورشیدی خویش
فروافکنده شد، و باطل میدان دار گشت، برای زندگی و
انسان چه ارزشی بر جای خواهد ماند؟
اینجاست که رسالت داران بزرگ، و خورشید سازان قرون و اعصار آرام نمی گیرند، و برای زدودن سیاهیهای باطل به پا می خیزند، تا فروغ دامنگستر حق دوباره جان گیرد و بر پهنه های زیست انسانی بتابد، و خردها را روشن سازد، و جانها را زنده کند، و حیات
حیوانی و منحط را به حیات انسانی و متعالی بدل سازد.
از آغاز سلطنت اموی در دمشق، همه گونه زمینه سازی فراهم آمد - به جز آنچه امویان از آن پیش کرده بودند که در تاریخ معروف است - تا حق از پایگاه عظیم خود فرو افتد، و فروغ آن نابود گردد، و باطل میدان دار و حاکم باشد، جاهلیت باز گردد و "حزب اموی" پیروز شود. به خلافت رسیدن یزید (با کوششهای مزورانه، و تهدیدها و تطمیعهای دربار اموی دمشق، و به شهادت رساندن بزرگان اسلام، و چه بسا دخالت مرموز ایادی دربار بیزانس، دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن)، بزرگترین دلیل وقوع این فاجعه
بزرگ بود، یعنی فروافکندن حق و نشاندن باطل به جای آن، محو اسلام قرآنی و بازگرداندن جاهلیت سفیانی ...
در تاریخ بشر هیچ گاه فاجعه ای به این عظمت رخ نداده بود، که کسی مانند یزید پسر معاویه، در جای کسی مانند پیامبر آخر الزمان و آورنده قرآن، حضرت محمدبن عبدالله (ص) بنشیند، و به نام خلیفه و جانشین پیامبر خدا و نماینده "نظام قرآنی" و مجری احکام قرآن بر مردم حکم راند، و سرنوشت اسلام و مسلمانان را تعیین کند; موجودی پست و بی مقدار، در جای بزرگترین انسان کامل سده ها و اعصار، اسیری در دست شیطان، در جای تلاوتگر آیات قرآن و فریادگر توحید و عدل و احسان، نقطه سیاهی سراسر پستی و تباهی، در جای خورشید فروغگستر آفاق تعالی و آگاهی، خمیره ای از ضلال جاهلیت، در جای اشعه زلال هدایت ...
و روشن است که پیامد این سقوط بزرگ چیست: از میان رفتن همه آثار تربیت قرآنی و شیوع یافتن همه اوضاع منحط جاهلی.
و در چنان هنگامه ای - هنگامه زوال ارزشها و افول آثار جهادها و شهادتها - چه جای زندگی و سکوت بود، در آن تباهستان تباهیزار حاکمیت یزیدی، و فجور و انحطاط و نیرنگ اشرافیت مشرک جاهلی ... که "لعبت هاشم بالملک ..." را در گوشها می خواندند ...؟ ! و آیا آن چه کس بود که می بایست پرچم خورشید را برافرازد، و قله های کهکشان قرآنی را پرتو افشان سازد، آیا حسین (ع) زنده باشد و اسلام مرده؟ آیا پسر علی و فاطمه (ع) جان داشته باشد و قرآن به صورت جسمی بی جان درآمده؟ این چگونه ممکن است؟ عالم مصری، شیخ محمد محمد مدنی درست می گوید که فریادی از درون، هماره حسین (ع) را مخاطب قرار
می داد که: "ای فرزند پیامبر! تو مرد میدان این مبارزه ای! ".
و آن امام شهیدان خود چنین می گفت:
"انی لا اری الموت الا سعادة، ولا الحیاة مع الظالمین الا برما." (1)
من اکنون خوشبختی را در مرگ می بینم، و از زندگی با این ستمگران به تنگ آمده ام.
و می گفت:
"اللهم انک تعلم انه لم یکن ما کان منا، تنافسا فی سلطان ولا التماسا من فضول الحطام، ولکن لنری المعالم من دینک، و نظهر
الاصلاح فی بلادک، و یامن المظلومون من عبادک ..." (2)
خداوندا! تو خود می دانی که قیام ما برای آن نیست که به حکومتی برسیم یا چیزی از مال و متاع دنیا به چنگ آوریم، بلکه ما می خواهیم راه روشن دین تو را به همگان نشان دهیم، و شهرها و آبادیها را از چنگ فساد رها سازیم، تا مظلومان ستمکش نجات
یابند و ...
پس رسالت جداسازی حق از باطل و عدل از ظلم به منظور پایداری حق و عدل و نابودی باطل و ظلم - همواره - رسالتی عظیم است، و عاشورای عظیم تجلی تام ادای این رسالت است. به هراندازه فاجعه قرار گرفتن یزید در جای حضرت محمد (ص) بزرگ است، و ظلمات آفرین، و جاهلیت زنده کن، به همان اندازه حرکت بیداری آفرین عاشورا بزرگ است ... عاشورا دست بلندی است که از افق شهادت کربلا برآمد، و تا قله خورشید فرا رفت، و تا هماره تاریخ برفراز ماند، و سیاهیهای جاهلیت از نو جان یافته را - در همه ابعاد الحاد و ظلم و فجور و ظلالت و بیخبری - از چهره خورشید اسلام و قرآن فرو شست. عاشورا فریادی است که برای همیشه خواب غفلت را از سرهای شورگستران آبادیها و افقها بیرون کرد. عاشورا برای همیشه حق را از باطل جدا ساخت، تا دیگر یزیدیان
عصرها نتوانند، با پوشش اسلام، جاهلیت را زنده سازند، چه جاهلیت کهن و چه جاهلیت نو.
فصل اول: عاشورا و جهان اسلام
1- حرکت انقلابی عاشورا
ما مسلمانان برای ساختن جامعه هایی خویش و محتوا بخشیدن به حرکتهای خود سرمشقهایی بسیار داریم. "قرآن کریم" که داستان انقلابهای انبیایی را نقل کرده است برای همین منظور است (برهم زدن جامعه ناسالم، و فروافکندن نظام ناسالم و ساختن
نظام سالم) . و همچنین است:
- سیره انقلابی پیامبر اکرم (ص) در برابر اشرافیت قریش و سرمایه داری جاهلیت;
- حکومت علی (ع) و منشورهای آفتابسان "نهج البلاغه";
- خطب فاطمیه در دفاع از آرمان "حکومت قرآنی".
اینها همه می توانند برای هر حرکتی و انقلابی سرمشقهایی سازنده و تعیین کننده باشند; بلکه تحقق راستین یک انقلاب اسلامی
به هیمن است که تعالیم و روشها و سیره هایی که یاد شد، در آن تحقق یابد و به ثمر برسد.
یکی دیگر از سرمشقهای بسیار مهم، در راه شکل دادن به یک انقلاب راستین، محتوای حرکت عاشورای حسینی است به شرط " تبیین درست". آگاهان بیغرض به خوبی می دانند که این حرکت خونین و تکان دهنده، که همواره کاخهای ستم را لرزانده، و جانها را بیدار ساخته، و آبادیها را به خود آورده، و ارزشهای فراموش گشته را از نو زنده کرده است، یک انقلاب سریع و پویا بود که فاصله " عبادت" را در "مکه" و "شهادت" را در "کربلا" حذف کرد، و نشان داد که خدا هنگامی به درستی عبادت می شود که عدالت برقرار باشد، با ستمکاران مبارزه شود، و از ستمدیدگان حمایت به عمل آید، و عدالت هنگامی درست عملی می گردد که ایمان به خدا در کار باشد و به قصد پرستش خدا تحقق یابد. عاشورا نقطه پیوند میان "توحید" و "عدل" است، یعنی بازتاب فریاد پیامبران: "ان
اعبدواالله ... و اوفوا الکیل والمیزان"
خدای را بپرستید ... و عدالت اقتصادی را برپای دارید. عاشورا، حضور مجدد آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و موسی و عیسی - علی نبینا و آله و علیهم السلام - است در قله فریادگری و هدایت. اینکه حسین (ع) را وارث آدم (ع) می خوانیم و زیارت "وارث" را با سلام به آن پیامبران الهی آغاز می کنیم برای همین است، یعنی نقطه اتصال همه حرکتهای الهی و انقلابهای خدایی، به صورت
تجسم دوباره:
- آدم (ع) و
- نوح (ع) و
- ابراهیم (ع) و
- اسماعیل (ع) و
- موسی (ع) و
- عیسی (ع) و
- محمد (ص) و
- علی (ع) و
- فاطمه (س) و
- امام حسن (ع)
در لحظه های خورشیدی عاشورای و واقعیت سرشار کربلا ...
