۳۰ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۸
زن وبنیان خانواده
و گسترش فرهنگ شهادت و ایثار
روایتى دوباره
حضور زنان در جهاد و جنگ، چه در تاریخ اسلام و
چه در تاریخ عمومى دنیا تأثیرگذار و تحسینبرانگیزه بوده است. زنان ایرانى نیز در
دفاع از دین خود، نیز مام وطن، نقشى ارزنده دارند. حضور اینان در کردستان با ایفاى
نقشهایى در زمینه تهیه خبر و گزارش، امور تبلیغى و آموزشى و فرهنگى، امدادگرى و
درمان، خنثىسازى فعالیت مزدوران، همکارى با سپاه و بسیج از نخستین جلوههاى
ستودنى نبرد مقدس در داخل کشور است.
پس از این، حضور بانوان در هشت سال دفاع مقدس وصفناشدنى است که نظارهگر
نقشآفرینى در این محورها هستیم: رزمى، اطلاعاتى، حمایتى، پشتیبانى، امداد و
درمان.
سرانجام اثرات جنگ و چهرههاى مقاومت بانوان، با زنان شهید و جانباز و آزاده
نمایان است که در بخش پایانى مقاله به آن اشاره رفته است.]
دریچهاى به گذشته
زن در اسلام داراى هویت مستقل مىباشد.
زنان نمونهاى که در قرآن کریم از آنان یاد شده است بهترین گواه این مطلب هستند.
آسیه، مادر و خاله حضرت موسى(ع)، همسر عمران، مریم(ع)، بلقیس، دختران شعیب پیامبر،
ساره، هاجر، ... هر کدام نمونه و شاهدى بر این مسئلهاند.
در تاریخ اسلام، فداکارى مؤثر و کامل سیاسى، اقتصادى حضرت خدیجه(س) به عنوان
مؤثرترین عامل دفاع در اوضاع سخت مبارزه ثبت شده است. ایشان حتى لحظهاى دست از
اعتقاد خود بر نداشت و در تنگى معیشت و سختى روزگار یادى از رفاه و دارایى خویش
نکرد. از دست رفتن دفاع سیاسى، مالى، اقتصادى و اجتماعى ایشان به حدى تأسفبار بود
که سال وفات ایشان و عموى پیامبر به نام «عام الحزن» از سوى پیامبر خدا(ص) اعلام
شد.
فاطمه زهرا(س) از کودکى با حمایت از پیامبر اکرم در برابر فشار و آزار کفار و
مشرکان در مکه به دفاع از اسلام و عقاید راستین آن پرداخت.
در غوغاى سقیفه مبارزه آگاهانه و فرهنگى فاطمه زهرا با سخنرانى در مسجد و رفتن نزد
مهاجرین و انصار در موضوع فدک و خلافت، ادامه همان راه بود. زنان در غزوات و
جنگهاى صدر اسلام حضورى فعال نشان دادند. در نبرد احد پیامبر مجروح شد. پرستارى و
شست و شوى زخم ایشان و حضرت على(ع) بر عهده فاطمه(س) بود. در جنگ خندق حضرت زهرا
در تهیه آذوقه و نان براى رزمندگان اسلام مشارکت داشت. در غزوه احد نسیبه جراح
(امعماره دختر کعب)، به رغم شهادت فرزندش به دفاع از حضرت پیامبر پرداخت. امایمن
(یرکه دختر ثعلبه بن عود) نیز در جنگ احد در آبرسانى و پرستارى کمک مىکرد. در جنگ
خندق امعطیه انصارى در تهیه غذا، نگهدارى کودکان و تشویق نوجوانان به حفر خندق،
مسلمانان را یارى مىداد.(1)
در جنگ خیبر 23 تن از زنان در اردوگاه اسلام حاضر شدند و پیامبر گرامى اسلام ضمن
تقدیر از آنان دستور داد به مساعدت مجاهدان راه خدا، معالجه زخمیان، آبرسانى و
امداد بپردازند. صفیه دختر عبدالمطلب، امایمن، نسیبه، امعطیه انصارى، آسیه
بنتقیس و برخى از زنان بنىغفار جزء این گروه بودند.(2)
با توجه به اهمیت مبارزه با روم در جنگ تبوک و تشکیل ستاد جنگ در مسجدالنبى،
پشتیبانى ستاد جنگ جهت جمعآورى کمکهاى مردمى به زنان واگذار شد.
در این جنگ علاوه بر مشارکت اقتصادى و پشتیبانى مالى با اهداى گوشواره و خلخال،
زنان در حفظ امنیت شهر و اداره آن، حراست از اموال در غیاب مردان شرکت داشتند.
در قیام خونبار عاشورا همسر مسلم بنعوسجه، مادر وهب و مادر عمرو بنجناده به دفاع
از حرم آلرسول پرداختند و در این راه مادر وهب و عروس وى به شهادت رسیدند. همسر
زهیر بنقین، زن مسلم بنعوسجه، همسر هانى بنعروة و ... فرزندانشان را براى رفتن
به میدان جهاد تشویق کردند.
حضرت زینب کبرا(س)، امکلثوم، سکینه، دختران امام على(ع)، رباب و عاتکه (همسران
امام حسین) و دیگر زنان بنىهاشم در روز عاشورا و پس از آن با ایراد خطبه و
سخنرانى، شعرگویى و حماسهسرایى، اقامه عزادارى و ... به تبلیغ پیام شهدا
پرداختند.
در تاریخ مبارزات ضد استعمارى زنان مسلمان نمونههایى چون جمیله بوپاشا، لیلا
خالد، آمنه دپور، رشیده عبیده و ... دیده مىشوند. متأسفانه معرفى آنان به حدى
ضعیف است که جز نامى در مطبوعات از آنان دیده نمىشود و به آسانى فراموش شدند در
حالى که بخصوص در فلسطین بار گران مقاومت و دفاع بر دوش زنان نیز سنگینى مىکند.
در تاریخ مبارزات ایرانیان، زنان در مشروطه نقش بارز و چشمگیرى نشان دادند. حضور
آنان در مبارزات مسلحانه همراه ستارخان با لباس مردانه، مقاومت در برابر گرفتن وام
از روسیه و ...، نمونههایى از حضور زنان ایرانى مىباشد.
انقلاب اسلامى ایران چون خورشیدى در تاریخ مبارزات ایرانیان مىدرخشد. زنان در طول
مبارزات قبل از پیروزى انقلاب با عضویت در گروههاى مبارز، پشتیبانى برادران رزمنده
(که برخى از آنان به زندگى مخفى روى آورده بودند)، پشتیبانى از فعالیتهاى برادران
در فعالیتهاى مسلحانه و ... نقش فعالى داشتند.
مبارزانى چون خانم طاهره دباغ، زهرا رهنورد، خانم احتشامرضوى (نواب صفوى)، خانم
کبرا سلپور (همسر شهید اندرزگو)، خانم اکبرنژاد (همسر شهید جهانآرا)، ... از این
گونه زنان بودند.
علاوه بر آن، نقش زنان در تظاهرات و راهپیمایىها به حدى چشمگیر بود که همگان
بخصوص غربىها را به تعجب وا مىداشت.
بعد از بیست و دوم بهمن و در اولین روزهاى پیروزى، زنان اسلحه بدست براى پاسدارى
از انقلاب اسلامى وارد میدان شدند.
در درگیرىهاى کردستان، زنان به عنوان مبلّغ، گروه درمانى و پاسدار به حفاظت از
دستاوردهاى انقلاب اسلامى پرداختند.
دوران دفاع مقدس به عنوان بارزترین صحنه حضور زنان انقلابى ایران یادآور دلاورىها
و شجاعتهاى زنان صدر اسلام است.
در تاریخ اسلام هر جا که جلوهاى از حق گویى و حقخواهى نمایانگر است و مردان قیام
کردهاند، زنى در کنار آنان است. در کنار موسى(ع)، آسیه است. همراه عیسى(ع)، مریم.
در کنار پیامبر، خدیجه(س)، همراه على(ع)، فاطمه زهرا(س) و در کنار رزمندگان اسلام
در ایران، شیرزنانى دلیر که با شجاعت خویش ثابت کردند فاطمهگو، فاطمهخو و
فاطمهمرام هستند.