2- عاشورا، مشعل جاوید
حرکت عاشورا یک حرکت قرآنی (انقلابی) است، حرکتی که فرزند متقی و رشید و آگاه پیامبر (ص)، در راه زنده کردن قرآن و فعال ساختن ارزشهای فراموش شده اسلام آن را پدید آورد. این حرکت نخست با درخواست فراوان و اصرار آمیز جمع بسیاری از مسلمانان، و برخی از مبارزان آگاه متعهد و با سابقه آغاز گشت، و پس از حوادثی که پیش آمد، و بعد از تذکرهای بسیار و سخنرانیهای فراوان در جهت بیدار کردن سپاه اموی کوفه و شام و نپذیرفتن آنان سخن حق و عدل را، کار به درگیری و جنگ کشید. و در این هنگام امام حسین (ع) و یاران او، با کمال شهامت و آزادگی و استقامت و فداکاری، در دفاعی مقدس از مرزهای دین توحید و عدل، با ایمانی ژرف و حماسه آفرینی هایی شگرف، به آستان شهادت سر نهادند، و در راه بقای دین خدا جان دادند، و
تجلی آیین محمدی را جاودان ساختند.
بدین گونه عاشورا ... نشان بزرگ افتخار است که تاریخ آن را به سینه اسلام آویخته است ... و مشعل جاوید هدایت است که تاریخ آن را بر سر راه فرزندان اسلام قرار داده است. و این فرزندان اسلامند در همه سرزمینهای اسلامی و در همه زمانها، که باید آن را زنده بدارند و مراسم عاشورا را - با یادکرد هماره اهداف والای آن - برگزار کنند. و از مکتب انسان ساز و مجاهد پرور عاشورا پیوسته
بهره مند گردد.
حسین (ع) فرزند پیغمبر اسلام است، با آنهمه احادیث و سخنان که شیعه و سنی درباره او از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده اند. بنابراین، چگونه مسلمانان جهان حاضرند از یاد شهادت نور چشم پیامبر خود، که در راه حفظ دین و پایداری آیین آنان شهید گشته است، و خود و خاندان خود را آن گونه فدای دین کرده است، غفلت کنند، چگونه؟ ... و چگونه غیرت و شرف و شهامت و انسانیت و اسلامیت آنان اجازه می دهد که از کنار این حادثه بزرگ به سادگی بگذرند، چگونه؟ ... و چگونه ارادت و محبتشان به
پیامبر خدا، محمد مصطفی (ص)، می گذارد که این خون مقدس را فراموش کنند، چگونه؟ ...
3- عدالت و عاشورا در تاکیدهای پیامبر اکرم (ص)
پیامبر بزرگوار (ص)، درباره چیزهایی بسیار به سختی تاکید فرموده و آنها را یادآور شده است، عدالت و "عاشورا" از جمله این
تاکیدهایند.
- اجرای عدالت
وای، که تا چه اندازه در این باره تاکید کرده اند، به طوری که دین اسلام، دین "توحید و عدل" خوانده شده است، عدل به همه معانی و در همه مصداقهای آن. همه مسلمانان خدای متعال را "عادل" می دانند، پس او چگونه به ظلم راضی است؟ هرگز چنین
نیست. عدل جز ذات دین است. و همین عدل است که پیامبر (ص) فرموده است:
"یک ساعت اجرای عدالت بهتر است از هفتاد سال عبادت، شبانه روز نماز و روزه". (3)
و خوشبختانه برای فهمیدن معنای "عدل" نیازی به کسی و تعریفی و فلسفه ای نداریم، زیرا از امامان معصوم (ع) در این باره
صریحترین بیان، در معتبرترین کتاب آمده است. شیخ بزرگوار کلینی، از حضرت امام جعفر صادق (ع) نقل کرده است که فرمود:
"اگر در میان مردم به عدالت رفتار شود، همه بی نیازی خواهند گشت". (4)
پس عدالت اجتماعی و اقتصادی یعنی رسیدن به زندگی منهای فقر. پس هر جا فقر است عدل نیست. و هر جا عدل نیست توحید
نیز - چنانکه باید - نیست.
- عاشورا ...
پیامبر اکرم (ص) درباره عاشورا - قبل از وقوع حادثه - سخن گفته است، و تاثیر حیاتی آن را در سرنوشت اسلام یادآور شده است.
در این باره نیز عالمان سنی و شیعه احادیث متعدد نقل کرده اند، و همچنین درباره موقعیت حضرت امام حسین (ع) . (5)
یکی از این احادیث، حدیث معروف "حسین منی و انا من حسین" است، یعنی حسین از من است و من از حسینم. و این معنی
بسیار عظیم است و بسیار مهم، (6) و اشاره دارد به حقیقت استثنایی "عاشورا" در تاریخ اسلام.
4- شهادت، نفی است و اثبات (نه و آری)
و اما حدیث مذکور (حسین منی ...)، حکمت آن بسیار روشن است، زیرا که شهادت حضرت امام حسین (ع)، با آن چگونگی، دو
معنی داشت:
1- نفی آنچه به نام اسلام مطرح بود.
2- اثبات آنچه از اسلام فراموش گشته و انکار شده بود. (7)
و این هر دو با هم، یعنی احیای اسلام. در حکومت کسی چون یزیدبن معاویه، اسلام محو گشته بود، و ضد اسلام به نام اسلام مطرح بود. دین توحید و عدل به نظامی طاغوتی و اشرافی منش (مانند دوران ابوسفیان و بنی امیه در عهد جاهلیت)، بدل گشته بود، به جای توحید و عدل انکار وحی بود و نشر ظلم ... (8) و این بود که عاشورا دنباله "جنگ بدر" بود، یعنی جهاد با جاهلیت از نو
زنده گشته، جاهلیت سلطنت اموی به نام خلافت اسلامی
و از اینجاست که در زیارت سردار رشید عاشورا و پرچمدار سپاه قرآن، یعنی حضرت ابوالفضل العباس (ع) آمده است:
"اشهدالله: انک مضیت علی ما مضی به البدریون."
من خدا را گواه می گیرم که تو -ای شهید بزرگوار - همان راهی را رفتی که شهیدان جنگ "بدر" (در رکاب پیامبر خدا) رفتند.
آری، جنایات بنی امیه و پس از آنان بنی عباس در تاریخ اسلام معروف است. اگر تاریخ بر همان منوال می گذشت و عاشورایی پدید نمی آمد، و سپس مجاهدات و جانفشانی هایی که دیگر امامان و فرزندانشان (سادات حسنی و سادات حسینی) کردند نمی بود، امروز چه بسا اسمی از اسلام و قرآن و نماز و قبله و حج و جهاد نبود. پس عاشورا به گردن همه مسلمانان - چه سنی و چه شیعه -
حقی بزرگ دارد، حقی به عظمت بقای اسلام و قرآن، و برقراری قبله و نماز و ادامه حج و جهاد ...
این است که این یک تکلیف سترگ و ژرف اسلامی است که مسلمانان بدانند که خاندان پیامبر (ص) آنهمه مصائب سنگین را که در طول زمانی دو قرن و نیم، و سپس فرزندانشان در طول قرنها و سده ها تحمل کردند برای چه بود. آنهمه مصائب که تحمل کردند، و خود و فرزندان و خاندان و حتی کودکان شیرخوار خود را در راه اسلام دادند، و در یک دوره طولانی 250 ساله، نسل اندر نسلشان در مبارزه و شهادت و رنج و اسارت و زندان و شکنجه و تبعید و محرومیت به سر بردند، و پس از واقعه بزرگ کربلا، واقعه شهادت علی بن محمد - فرزند امام محمد باقر (ع) - و یارانش در "مشهد اردهال"، و شهادت زیدبن علی بن الحسین (ع) و یارانش در "کوفه"، و شهادت حسین بن علی حسنی و یارانش در "فخ" (نزدیک مکه) و سپس واقعه ها و شهادتهای دیگر، و زندانها و شکنجه های دیگر که پیش آمد ... اینها همه برای این بود که دین خدا باقی بماند و مشعل جاوید هدایت فرونیفتد، و به دست آیندگان برسد، و انسانها در هر عصر و نسل بتوانند از فروغ هدایت بهره گیرند، و کتاب خدا را در دسترس داشته باشند، و به آیین محمدی بگروند، و ارزشهای الهی و معیارهای سعادت و نجات را بشناسند. و هم اکنون همین اندازه از میراث دین که به ما و نسلهای ما رسیده است از برکت مجاهدات و مبارزات خاندان پیامبر اکرم (ص) است و مصیبتهای بزرگی که دیدند و رنجهای
توانفرسایی که پذیرا شدند. و اگر جز این بود امروز دین نبود; از امثال یزید بن معاویه و متوکل عباسی دینی بر جای نمی ماند.