حضور زنان در کردستان
دو روز پس از پیروزى انقلاب اسلامى،
استکبار جهانى که نقشههاى استعمارى خویش را بر باد مىدید، از طریق مزدوران داخلى
اقدام به تاراج پاسگاههاى مرزى و مراکز دفاعى ایران در منطقه کردستان کرد.
ضد انقلاب که از وضع روزهاى اوّل پیروزى انقلاب نهایت استفاده را کرده بود به
شهرها هجوم آورد و مسلمانان را مىآزرد. بسیارى از افراد را به جرم حقخواهى و
حقگویى و در نهایت سنگدلى به شهادت رساند. پس از پیام سرنوشتساز امام خمینى،
دلیرمردان از تمام نقاط ایران به کردستان روى آوردند. در این میان، زنان بومى و
غیر بومى با انجام فعالیتهاى متفاوتى در دفاع از کردستان حاضر شدند.
أ) اطلاعرسانى و تهیه خبر و گزارش
گروهى از افراد بومى از کارمندان صدا و
سیما بودند و مشغول انجام فعالیتهاى ادارى خویش بودند. گروهکهاى مزدور چون تحمل
صداى حق گویى و حقخواهى را از رسانه عمومى نداشتند آنان را مورد اذیت و آزار قرار
دادند.
تهدیدات تلفنى، شکستن شیشه منازل، ضرب و شتم بدنى، گونهاى از آزارها بود. یکى از
جانبازان زن سنندج مىگوید:
«گوینده خبر صداى سنندج بودم. هنگام پخش آهنگهاى انقلابى پس از پیروزى انقلاب
اسلامى، مزدوران گروهکها، با پرتاب نارنجک به داخل استودیو مانع از انجام فعالیت
من و قطع اخبار شدند. در این حادثه آسیب دیده و قطع نخاع شدم.»(3)
زنان غیر بومى نیز جهت تهیه اخبار به منطقه مىآمدند. مریم کاظمزاده براى تهیه
خبر، عکس و گزارش به منطقه رفت و صبر و تحملى در خور در مأموریتها از خود نشان
داد.(4)
فاطمه سادات میرلوحى (نواب صفوى) نیز به عنوان خبرنگار و گزارشگر به منطقه رفت و
سعى در شناساندن اوضاع کردستان به مردم کرد. وى اولین خبرنگار ایرانى بود که با
سران ضد انقلاب در منطقه مصاحبه کرد.
این فعالیتها جهت شناساندن اوضاع منطقه به هئیت حسن نیت (ارسالى از سوى دولت براى
حل و فصل اختلاف) و مردم بود، نیز در پدید آوردن محیط مناسب براى بهترین
تصمیمگیرى تأثیر داشت.
ب) امور تبلیغى و روشنگرى
مردم منطقه محروم کردستان سالیان دراز
تحت ستم خانها و عوامل رژیم پهلوى قرار داشتند.
غیرت و حمیت کردها همواره زبانزد خاص و عام بود. عوامل رژیم پهلوى سعى داشتند با
عقبمانده نگه داشتن مردم روحیه مبارزه و غیرتمندى را در آنها از بین ببرند.
زنان غیر بومى معمولا از طریق حوزه علمیه قم و مدارس اسلامى به منطقه محروم
کردستان اعزام مىشدند. این دختران و زنان جوان، از ابتداى ورود، مورد هجمه دشمن
قرار مىگرفتند.
منافقین به آنها اعلام کرده بودند اگر با کردها رفت و آمد کنید و نزد آنها غذا
بخورید، سم در غذایتان مىریزند و کشته مىشوید. به کردها مىگفتند آنان غذاى شما
را حرام و نجس مىدانند که از آن مصرف نمىکنند، رفت و آمد با شما را جایز
نمىدانند، آنها شیعهاند و شما سنّى و ... از این طریق میان دو گروه، جو را مسموم
مىساختند.
تلاشهاى امام خمینى در وحدت شیعه و سنى آبى بر آتش کینهها ریخت، اما مزدوران
گروهکها دست بر نمىداشتند.
طلبه، فهیمه سیارى (متولد 1339 - زنجان) دو روز پس از اعزام از قم در اثر اصابت
تیر به اتومبیل وى شهید شد، (سقز، 13/9/60). مزدوران مىخواستند با ایجاد ترس و
وحشت میان مبلغان مانع انجام وظیفه آنان شوند.
شهید صدیقه رودبارى ساعتى پس از خاتمه درس قرآن مورد اصابت گلوله مستقیم منافقان
قرار گرفت (بانه، 28/5/59). ایشان علاوه بر تدریس قرآن، به روشنگرى زنان
فریبخورده گروهکها در بازداشتگاه مىپرداخت.(5)
ج) امدادگرى و درمان
رژیم ستمشاهى که غارت و چپاول را در
صدر برنامههاى خویش قرار داده بود با فشار اقتصادى و مالى به مردم سعى داشت روحیه
آزادىخواهى و حق گویى را در آنها از بین ببرد.
بر اساس سیاست دیرین استعمار، عقب نگه داشتن کردها، چاره خاموش کردن صداى آنها
بود. با پیروزى انقلاب توطئهها و تلاشهاى مزدوران بیگانه در جهت تجزیهطلبى شروع
شد اما سیاست جمهورى اسلامى بر مبناى رشد و ساماندهى وضع قومها و اقشار مختلف
ایرانى بود. با اعلام تشکیل جهاد سازندگى افراد زیادى جهت رسیدگى و بهبود بخشیدن
به وضع بهداشتى و آموزشى به روستاهاى کشور اعزام شدند.
بسیارى از نقاط ایران تا آن زمان روى پزشک و پرستار را ندیده بود، از جمله منطقه
بشاگرد در سیستان و بلوچستان و روستاهاى دور از شهر در چهارمحال و بختیارى و
کردستان .
اکثر امدادگران و پزشکان به میل خود در عرصه درمان و کمکرسانى بهداشتى به یارى
مردم شتافتند.
دکتر زرین تاج کیهانى، امدادگرانى چون مهرى یزدانى، شمسى سبحانى، مریم یساول،
شفیعپور و ... از این گروه زنان بودند. آنان علاوه بر رسیدگى به وضع مجروحان،
مسئول رسیدگى به وضع بهداشتى مردم منطقه شدند و در روستاها و شهرها به فعالیت
پراختند.
خانم دکتر زرینتاج کیهانى مىگوید: «زمانى وقتى که داشتیم از مردم خداحافظى
مىکردیم خانمى با سلاح ژ.ث جلوى من ظاهر شد و گفت: من تو را مىکشم. تو نباید از
اینجا بروى! گفتم چرا؟ گفت: تو نباید از این جا بروى. من تو را مىکشم! گفتم:
دلیلى باید وجود داشته باشد. مگر کار بدى کردهام؟ اگر کار بدى کردهام معذرت
مىخواهم. او به من جملهاى گفت که هیچ وقت در زندگى از یادم نمىرود. گفت: چه قبل
از انقلاب و چه بعد از انقلاب هیچ کس بچههاى ما را معاینه نکرده است. تو اولین
کسى هستى که بچههاى ما را معاینه کردى. گوششان را، حلقشان را، شکمشان را
معاینه کردى؛ بنابراین نمىگذاریم کسى که براى ما کارى انجام مىدهد از اینجا برود
...»(6)
اوج دلاورىها و شجاعت آنان در جاى جاى ایران اسلامى نشان دارد و حتى دلیرمردان
این سرزمین را به حیرت وا داشته است.
شهید دکتر مصطفى چمران بعد از شهادت پرستار شهید فوزیه شیردل (25/8/58 - پاوه)
گفت: «خداوندا، چه منظرهاى داشت این خانه پاسداران. چه دردناک و چه بهتزده و
چقدر شلوغ و پر سر و صدا؛ گویى صحراى محشر است. انبوهى از کردهاى مسلح و غیر مسلح
در پشت دربه انتظار کمک ایستاده بودند. آثار غم و درد بر همه چهرهها سایه افکنده
بود. در همین وقت دختر پرستارى را که پهلویش هدف گلولهها قرار گرفته بود و خون
لباس سفیدش را گلگون کرده بود از در بیرون مىبردند.