بدین گونه یاد آن مصیبتها و مجاهدتها از نظر حقشناسی ضروری، و از نظر ساختن انسان متعهد و جامعه با رسالت وظیفه است.
به خوبی روشن است که مقصود اصلی، حفظ دین خدا، و بیداری مردم، و مبارزه با ظلم و ستم و استواری معالم قرآن است. (9) و زنده کردن آن مصیبتها و تجسم بخشیدن به آن حماسه ها، همواره باید در همین جهت قرار داشته باشد، یعنی در جهت هوشیاری
مردم و بیداری افکار، نه در جهت تخدیر اذهان و تسلیم نفوس در برابر طاغوتان و طاغوتیان سیاسی و اقتصادی.
فصل دوم: عاشورا و انسان نو
1- عاشورا و بقای اسلام
امام حسین (ع) بر همه انسانهای پس از خود تا آخر تاریخ و بر همه بشریت و تمدنهای پس از خود حق دارد، و همه - هر کدام به گونه ای - مرهون و مدیون اویند; زیرا اگر امام حسین (ع) نبود عاشورا نبود، و اگر عاشورا نبود اسلام نمی ماند، و اگر اسلام نمانده بود تمدن اسلامی پدید نمی آمد تا مایه اصلی تمدنها و پیشرفتهای بعدی و ظهور رنسانس در غرب بشود; و در آن صورت این تمدن
کنونی وجود نداشت.
آیا با وجود حکومتهایی سفاک و بی اعتماد و تابع جاهلیت که اصل وحی الهی و نبوت محمدی را منکر بودند، مانند حکومت یزید و ولیدبن یزیدبن عبدالملک ... اسلام بر جای می ماند، و به سده چهارم و پنجم می رسید، و آن تمدن شکوفا و سترگ پدید می آمد، و آن علم و فرهنگ و ادبیات و اخلاق و حقوق و طب و شیمی و صنعت و فیزیک و ریاضیات و تکنیک ... سامان می یافت تا به تدریج به دست غربیان افتد و تمدن کنونی آنان را پایه ریزی کند، و آنان را به آستانه "رنسانس" برساند، و از ظلمات و جهل و عقب ماندگی
قرون وسطی رهایی بخشد؟ و اینها همه در تاریخ مسلم است. (10)
در اینجا برای جوانان و کسانی که به متون تواریخ مراجعه ای ندارند، و کم کم از شناختن واقعیات آن روزگار (و احوال و اوضاع دوران سلطنت اموی و اهداف امویان) دور شده اند، خوب است خلاصه ای آورده شود. فرزندان امیه که خلافت اسلامی را تصاحب کردند، و با تفکر و عقیده وصایت و امامت (و اینکه پیامبر اکرم (ص)، خود جانشین و وصی داشته است و آن وصی را به عنوان پیشوای مسلمانان، پس از خود به امر خداوند متعال معرفی کرده است، تا جامعه اسلامی را براساس ملاکهای قرآنی بسازد، و خود عالم به قرآن و عامل به قرآن باشد)، به شدت مبارزه می کردند، در این راه خونها ریختند و جنایتها کردند، که یکی از آنان واقعه کربلاست. هدف اصلی شان محو اسلام و از میان بردن قرآن و حذف کامل دین خدا و نام محمد (ص) بود از صحنه زندگی، و
بازگرداندن مردم به دوران جاهلیت.
در این باره به اندازه یک کتاب چند جلدی مدرک و سند در تواریخ و مدارک اسلامی وجود دارد که نمی توان اکنون آنها را مطرح
ساخت. در اینجا به چندین اشاره و مطلب کوتاه بسنده می کنیم و همانها واقعیات را تا حدودی می نمایاند:
رئیس بنی امیه ابوسفیان بود. معروف است که وی روزی خطاب به افراد قبیله خود چنین گفت:
"یا بنی امیة! تلقفوها تلقف الکرة." (11)
ای فرزندان امیه! با خلافت اسلامی مانند توپ، بازی کنید و آن را (در میان خود نگاه دارید و) به یکدیگر پاس دهید.
این جمله ابوسفیان در تاریخ معروف است. و می بینید که اصلا، سخن از دین و خدا و معاد و عقیده و تعهد و عدالت و حق و انسانیت در کار نیست، بلکه سخن از فرصت طلبی است که حال که دسترسی به خلافت اسلامی (و نشستن در جای آورنده وحی) پیاد کرده اید و بر مسلمانان و سرزمینهای اسلام استیلا یافته اید، آن را همواره در میان خود بچرخانید و نگذارید از دست شما
خارج گردد.
ابوسفیان در اواخر عمر نابینا شده بود. این عباس می گوید:
به خدا سوگند ابوسفیان یک منافق بود و به ظاهر اظهار مسلمانی می کرد. روزی در محفلی بودیم که ابوسفیان - در روزگار نابینایی - در آنجا بود. علی (ع) نیز حاضر بود. در آن هنگام موذن شروع کرد به اذان گفتن، تا رسید به جمله "اشهد ان محمدا
رسول الله"، ابوسفیان گفت: "در مجلس، کس غیری هست؟ " یکی از حاضران گفت: "نه! " ابوسفیان گفت: "ببیند، این هاشمی
- یعنی حضر ت محمد (ص) - اسم خود را در کجا قرار داد و چگونه بالا برد." علی (ع) فرمود: "خدا چشمان تو را در
صیبت بگریاند، خداوند اسم او را بالا برد، چنانکه خود فرموده است:
"و رفعنا لک ذکرک"
ما نام و آوازه تو را بلند کردیم.
ابوسفیان گفت: "خدا چشمان کسی را در مصیبت بگریاند که به من گفت در مجلس کس غیری نیست." (12)
از این نقلهای تاریخی و مستند درباره ابوسفیان بسیار است. (13) اصل کیفیت مسلمان شدنش نیز دلیل بر عدم اعتقاد اوست که باز معروف است. و اما فرزندش معاویه، کسی است که امیرالمومنین (ع) - که پس از عثمان حتی به قول اهل سنت نیز خلیفه بود و اطاعتش واجب بود - آن گونه جنگید، و پس از شهادت آن امام به دست ابن ملجم مرادی اظهار شادمانی کرد، چه بسیار از بزرگان شیعه را (که همه از بزرگان اسلام و از عابدان و پرهیزگاران بودند مانند "حجربن عدی") به شهادت رسانید ... (14) و نور چشم پیامبر (ص) و حجت خدا، و پشتوانه عظیم ارزشهای اسلامی، امام حسن مجتبی (ع) را با سم شهید کرد; و سرانجام مثل یزید کسی را، بر مسلمانان - به نام خلیفه و جانشین پیامبر خدا - مسلط ساخت. و همین اقدام بس است برای روشن ساختن ماهیت او و اهداف او،
به عنوان یکی از چند چهره شاخص بنی امیه.