آنقدر از بدنش خون رفته بود که صورتش سفید و بیرنگ شده بود. پاسداران جوان به شدت
متأثر بودند. این پرستار 16 ساعت پیش مجروح شده بود. به شدت از پهلویش خون مىرفت.
نه پزشکى، نه دارویى. این فرشته بىگناه ساعاتى بعد در میان شیون و ضجه زدنها جان
به جان آفرین تسلیم کرد.»(7)
د) خنثىسازى فعالیتهاى مزدوران و گروهکهاى وابسته
برپایى جنگ شیعه و سنى، سوء استفاده از فقر و ندارىِ دردناک که از جهت بهداشتى،
غذایى، اقتصادى، آموزشى، فرهنگى میان مردم حاکم بود، نیز تبلیغات مسموم علیه نظام
اسلامى، باعث مىشد که برخى از سادهاندیشان در دام فریبکارانه ضد انقلاب وابسته
گرفتار شوند.
شمسى سبحانى مىگوید: «زهرا گاهى به پاسگاه مىآمد و به سنندج بر مىگشت. بعد از
مدتى حتى به پاسگاه هم نمىآمد. چند بار به او تلفن کردیم، خانوادهاش مىگفتند
نیست. برایمان عجیب بود. یک شب ساعت 11 شب به خانه آنها زنگ زدیم. خودش گوشى را
برداشت و گفت: «کوملهها فهمیدند که با سپاه همکارى مىکنم. خانه ما را زیر نظر
دارند. دیگر اینجا زنگ نزنید و سراغ مرا نگیرید.» ما شک کردیم. چند روز بعد کسى که
زهرا را معرفى کرده بود گفت: پیشمرگان مسلمان کرد، زهرا و خانوادهاش را دستگیر
کرده و تحویل دادگاه انقلاب دادهاند. جاسوس کوملهها بودند و خانه آنها هم پر از
سلاح بوده است.
بعدها مثل زهرا زیاد دیدیم. کومله به این دخترهاى کم سن و سال که معمولاً از
خانوادههاى فقیر بودند شخصیت کاذب مىدادند. اسلحه و مهمات در اختیارشان
مىگذاشتند و براى مأموریتهاى مختلف آنها را آموزش مىدادند.»(8)
در این میان، زنانى بودند که آگاهانه جهت خنثىسازى فعالیتهاى مزدوران گام
برداشتند و در این راه تا آخرین نفس مقاومت کردند.
شهید ناهید فاتحىکرجو (متولد 1334 - سنندج) در زمستان 1360 توسط عناصر مزدور
ربوده شد. مدت یازده ماه تمام در زیر شکنجههاى جلادان مقاومت کرد.
آنهایى که شاهد مقاومت او بودند عنوان مىکردند ضد انقلاب شرط آزادى او را توهین و
اهانت به حضرت امام خمینى (ره) قرار داده بود اما این شاگرد مکتب رسول الله(ص)
هیچگاه تن به این کار نداد و با مقاومت خود چون «سمیه» دشمن را مأیوس کرد.
او در زیر شکنجه به شهادت رسیده، شبانه پیکر او را دفن کرده و به مردم روستاى
«هشمیز» گفتند که او را آزاد نمودهاند. مادر شهید پس از جست و جوى فراوان موفق به
پیدا کردن محل دفن وى و انتقال پیکر مطهر به سنندج شد.(9)
زمانى که مریم امینپور به روستاى مجاور رفت تا خبر آزادى همسر و برادر همسرش از
زندان گروهکها را به اطلاع پسرش برساند، گروهکها خبردار شده و با آر پى جى به
منزل پدرى او حمله کرده، وى را به شهادت رساندند. آنگاه مریم را دستگیر کرده و به
جرم اسلامخواهى و وطن دوستى در ملأ عام تیرباران کردند.(10)
روحیه دفاع از حق و اسلامخواهى چنان میان زنان رشد کرده بودند که تا پاى جان در
این راه ایستادگى کردند تا نهال انقلاب اسلامى را به ثمر برسانند.
ه) همکارى با برادران سپاهى و بسیجى
برادران سپاهى، کمیته و بسیجى، شجاعانه
در دفاع از تمامیت ارضى کشور شرکت کردند. مظلومانه اسیر شدند و مردانه مقاومت
کردند و غریبانه به شهادت رسیدند. در آن ایام گروههاى وابسته، از غیرت و
ناموسپرستى و رعایت موازین اسلامى توسط برادران سوء استفاده مىکردند و چون مطمئن
بودند برادران دست به نامحرم نمىزنند، از طریق زنان خودفروخته اقدام به مبادله
نقشه و اسلحه مىکردند.
بنا بر تصمیم برادران مسئول، خواهران براى انجام بازرسى و گشت به منطقه اعزام
شدند. خواهر مریم کاتبى، راضیه خلیلیان و ... جزء این دسته در حماسه دفاع از
کردستان بودند.
مریم کاتبى مىگوید: «یک روز مىبایست زنى را مىگشتیم که بچهاى در بغل داشت و به
علت نداشتن کهنه، لباس مادرش و لباس خود را کثیف کرده بود. مادر این کار را به عمد
کرده بود تا رغبت نکنیم او را بگردیم. بوى تعفن در آن محیط گرم محوطه، چادر را پر
کرده بود اما چارهاى نبود، باید او را مىگشتیم. وى مانع کار ما مىشد. وقتى
مىخواستیم او را بگردیم حرکتى کرد که چینه دور کمرش باز شد. یک نارنجک، یک سرى
ورق و مقدار زیادى پول بیرون ریخت. بلافاصله آنها را جمع کردیم. مردها را بیرون
چادر نگه داشتیم و زنها را داخل چادر. بزرگترین شخص در آن جمع، 19 سال داشت.
... بعدها برادر محمد گفت: نقشههایى که آن روز از آن زن گروهکى گرفتید باعث شد
تعداد زیادى از سران گروهکها و نقشههاى عملیاتى آنها لو برود و ما توانستیم
تعداد زیادى از آنها را در شهر دستگیر کنیم.»(11)
علاوه بر این، افراد بومى منطقه جهت انتقال اطلاعات به برادران سپاهى و پیشمرگ
مسلمان کرد اقدام مىکردند. شهید فرشته باخویشى، به همین دلیل توسط گروه ملحد
کومله در چند صد قدمى خانهاش به ضرب گلوله کشته شد.(12)
و) فعالیتهاى آموزشى و فرهنگى
با توجه به محیط متشنج آن روزها و نیز
تهدید و ارعاب گروهکها براى اذیت و آزار معلمان و دانشآموزان، فعالیتهاى آموزشى
متوقف شده بود. اما برخى مدارس فعالیت خود را تحت پوشش امنیتى سپاه و ارتش در
نوبتهاى متعدد شروع کردند. از آنجا که بسیارى از آموزگاران نمىتوانستند در
کلاسهاى درس حاضر شوند، خواهران انقلابى در کنار سایر فعالیتها به تدریس نیز
مىپرداختند. خواهر حامدى و تارا، از این دسته بودند.
خواهران بخش درمان نیز، به صورت نوبتى در بیمارستان و آموزش و پرورش کار مىکردند.
در جهاد نیز فعال بودند، علاوه بر آنکه تأمین جاده از صبح تا 5 بعدازظهر بر عهده
آنها بود. فعالیت در مساجد و پایگاهها هم از فعالیتهاى خواهران بود.
البته با توجه به گستردگى منطقه و عملیاتهاى خاص، این برنامهها نمىتوانست به
صورت منظم تداوم یابد. خواهر کاتبى مىگوید: «من سه ماه تابستان سال 60 از
بیمارستان بیرون نیامدم. هم کار زیاد بود و هم اینکه احتمال دردسر مىدادم.»
دشمن مزدور وحشیانه مىکوشید از فعالیتهاى اسلامى زنان و دختران جلوگیرى کند و به
شیوههاى گوناگون متوسل مىشد. تهدیدات تلفنى، اذیت و آزار خانوادهها، شکستن
شیشههاى منازل، نارنجک انداختن به منزل، آتش زدن اتومبیل و ... زمانى که تهدیدات
فایدهاى نداشت به زور متوسل مىشدند. ربودن دختران و زنان، ترور در منزل و نزدیکى
آن، تیرباران در ملأ عام و ... از حربههاى دیگر دشمن وابسته بود. اما زنان
پیکارجو از این حربهها نترسیدند و تا آخرین لحظه پایدارى کردند.