و آیا کافی نیست برای ویران کردن بنیاد اسلام که کسی مانند یزید خلیفه شود؟ آیا معاویه فرزند خود را نمی شناخت؟ (15) آیا با وجود اشخاص بزرگ و متعهدی در میان امت، که پاره ای خود از اصحاب پیامبر (ص) بودند و پیامبر اکرم را درک کرده بودند - صرف نظر از حضرت امام حسین (ع) درست بود که معاویه آنهمه جنایت مرتکب شود (از جمله شهید کردن امام حسن مجتبی (ع) ، و کشتن حجربن عدی، و کشتن بسیاری دیگر از بزرگان صحابه و شیعه)، تا برای مثل یزید کسی از مسلمانان بیعت بگیرد؟ و آیا
چرا "اصل شوری" را زیر پا گذاشت؟ آیا در واقع او به چه چیز معتقد بود و به چه چیز متعهد؟
مورخان معتبر نقل کرده اند که حسن بصری می گفته است:
"معاویه چهار کار کرد، که تنها یکی از آنها بس است که او را به هلاکت ابدی برساند:
1- مسلط شدن بر امت اسلام بر فرصت طلبی، به کمک اشخاصی سبکسر و بی شخصیت و اختصاص دادن حکومت به خود، بدون
مشورت و نظرخواهی از مردم، با اینکه هنوز، جمعی از اصحاب پیامبر (ص) و صاحبان فضیلت در میان مردم بودند;
2- به خلافت رساندن فرزندش یزید، آن میگسار باده پرست فاجر فاسد (تعبیرهای حسن بصری) ;
3- زیادبن ابیه (زنا زاده) را فرزند پدر خویش قرار دادن، برخلاف سخن پیامبر (ص) که فرموده بود: "فرزند از آن زناشویی شرعی
است، و جزای نابکار سنگ است".
4- کشتن حجربن عدی; وای بر معاویه از کشتن حجر و یاران حجر." (این جمله را دوبار گفته است) . (16)
اما یزیدبن معاویه، تاملی کوتاه در گفته ها و اعمال او - و گفته های بزرگان تاریخ اسلام درباره او - کافی است که مقاصد او را روشن کند. او در سخنان و اشعار چندی که از وی نقل شده است، دین و وحی و قرآن را انکار کرده است. و اما در عمل، چه از این بالاتر که پسر پیامبر (ص) را شهید کند، و سربریده او را در تشت طلا گذارد، و بر لبان او چوب بزند، و خاندان پیامبر (ص) را آن گونه اسیر
کند و در شهرها و بیانها بگرداند؟ آیا چنین کسی به این پیامبر و این دین و این قرآن اعتقاد دارد؟ و حافظ دین و قرآن خواهد بود؟
و یزید همان کسی است که جمعی از لشکر او، به دستور او مردم مدینه را قتل عام کردند، و سپس به غارت شهر پرداختند، و اموال و زنان اهل مدینه را تا سه روز بر خود مباح ساختند، و لشکر فاسد یزید - که مانند خود او بودند - به اعمال منافی عفت دست یازیدند، و دست تعدی بر اموال و اعراض مسلمانان گشودند، و فساد و بیشرمی ر ا به نهایت رساندند تا جایی که در مسجد پیامبر (ص) ... (17) همچنین این لشگر سپس به مکه رفتند، و به هنگام درگیری با عبدالله بن زبیر، خانه خدا را نیز به منجنیق
(توپ جنگی قدیم) بستند و آن را ویران ساختند.
بسیاری از بزرگان مسلمین به معاویه تذکر دادند (و حتی سخنانی تند به او گفتند)، تا یزید را بر اسلام و مسلمانان مسلط نسازد، از
جمله احنف بن قیس، (18) که در ضمن سخنانی خطاب به معاویه گفت:
"... تو از همه بهتر یزید را می شناسی، که شب و روز به چه چیز سرگرم است، و در پنهان و آشکارا چه می کند، و چه عنصری است و چه کاره است ... اگر یزید را بر حسن (ع) و حسین (ع) مقدم بداری - و تو خوب می دانی این دو بزرگوار از چه عظمتی برخوردارند
- در نزد خدا هیچ عذری نداری..." (19)
و هنگامی که اهل مدینه منوره - مرکز سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اسلام در آن روزگار، و شهر انصار و اصحاب - تنی چند از بزرگان خود (از جمله، عبدالله غسیل الملائکه، عبدالله بن ابی عمر و مخزومی، منذربن زبیر و ...) را برای شناسایی یزید به دمشق
فرستادند. آنان پس از دیدن و آزمودن یزید، هنگامی که به مدینه بازگشتند، گفتند:
"ما از نزد کسی می آییم که دین ندارد، می می آشامد، سرگرم نوازندگی و عیاشی با دختران ترانه خوان است، سگ بازی می کند، و
همدم دزدان و اوباش است ..." (20)
2- اشهد ان محمدا رسول الله
اینها و دهها سند معتبر از این دست - که همه حاکی از واقعیات تاریخی است - روشن می سازد که قصد اصلی سلطنت دمشق، و بیعت گرفتن برای یزید، ویرانسازی بنیان اسلام و محو قرآن کریم از صفحه روزگار بوده است، تا یادی از "اشهد ان لااله الاالله، اشهد
ان محمدا رسول الله"،
برجای نماند. و از اینجا معنا و واقعیت سخن بانوی بزرگوار، حضرت زینب کبری (س) به خوبی آشکار می شود که در ضمن سخنان
خود در مجلس یزید فرمود:
"فوالله لا تمحو ذکرنا، ولا تمیت وحینا". (21)
ای یزید! به خدا سوگند نمی توانی یاد آل محمد را از میان ببری و قرآن را براندازی.
بانوی بزرگوار خود به خوبی در جریان امور بود و از نزدیک اوضاع را می دید، از این رو - با اطمینان و قاطعیت - یزید را در صدد از میان بردن اسلام و قرآن و برگرداندن مردم به دوران جاهلیت معرفی فرمود، آن هم در حضور خود یزید، و در مجلس رسمی دربار دمشق، با حضور رجال دمشق و دعوت شدگان رسمی ... و اگر جز این بود، و فضای سلطنت اموی شام این امر را تایید نمی کرد، و کردار یزید شاهدی بزرگ بر این هدف شوم نبود، یزید می توانست از همین سخن نقطه ضعفی بگیرد و با شدت هرچه بیشتر با این اظهارات مخالفت ورزد و آنها را رد کند، و گوینده سخن را محکوم سازد. اما سخن یاد شده بیان واقعیتی بود که فضای آن
حکومت و کردار بنی امیه آن را - مثل روز - روشن ساخته بود.
این گونه بود واقعیت این فرزندان ناپاک جاهلیت، که بر اسلام و مسلمین چیرگی یافتند، و آن گونه عمل می کردند. نمونه ای دیگر ولیدبن یزیدبن عبدالملک مروانی بود، که به هنگام خلافت خود، قرآن کریم را به تیر بست، و خطاب به کتاب الهی گفت: "هنگامی که نزد خدا رفتی بگو ولید مرا با تیر پاره پاره کرد". (22) این ملحد بیشرم خلیفه بود، و این ماهیت بنی امیه و سلطنت بنی امیه بود; و این بود رفتارشان با دو یادگار هدایت، قرآن و عترت، که پیامبر اکرم (ص) در میان امت باقی گذاشته بود، و آنهمه درباره آن دو رمز هدایت سفارش کرده بود، و فرموده بود که دینداری و رستگاری در پیروی از قرآن و عترت است. آری، این اسلام ستیزان حقیقی و جاهلیت دوستان واقعی همواره می کوشیدند تا اسمی از اسلام نباشد و ورقی از قرآن نماند و شاخصی از اهل بیت پیامبر (ص)،
مورد رجوع کسی قرار نگیرد.
در اینجا توجه به یک گفتگوی کوتاه - ولیکن ژرف و آگاهی آفرین - بسیار مناسب است تا نشان دهد که هدف "حزب اموی" (این
جریان شرک و اشرافیت و تکاثر و سرمایه داری جاهلیت) چه بود، و عاشورای حسینی چه کرد.
هنگامی که امام سجاد (ع)، پس از فاجعه کربلا، با خاندان امام حسین (ع) به مدینه بازگشتند، و در آن اندوه بزرگ غرق بودند، روزی یکی از بنی امیه (ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله)، از روی سرزنش به آن حضرت گفت: "من الغالب؟ "، یعنی پدرت رفت به کربلا و جنگ کرد و کشته شد، اکنون چه کسی غالب و پیروز گشت؟ (پدر تو و یارانش کشته شدند، پس چه نتیجه ای گرفتید؟) .
امام سجاد (ع) فرمود:
"اذا دخل وقت الصلاة، فاذن و اقم، تعرف الغالب." (23)
هنگامی که وقت نماز رسید، اذان و اقامه بگو، خواهی فهمید چه کسی غالب و پیروز است.