از 434 زن شهید کردستان، 71 نفر در مقابله با ضد انقلاب داخلى و مزدوران وابسته به
شهادت رسیدند. مسنترین آنها «آمنه نیکى» بود که در هفتاد و هشت سالگى در 16/6/59
به دست ملحدان ضد انقلاب در سنندج ترور شد. کوچکترین آنها دختر دو سالهاى بود به
نام «روناک مؤمنىفرد» که در 15/4/67 بر اثر اصابت ترکش سلاحهاى ضد انقلاب در
سنندج به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
2 - نقش زنان در دفاع مقدس
زمانى که استکبار جهانى تصور مىکرد
اغتشاشات داخلى، کودتاهاى بىسرانجام، اقدامات تجزیهطلبى و شعارهاى توخالى تأثیر
خود را نداشته است، تصمیم گرفت ضربه نهایى را به حکومت نوپاى اسلامى وارد نماید.
بنابراین از طریق کشور همسایه عراق اندیشه خام خود را عملى ساخت.
البته اولین زمزمههاى جدایى، توسط گروهک وابسته خلق عرب در اوایل پیروزى انقلاب
در خوزستان شروع شد که در برخى اوقات به درگیرى مسلحانه رسیده بود.
تجاوز و جنگ عراق 31/6/59 با شکستن دیوار صوتى و بمباران فرودگاههاى تهران، اهواز،
آبادان، شهرهاى مرزى، اصفهان و ... شروع شد و درپى آن، انقلاب اسلامى وارد دوران
جدیدى شد.
در نتیجه نقش زنان و مردان بخصوص در مناطق مرزى دگرگون پیدا کرد و نقشهاى جدیدى
ظهور یافت. برخى از فعالیتهاى بانوان به راحتى پذیرفته شد و رشد کرد مثل امور
پشتیبانى و حمایتى براى تشویق به حضور در میدان جنگ و ... اما با توجه به تفکر
حاکم بر اذهان، در آن برهه هیچ سازمانى فکر نمىکرد مىتواند از توان زنان در
اوضاع دیگر نیز استفاده مطلوب ببرد. بنابراین بسیارى از نقشها به صورت خودجوش
یکباره ظهور کرد. البته با توجه به اینکه اکثر کارها بدون برنامهریزى صورت
مىگرفت، ایثار و رشادت و خواست زنان بود که آنها را پیش مىبرد.(13)
به طور کلى نقش زنان در دفاع مقدس را مىتوان به شرح زیر دانست:
أ) نقش رزمى - اطلاعاتى
ب) نقش حمایتى - پشتیبانى
ج) امداد و درمان
باید اذعان داشت جنگ در شرایطى رخ داد که حتى مردان و بخصوص افراد نظامى آمادگى
لازم براى مقابله با تهاجم را نداشتند. باور به عدم شرکت زنان در جنگ تصور جدیدى
نبود. با توجه به آسیبپذیر بودن بانوان و امکان سوء استفادهها مردان سعى
مىکردند هر چه بیشتر زنان را از محیط جنگ دور نگه دارند.
مزار بیست دختر ایرانى در اطراف بستان از آسیبهایى است که در جنگ گریبانگیر
بانوان شد. این دختران متعلق به خانوادههاى عرب خوزستان در اطراف دشت آزادگان و
بستان بودند.
هیچ کدام از این قبرها نام ندارند و فقط یک تابلو نشان مىدهد آنجا محل دفن بیست
دختر است که به دست نیروهاى عراقى پس از اذیت و آزار به شهادت رسیدهاند.(14)
بنابراین بسیارى از نقشهایى که زنان مىتوانستند بر عهده بگیرند اجازه ظهور نیافت
و یا در ابتداى ظهور از بین رفت. اینک به بررسى برخى از فعالیتهاى زنان در دفاع
مقدس مىپردازیم:
أ) نقش رزمى - اطلاعاتى زنان
نقش رزمى زنان
با توجه به عدم آمادگى براى مقابله با
تهاجم، همه دچار سرگشتگى بودند. هر کس هر چه مىدانست و مىتوانست و به ذهنش
مىرسید به اجرا مىرساند، حتى تهیه کوکتل مولوتف براى مقابله با تانکهاى مهاجم
در مرز شلمچه اولین بار به ذهن زنان رسید.