این پاسخ به فرد سرشناسی از خاندان اموی، به خوبی و روشنی می گوید که شما بنی امیه می خواستید اذان نماند، نماز نماند، و اشهد ان محمدا رسول الله برافتد; و حال دیدید که چنین نشد، و اذان ماند، و نماز ماند، و دین خدا ماند و ... و شما کمترین
موفقیتی به دست نیاوردید; پس کربلا پیروز است نه دمشق، و حسین (ع) پیروز است نه یزید، و اسلام پیروز است نه جاهلیت.
و این بخشی بود از کردار دین ستیزانه اینان در طول تاریخ سیاه هزار ماه خویش. (24) اکنون به خوبی روشن می شود که "عاشورا"
یعنی چه، و امام حسین (ع) یعنی که؟ ... در حدیث نبوی - چنانکه پیشتر گذشت - رسیده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود:
"حسین منی و انا من حسین."
حسین از من است و من از حسینم.
معنای جمله نخست روشن است، حسین از من است یعنی فرزند من و نواده من است. درباره معنای جمله دوم (من از حسینم) گفته اند، یعنی بقای دین من و آیین من به وسیله حسین است; و دین اسلام از حسین (ع) قوت می گیرد، و با شهادت او از نابودی مصون می گردد و باقی می ماند. و از اینجاست که گفته اند: دین اسلام، "محمدی الحدوث" و "حسینی البقاء" است، که اگر شهادت عاشورا - با آن ابعاد ویژه - نبود، در اثر حکومت کسانی مانند یزیدبن معاویه و ولیدبن یزیدبن عبدالملک و... - به مرور زمان - اثری
از اسلام و قرآن برجای نمی ماند. حدیث مذکور، در مدارک شیعه و سنی آمده است. (25)
درباره اهمیت عاشورا کتابها و مقاله های بسیاری نوشته شده است، از جمله:
- "نهضة الحسین (ع) "، کتابی عمیق و زیبا، از علامه مجاهد و مصلح، سید هبة الدین شهرستانی عراقی (م: 1386ق) ; و
- "الکلام حول النهضة الحسینیة"، بحثی پرمحتوی، از علامه امینی (م: 1390ق)، "الغدیر" ج 3، ص 258- 264، نیز بحث "اضرار
خلافة مثل یزید".
- "چرا حسین (ع) قیام کرد؟ "، از استاد محمدتقی شریعتی مزینانی (م: 1366ش) .
3- عاشورا، یک "ایست بزرگ"
از سر درد و دریغ می گویم، افسوس که شیعه بیشتر بر "مصائب عاشورا" گریست، و کمتر در "مسائل عاشورا"اندیشید. شیعه عاشورا را نگاه داشت لیکن درست نشناساند. آفرین بر او که نگاه داشت، و دریغا از او که نشناساند. و حتی فرزندان ائمه (ع) و جوانان مومن و غیور شیعه، چه بسیار - در طول تاریخ تا هم امروز - که پرتوی از عاشورا را در سرزمینها تکرار کردند، در روزهایی عظیم و خدایی، روزهایی که خون گرم جوانان عرصه ها را رنگین کرد، و تلالو آفتابها را لاله وار ساخت، و حضور لاله ها را جشن گرفت، و دلها داغدار گشت و سرها پرشور، و پیکرها زیر سنگ سنگین حادثه مجروع، و گونه ها با خون افشان دلهای خونین سرخ، و فضای شهرها و روستاها خونفشان و بیدار، و جنازه های خونین سر دستها در حال پرواز، و زمان غرق در هیبت حادثه، و زمین در گامها لرزان و مرعوب، و گورستانها آماده پذیرایی پاره ای از پیکرشان در ماهیت تاریخ ادغام گشته، و قله ها خاضع در برابر چکادهای صبر و پایداری، و چشمها خیره به امواج توفنده شهرها و آبادیها، و تاریخ سرخوش از سرشاری ذات لحظه، و حیات سرمست از بشکوهی مضمون، و روزها سرگرم شمارش نفسهای آفتاب، و آزادگی نمازگزار در معبد توحید، و حماسه معتکف در ساحل ایمان، و فرشتگان
مجذوب والاییهای انسان، و دلها - پاسدای شرف و ناموس و خاک را - پرستنده ایثار ...
آری، همه معیارهای الهی، و معالم ربانی، و تجلیهای قرآنی، و ارزشهای انسانی، و انفجارهای وجدانی در سایه "قیام حسینی" پناه جست، و همه ضد معیارها و ضد ارزشها و ضد وجدانها در دربار یزید و سپاه شام و کوفه ... و زندگیها دو گونه گشت: حسینی و یزیدی، هرچه عدالت است حسینی است و هرچه دور از عدالت، یزیدی. و رکن مهم عدالت، عدالت معیشتی و اقتصادی است، تا
انسانها به تمایزهای قارونی مبتلا نگردند، و سقوط نکنند، توانگر از طغیان، و محروم از حرمان ...
هر قطره ای از اقیانوس عاشورا، یک شعور ناب قوی، و یک محتوای ژرف غنی، و یک مکتب آموزنده انسانی، و یک ترتیل خونبار آیات قرآنی، و یک سجده مترنم نورانی، و یک سیال حیات آفرین اخلاقی، و یک حماسه پویا در صیرورتهای بلند آهنگ بشری است.
عاشورا، مشرق انوار "توحید" و "عدل" است، و توحید و عدل خورشید روشنگر ارواحند. جهان همواره به دو خورشید نیاز دارد: خورشید روشنگر اجسام، و خورشید روشنگر ارواح، خورشید تن و خورشید جان. اگر تنها فضای تن روشن باشد و فضای جان تیره و تار ... همین است که می نگرید ... ظلم و ستم، تفاوت و تبعیض، فساد و فحشا، قتل و کشتار ... و عاشورا وجدان بیدار بشریت است در اعماق غفلت قرنها و عصرها ... عاشورا یک "ایست بزرگ" است در برابر سیل بنیانکن جاهلیت. یزید از همه ظلم تاریخ حمایت کرد، و حسین (ع) از همه عدل تاریخ. یزید مظهر همه ضد ارزشها بود، و حسین (ع) مظهر همه ارزشها. و در یک کارزار عجیب، پرچمدار بزرگ ارزشها با خون خود و فرزندان و برادران و یاران خود، همه ضد ارزشها را محکوم کرد. امضای سرخ عاشورا بر طومار حیات قرآن ثبت گشت، و جاهلیت از نو جان یافته را نابود ساخت، و نگذاشت سفارش ابوسفیان تحقق یابد و تداوم بنی امیه بقای شعارهای قرآنی را متزلزل گرداند. عاشورا آرمان پلید شیطانی بنی امیه را از تحققی کارساز برای آنان بازداشت. عاشورا "بعثت" را
زنده کرد. عاشورا، برای همیشه، محتوای "غدیر" را در معبر اعصار بشریت به فریاد خواند.
و عاشورا یک "ایست بزرگ" است،
- در برابر سیل بنیانکن جاهلیت در عصر تمدن ...
- در برابر این سقوطها و انحطاطها، این الحادها و ضلالتها، این ستمها و بیدادها ...
- در برابر این بشریت فرورفته در تباهی، و این روزگار سراسر سیاهی ...
- در برابر این مادیت منحط اخلاقی و این غفلت عمیق عاطفی ...
- در برابر انسانهای سرگردان و بشریت حیران ...
- در برابر زندگیهای بی محتوی و حماسه های فراموش گشته ...
- در برابر پذیرش ذلت و بردگی و وداع با عزت و آزادگی ...
× × ×
بالاترین و والاترین همه مظهرها و جلوه گاهها که ارزشهای متعالی، در آنها ظهور و تجلی کرده اند و تجلی خواهند کرد، و انسان را به شناخت آن ارزشها و متعهد بودن نسبت به آنها فراخوانده اند و فرا خواهند خواند، این چهار تجلیگاه سترگند در همه اعصار تاریخ
انسان، یعنی:
- "بعثت"،
- "غدیر"،
- "عاشورا"،
- "مهدی"، ...
حاصل بعثت، قرآن کریم است; و حاصل غدیر، نهج البلاغه; و حاصل عاشورا تداوم حیات قرآن و نهج البلاغه، و صحیفه سجادیه، و تعالیم امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، و معارف قرآنی خالص حضرت امام رضا (ع) ... و دیگر آثار ائمه طاهرین (ع) ; و حاصل
ظهور مهدی (عج)، گسترش عدالت است در همه جهان، عدالت آفاقی و انفسی.
و عاشورا، نقطه اتصال "بعثت" و "غدیر" است به "ظهور مهدی (عج) "، و امام حسین (ع)، تجسم سترگ آدم (ع) است تا خاتم (ص)، در تثبیت ارزشهای الهی، و تقوم انسانیت انسان، و الهی شدن زمین، و اوست تکرار کننده نزول قرآن، در صیانتی بزرگ - و اوست مفسر "خطب فاطمیه"، و فریادگر "نهج البلاغه"، و معلم حماسه و آزادی، و مبشر ظهور عدل مطلق، و اسوه بزرگ زندگی و آزادگی .
..
فصل سوم: عاشورا و عدالت
1- طرح موضوع عدالت در خطبه عاشورا
هنگامی که می نگریم در "خطبه عاشورا"، سخن از عدل می رود و از اینکه عدالت از میان رفته است ... (26) می فهمیم که ما نیز باید
با دفاع از "عدالت" فلسفه عاشورا را زنده نگاه بداریم، و با قیام برای اجرای عدالت از عاشورا دم بزنیم و خود را وارث عاشورا بدانیم.
هنگامی که می بینیم "حبیب بن مظاهر اسدی" و "سلیمان بن صرد خزاعی"، در نامه خود به امام حسین (ع) از آن امام بزرگ می خواهند تا بیاید و با ظلمهای اقتصادی نیز مبارزه کند، و برای غلبه سرمایه داران بر جامعه اسلامی و سرنوشت جامعه چاره ای بیندیشد، (27) خوب درک می کنیم که تکلیف مسلمانان حسینی و مومنان عاشورایی چیست، و وظیفه مردمی که خود را ادامه وجود و استمرار تعهد حبیب بن مظاهرها و سلیمان بن صردها می دانند (و باید هم چنین باشد)، و ذکر و وردشان "یا لیتنا کنا
معکم" است، یعنی "ای عاشوراییان! کاش ما هم با شما بودیم، و در راه یاری حسین شهید می شدیم"، کدام است؟
... و خوب پی می بریم که آن خون که در جام خورشید ریخته است، و فجر و شفق را سر خفام بر سراسر آبادیها و زندگیها می تاباند، تجسم کدام آرمان و تبلور کدام فریاد است. اینهمه و اینهمه، فریاد دفاع از حقیقت و عدالت است که از حلقوم خونین عاشورا، لحظه به لحظه، چونان تندرهای ستیغ لرزان، در اعماق زندگیها و ملتها طنین می افکند، و رسالت سترگ عاشوراییان را، هرچه با عظمت
تر، منعکس می سازد ...
آری، مردمی که اهمیت حیاتی و دینی و انسانی عدالت را درک نکنند جاهلند. و مردمی که عدالتخواه نباشند مرده اند. و مردمی که ظلم را منحصر در ظلم سیاسی بدانند و از ظلم اقتصادی و معیشتی و فاجعه بزرگ آن - چنانکه باید - آگاه نباشند، فریب خورده اند ... و جامعه عاشورایی هرگز این چنینها نیست، و نباید باشد ... زیرا که جامعه خورشید جامعه روز است (آگاهی و بیداری)
، نه جامعه شب (جهل و فریب خوردگی) .
2- افسوسی بس گران ...
سرانجام، در اینجا، نمی توانم از یاد کرد افسوسی بس گران بگذرم. و آن افسوس بس گران این است که عاشورا، هنوز هم، چنانکه باید شناخته باشد شناخته نیست. دوست به گونه ای عاشورا را ننمایانده است، و دشمن به گونه ای عاشورا را پوشانده است. دوستان و معتقدان بیشتر از هر چیز به بعد عاطفی عاشورا گراییدند، و در راه تحقق بخشیدن به رسالتهای گران عاشورا کوتاهی کردند. و دشمنان در نشناختن عاشورا، یا کوچک شمردن عظمتهای آن اصرار ورزیدند، و برای دور نگاه داشتن افکار و اذهان و نسلها و شهرها از آشنایی با عاشورا و هماهنگ شدن با اهداف آن، کوشش بسیار کردند. اگر دوستان هرچه بیشتر به شناساندن ابعاد عجیب و عظیم عاشورا پرداخته بودند، دشمنان توفیق چندانی نمی یافتند. خورشید که طلوع می کند همه بشریت آن را می بینند، و همه انسانها خورشید را می شناسند و از عظمت و ارزش آفتاب آگاهند. و مگر عاشورا خورشید تابیده در آفاق ارزشهای انسانی و تعالیم روحی بشری نیست. پس چرا چنانکه باید، شناخته نیست؟ شب عاشورا، روز بزرگ انسانیت است، و روز عاشورا ملکوت
سترگ همه روزهاست ...
افسوس که گویندگان عاشورا، ذات عاشورا را نگفتند; یا کمتر گفتند ...
ذات عاشورا ذات طلوع است: حماسه و رسالت ... و آنان بیشتر از غروب دم زدند: کشته شدن و اسارت ...؟
ذات عاشورا نماز است و عدالت، نه تنها عزاداری و مصیبت. اگر کسی عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصیبت امام حسین
(ع) را فراموش می کند، و برای "عاشورای حسینی" به سوگ می نشیند.
افسوس که زبان عاشورا، آنسان که باید فهمیده بشود نشد، و کسان از نزد خویش رای پیام عاشورا واژه ساختند; و همان را که وارثان عاشورا در "زیارت عاشورا" آموخته بودند، یعنی دشمنی با ستمگران (حرب لمن حاربکم) نیز - چنانکه باید - نیاموختند، و
چهره های ستمگران اصلی را نشناختند و نشناساندند - و گاه پنهان داشتند - و افسوس! ...
واژه های عاشورا، تنها "تشنگی"، "شهادت" و "اسارت" نیست، "نماز" و "عدالت" نیز هست; (28) بلکه واژه های اصلی، همین دوتاست، نماز واژه شب عاشورا است، و عدالت واژه روز عاشورا ... یعنی پیام شب عاشورا نماز است، و پیام روز عاشورا عدالت. و آن سه (تشنگی، شهادت و اسارت)، سکوی پرتاب است، لیکن چنین درک نشد و نمی شود، و آنهمه زیارتهای آموزنده در متن آموزشها
جای داده نشد و نمی شود، آن زیارت که می گوید:
"اشهد انک قد امرت بالقسط والعدل و دعوت الیهما، و انک صادق صدیق صدقت فیما دعوت الیه."
من گواهی می دهم (یا حسین) که تو به اجرای قسط و عدل فرمان دادی، و جامعه اسلامی را به قسط و عدل فراخواندی. و تو
راستگویی و صدیقی (ولی راستین خدایی)، و به هر چه فراخواندی صادقانه فراخواندی... (29)
3- نجوا با عاشورا و سخنی در ابعاد ...
و اکنون - با باری بس گران و طاقت سوز، ازاندوهان و تجربه ها و چگونگی رویدادها... - دوست دارم با "عاشورا" نجوا کنم، و در معبر جلیل این حضور عظیم، سر بر آستان لحظه های صیرورتهای متعالی نهم، و فیضان آیات عدل را در این منشور خونین لمس کنم، و دردهای تراکم یافته در استخوان انسان محروم و مظلوم را، و مظلومیت تعالیم مغفول و مکتوم را، با فریاد باز گویم، و همه بیدادهایی را که بر ستمدیدگان رفته است و می رود - دوباره - در گوش "عاشورا" زمزمه کنم، و خون دلی را که بر گونه های انسان
بی پناه روان است بر "لوح عاشورا" بنگارم ... و لحظه هایی در جاذبه این حضور شگرف انسانیت محو گردم:
عاشورا حضور شگرف انسانیت است، در هر جا و هر روز ...
عاشورا مائده بزرگ روح انسان است، در تداوم اعصار ...
عاشورا محتوای راستین زمان است، در ملکوت زمین ...
عاشورا ضربان قلب خورشید است، در سینه خاک ...
عاشورا صیرورت روح کلی است، در تکاپوی پرشکوه تکلیف ...
عاشورا تجسم اعلای وجدان بزرگ است، در دادگاه روزگار ...
عاشورا ذات متعالی ارزش است، در مقایسها، هر مقیاس ...
عاشورا عظمت سرشاری لحظه هاست، در فوران بزرگ سپیده ...
عاشورا حضور نور است، در سیطره بی امان ظلمت ...
عاشورا صلابت شجاعت انسان است، در تجلیگاه ایمان ...
عاشورا جاری سیال مناجات است، در محراب حماسه ...
عاشورا طواف خون است، در احرام فریاد ...
عاشورا تجلی کعبه است، در میقات خون ...
عاشورا بلوغ روز است، در استلام آفتاب ...
عاشورا شفق خونبار است، در فجر آگاهی ...
عاشورا روح توفانگر عدالت است، در کالبد آفاق ...
عاشورا بارش خونین لحظه هاست، بر ارواح خروشان ...
عاشورا نقش بیدار گذرها و رهگذرهاست، در کارون دراز آهنگ زندگیها و عبورها ...
عاشورا نجوای بزرگ صخره هاست، در دشتها و هامونها ...
عاشورا بازخوان تورات و انجیل و زبور است، در معبد اقدام ...
عاشورا ترتیل آیات قرآن است، در الواح ابدیت ...
عاشورا دژ نگهبانی تعالیم وحی است، در آفاق زمانها ...
عاشورا خون خداست، جاری در رگهاست تنزیل ...
عاشورا اعلان "ان الله یامر بالعدل" است، و پشتوانه "لیقوم الناس بالقسط" ...
عاشورا حنجره خونین کوه "حرا"ست، در ستیغ ابلاغ ...
عاشورا درگیری دوباره محمد (ص) است، با جاهلیت بنی امیه و شرک قریش... (30)
عاشورا تجدید مطلع رجزهای "بدر" است و "حنین" ...
عاشورا خط بطلان است بر موجودیت دوباره "احزاب" و "خیبر" ...
عاشورا انفجار نماز است در شهادت، و انفجار شهادت است در نماز ...
عاشورا راز حب ازلی است، در افشایی شکوهمند ...
عاشورا قتلگاه اشباح توحید است، در مصاف تجسم شرک ...
عاشورا تبلور شکوهزاد جاودانگی حق است، در تباهستان نابود باطل ...
عاشورا نماز شب یازدهم است، در سکوت خروشان خیمه های سوزان ...
عاشورا هشدار خونین حسینیه هاست، در معبر و اقوام ...
عاشورا رمز بقای دین اسلام است و برقراری آیین حق (حسین منی و انا من حسین) .
عاشورا خروش تندر آسای "عدل" است، در کلیت ناچیز کاخ دمشق، و سپس کلیت ناچیز همه کاخها و قدرتها ...
عاشورا نفی همه ستمها و پلیدیها و پستیها و فجورها و ظلمها و حق کشی هاست به هر نام و در هر عملکرد ...
عاشورا فریادگستر انسانهای مظلوم است، در همه تاریخ ...
عاشورا غمگسار سترگ یتیمان و کوخ نشینان است، در هر جای زمین ...
عاشورا دست نوازش انسانیت است، بر سر بی پناهان ...
عاشورا رواق سرخ حماسه است، در تاریکستان سیاهی و بیداد ...
عاشورا قلب تپنده دادخواهان است، در محکمه بشریت ...
عاشورا طنین بلند پیروزی است، در گوش آبادیها ...
عاشورا عطشی است دریا آفرین، در اقیانوس حیات ...
عاشورا شهادتی است تابیده، بر چکادهای افراشته پیروزی ...
عاشورا "رسالتی" است بزرگ، بر دوش "اسارتی" رهایی بخش ...
عاشورا خروش طنین افکن آزادگی است، در زندگی ...
عاشورا زنده کننده اسلام است، و اسلام زنده شده عاشورا ...
عاشورا بانگ رسای همه انسانهاست، در همه تاریخ، از همه حنجره های پاک و خدایی ...
عاشورا آبروی نمازگزاران است و عزت مسلمانان ...
و سرانجام، عاشورا، رکن کعبه است، و پایه قبله و عماد امت، و حیات قرآن، و روح نماز، و بقای حج، و صفای صفا و مروه، و جان
مشعر و منی ...
و عاشورا، هدیه اسلام است به بشریت و تاریخ ... آری، عاشورا، از لحظه آغازین خویش، یعنی ترک "مکه" در روز "ترویه" (روز هشتم ماه ذیحجه که مسلمانان متوجه مکه مکرمه اند، و هر کس امکانی دارد می کوشد تا در حج شرکت جوید، بویژه مجاوران)، زلزله ای خروشناک و گسترنده بود، که معیارها را دگرگون کرد، و پرچم رسالتی بزرگ را برافراشت، و مرزهای صیانت قرآن را استوار گردانید، و بنیاد جامعه منحرف اسلامی آن روز را (از سیاست قرآنی و اقتصاد قرآنی و قضاوت قرآنی و عدالت قرآنی و تربیت و اخلاق قرآنی دور افتاده بود، و خصلتهای جاهلیت از نو در آن زنده شده بود، و تبعیض و تفاوت در آن حضور داشت، و سستی و مردگی بر آن حکومت می کرد)، به لرزه درآورد ... عاشورا حاکمیت ضد قرآنی دربار دمشق را مطرود اعلام نمود. افکار تخدیر شده را به خود آورد. آن دسته از اصحاب پیامبر (ص) و عالمان و محدثان و بزرگان مسلمین را که می پنداشتند در برابر اوضاع انحرافی جامعه اسلامی هیچ تکلیفی ندارند محکوم کرد. زهد پیشگان صوفی مشرب را (که محصول نفوذ فرهنگهای بیگانه در اسلام و اغلب موید ستمگران و موجب تخدیر اذهان و سستی در حرکتهای اجتماعی و انقلابی بودند) رسوا ساخت. اعتبار واعظان و عالمانی را که در جو اختناق زندگی می کردند و پذیرای ذلت بودند کاست. ماهیت اسلام را که حاکمیت حق و عدل است از نو مطرح کرد. حکومت تحمیلی و صد در صد غیر مشروع یزید را باطل خواند. نظام انبیایی فراموش شده را که شالوده آن بر اجرای عدالت - در همه جا و برای همه کس - است به یادها آورد. خصلتهای جاهلیت را که زنده شده بود به سوی نابودی راند و به نسلهای
پرشور جوان تفسیر زندگی آموخت ...
... هر جا و هرکس با خود می گفت: عاشورا! شهادت پسر پیامبر! اسارت دختران پیامبر! چرا؟ و برای چه؟ و این خروش صخره های ساحل فرات بود که دلها را می لرزاند و از جا می کند. و این انفجار بیدارگر خونی بود که در زمزمه مناجات سحرگاهان راه یافت، و سپیده دمان را طلایه دار اعلام حضور خویش ساخت، و روزها را از تلالو شکوهمند تعهد و رسالت بیا کند، و در واژه های زندگی
ساری گشت ...
عاشورا، شهادت پسر پیامبر، اسارت دختران پیامبر، و آواره گرداندن آنان در شهرها و بیابانها، و حاضر نمودن آنان - با غل و زنجیر - در دربار دمشق، در حضور حاضران مجلس یزید، به همراه اظهار شادمانی از فتح و پیروزی و غلبه بر فرزندان پیامبر، چرا؟ و برای چه؟ این سوالی بود که افکار را به خود مشغول می داشت، و سینه ها را می جوشاند... تا خطبه های علی وار بانوی قهرمان کربلا، و سخنرانی ولی خدا (در اجتماع شام، در مرکز حاکمیت حزب اموی و پهنه نفوذ فرهنگ جاهلیت سفیانی)، که ماییم فرزندان مکه و
منی، و زمزم و صفا ... و ماییم فریادگران راستین اذان، و حاملان راستین قرآن ...
و بدین گونه عاشورا از مرز شهادت و اسارت گذشت و بر فراز قله جاودان رسالت جای گرفت، رسالت احیای قرآن و نجات انسان. و بدین گونه عاشورا دوباره حق نزول قرآن را بازسازی کرد، و سیاهیهای متراکم جاهلیت را زدود. و نجات این کتاب آسمانی را از همه تمهیدهای الحادی و حذفهای تعبیه شده اموی تضمین نمود. قرآن یک بار دیگر با حنجره عاشورا تلاوت شد، تا هیچ گاه - آری، هیچ گاه - فراموش نگردد. و فراموش نمی گردد، تا وارث کبیر عاشورا بار دیگر آن را تلاوت کند، و احکام فراموش شده آن را عملی
گرداند، زندگیها را تطهیر کند، و زندگی قرآنی را نمودار سازد، و معنای حکومت اسلامی را نشان دهد ...
و اکنون ما مسلمانیم و دو تجدید نظر ضروری، یعنی دو تکلیف بزرگ، در برابر عاشورا:
الف - تجدید نظر در شناخت عاشورا، شناختی ژرف و گسترده، و رابطه آن با اهداف پیامبران و آرمانهای قرآن; و سپس
شناساندن آن، به همه ابعاد، و رساندن پیام آن، به همه انسانها، به نام یک وظیفه بزرگ انسانی، و یک اقدام سترگ اسلامی.
ب - تجدید نظر در چگونگی بهره وری از عاشورا، و بهره رسانی به انسانها به وسیله آن، و مناسبات متصدیان، و شرایط ضروری و بسیار مهم و لازم الرعایه وعاظ حسینی و ذاکران و مداحان و هیاتهای عزاداری، و چگونگی اشعار و ادبیات عاشورا، و خلاصه بازسازی "فرهنگ عاشورا" در جهت هرچه بیشتر عمق بخشیدن به آن، و بهره رسانی و ساخته شدن و سازندگی به وسیله آن، و
گسترش دادن نفوذ آن، در نسلها و عصرها ... به منظور رهایی خلقها از باطل و ستم و رسیدن به حق و عدالت ...
پای نوشتها:
× - نوشته ای که اینک در پیش روی شماست فرازهایی برگزیده از رساله بلند در آستانه نشری از استاد، با نام قیام جاودانه
می باشد که با اجازه ایشان از آن برگرفته شده و در اینجا آورده می شود:
1- "تحف العقول"، ص 176 (چاپ بیروت) .
2- "تحف العقول"، ص 172.
3- "بحارالانوار" ج 72، ص 352 (چاپ بیروت)، از کتاب "جامع الاخبار".
4- "کافی" ج 3، ص 568.
5- به کتاب "سیرتنا و سنتنا سیرة نبینا (ص) و سنته"، تالیف علامه مجاهد امینی (صاحب "الغدیر") مراجعه کنید.
6- برای اطلاع از اسناد و مدارک و تبیین محتوای این حدیث نبوی عظیم، رجوع کنید به "یادنامه علامه امینی"، مقاله چهاردهم، از استاد محمد باقر بهبودی، چاپ سوم، تهران، موسسه انجام کتاب (1361ش) ; نیز رجوع کنید به مقاله بسیار خوب استاد شیخ محمد جواد مغنیه لبنانی، زیر عنوان "الشیعة و یوم عاشوراء"، در مجله "رسالة الاسلام"، شماره سوم، سال یازدهم (محرم 1379ق)، ص 261- 265، چاپ افست جدید، به وسیله "بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی" و "مجمع التقریب بین المذاهب
الاسلامیة"، مشهد (1411ق) .
7- کلمه "توحید" و شهادت دادن به اسلام یعنی: "لااله الاالله" نیز همین گونه است: نفی است و اثبات; و سعادت انسان و نجات
بشریت در گرو همین نفی و اثبات است، نفی شرکت و ظلم، اثبات توحید و عدل.
8- "لعبت هاشم بالملک ولا ..." "لیت اشیاخی ببدر شهدوا ..."، از اشعار و سخنان یزید، کتاب "تتمة المنتهی" ملاحظه شود،
همچنین مدارک تاریخی قدیم.
9- لنری المعالم من دینک، و نظهر الاصلاح فی بلادک، ویامن المظلومون من عبادک، و یعمل بفرائضک و سننک و احکامک."
"خداوندا! تو می دانی که ما برای این قیام کردیم تا ...
معالم (نشانه های برجسته) دین تو را (که ستمگران بی ایمان پوشانده اند)، در پیش دیدها نهیم، و شهرها را (که ظالمان غرق در فساد کرده اند) اصلاح کنیم، تا بندگان مظلوم تو نجات یابند، و همه احکام دین تو مورد عمل قرار گیرد." از سخنان حضرت
امام حسین (ع) "تحف العقول "ص 172. در سرآغاز نیز به این سخنان اشاره شد.
10- در این باره، یعنی مدیون بودن علم و تمدن جدید به اسلام و مسلمین مقاله ها، رساله ها و کتابهای فراوانی نوشته شده است، و شمار قابل توجهی به دست خود محققان و مورخان غربی. رجوع کنید به "دانش مسلمین" و کتابنامه پایان آن (ص 367- 385)، که
در این بخش، 150 کتاب و مقاله در این خصوص معرفی شده است.
11- "سفینة البحار" ج 1، ص 633.
12- همان ماخذ.
13- "الغدیر" ج 3، ص 249- 254 دیده شود; نیز: ج 10، ص 80- 84.
14- جمعی از کسانی را که معاویه به جرم محبت علی (ع) و پیروی از آن امام کشت، از اصحاب پیامبر (ص) بودند. شرحی مستند
از این جنایات عجیب را در کتاب "الغدیر" ج 11 ملاحظه کنید.
15- خوب هم می شناخت. او در نامه ای که به مناسبتی به پسر خود یزید نوشته است، وی را به عنوان فردی میگسار، تارک نماز،
دارای عیوب، مرتکب گناهان، بی شرم و بی شخصیت یاد کرده است. "صبح الاعشی" ج 6، ص 387; "الغدیر" ج 10، ص 256.
16- "تاریخ ابن عساکر دمشقی" ج 2، ص 281; "تاریخ طبری" ج 6، ص 157; "کامل ابن اثیر" ج 4، ص 209; "تاریخ ابن کثیر" ج 8، ص 130; "محاضرات راغب اصفهانی" ج 2، ص 214; "النجوم الزاهرة" ج 1، ص 141- مآخذ در "الغدیر" ج 10، ص 225. برای شناخت
مستند این عنصر اموی به جلد دهم و یازدهم "الغدیر" و بحثهای بسیار مهم، و اسناد و مدارک فراوان آنها مراجعه کنید.
17- رجوع شود به کتاب "مروج الذهب"، تالیف مورخ اسلامی معروف، علی بن حسین مسعودی بغدادی مصری (م: 1346ق)، نیز
کتاب "تتمة المنتهی"، تالیف مورخ و محدث موثق، حاج شیخ عباس قمی (م: 1359ق)، ص 39.
18- احنف بن قیس تمیمی (م: 67ق)، از بزرگان و سران عرب در آغاز اسلام، و معروف به بزرگی و دلیری و زبان آوری و حلم و
فرزانگی.
19- "الغدیر" ج 10، ص 233 و 255.
20- همان ماخذ.
21- بخشی از این سخنان تاریخی و انقلابی خواهد آمد.
22- "تتمة المنتهی" ص 93.
23- "الامام زین العابدین (ع) "، استاد عبدالرزاق موسوی مقرم عراقی، ص 370 (چاپ دار الشبستری للمطبوعات) .
24- خلافت اموی از سال 41 تا 132 هجری قمری بوده است، یعنی 91 سال; لیکن برخی مدت آن را هزار ماه به شمار آورده اند; یعنی 83 سال و 4 ماه. رجوع شود به "تتمة المنتهی" و مدارک آن: "مروج الذهب" و "شرح قصیده ابوفراس حمدانی"، و "شرح زیارت
عاشورا"، حاج میرزا ابوالفضل طهرانی.
25- پانوشت شماره 6 ملاحظه شود.
26- مقتل معتبر "ابصار العین"، از علامه شیخ محمد سماوی عراقی، ص 7 و 11.
27- "بحارالانوار" ج 44، ص 333، به نقل از شیخ مفید (ره) . به این موضوع به دلیل اهمیت اصولی و بسیار آن پیشتر نیز اشاره
کردیم.
28- سخنان حضرت امام حسین (ع) را، که از کتاب "تحف العقول" نقل شد، دوباره بخوانید و در آنها ژرف بیندیشید; نیز خطبه
دوم روز عاشورا را ابصارالعین" ص 7 و 11.
29- زیارت روز اول ماه رجب.
30- پانوشت شماره 8 ملاحظه شود; نیز احوال کسانی چون ولیدبن یزیدبن عبدالملک و رفتارش با قرآن کریم" که در تاریخها و
کتابهای معتبر آمده است، از جمله "تتمة المنتهی".