در روزهاى اولیه جنگ برخى از روستاها و شهرهاى ایران در آستانه سقوط قرار گرفتند
مانند قصر شیرین، مهران، بستان، سوسنگرد، نفتشهر، هویزه و ... پس از پیام امام
خمینى(ره) در روز سوم جنگ، دوم مهرماه 1359، که جنگ ایران و عراق را جنگ بین اسلام
و کفر معرفى نمود، کمیتههاى خودجوش محلى شروع به فعالیت کردند. حضور افراد در
جبهه خرمشهر آگاهانه و متعهدانه بود به طورى که تا 27 مهرماه و علىرغم فشار شدید
دشمن، زنان و مردان پا به پاى هم مىجنگیدند.
در اهواز در تابستان همان سال دوره نظامى - عقیدتى ویژه افراد دانشآموز و دانشجوى
بسیجى برگزار شده و روز بیست و نهم شهریور ماه تمام شده بود. دانشجویان که از
شهرهاى مختلف بودند با شروع جنگ خود را به پایگاههاى سپاه معرفى کردند و بدین
ترتیب اولین هسته فعالیتهاى خواهران شکل گرفت.(15) آنها مسئول سازماندهى
دانشآموزان و مردم محلى شدند.
تهیه کوکتل مولوتف ابتدایىترین کار رزمى خواهران بود اما بعدها با توجه به
موقعیتهاى خاص هنگام تهیه و تأمین مهمات براى رزمندگان، ارسال مواد غذایى، کندن
سنگر و ... لازم بود سلاح حمل کنند تا هنگام خطر بتوانند از خود دفاع نمایند.
«در قبرستان خرمشهر زنى 65 ساله را دیدم که تفنگ ام یک بر دوش داشت، گفتم: مادر چه
مىکنى؟ گفت: پسر و دخترم آنقدر جنگیدند تا شهید شدند و اینجا خفتهاند. مىروم
راهشان را ادامه دهم. هر چه او را منع کردیم نپذیرفت و گفت باید از دینم دفاع کنم.
این تنها وظیفه شما پسرانم نیست، بلکه وظیفه من هم هست. جنگید و سرانجام با ترکش
خمپاره شهید شد.»(16)
خواهر رباب حورسى از زنان خرمشهر مىگوید: «بعد از آنکه دو نفر از برادران سپاه که
براى انفجار پل و پادگان رفته بودند شهید شدند، خواهران، مسئول حفاظت و مراقبت از
مهمات و مسلّح کردن مردم را بر عهده گرفتند. ما از نظر مهمات برادران را تأمین
مىکردیم، حتى گاهى مواقع که احتیاج بود و نیروى برادران سپاهى کم بود از خواهران
استفاده مىکردند.»
خواهران در آموزش نظامى به افرادى که از شهرهاى دیگر براى کمک مىآمدند نیز یارى
مىرساندند.
«برادر فرزیان پیش من آمد و گفت: این گروه طلبهاى که آمدهاند، قریب به اتفاق
آنها حتى تا به حال اسلحه در دست نگرفتهاند. ما کمبود نفر باید آنها را آموزش
بدهیم و به منطقه اعزام کنیم. ما که در خط هستیم و وقت آموزش نداریم، شما باید در
یک دوره آموزشى کوتاهمدت لااقل طرز قرار گرفتن اسلحه، پرتاب نارنجک و باز و بسته
کردن اسلحه را به آنها یاد بدهید. بدون فوت وقت کار آموزش شروع شد.(17)
اما با همه این احوال به دلیل ناامنى و آزارى که توسط عراقىها وارد مىشد خواهران
جز در هنگام لزوم و ضرورت وارد معرکه نمىشدند، به ویژه با دستور اکید برادر
جهانآرا که حتماً در برابر دشمن مقاومت کنید تا شهید شوید و به دست آنها
نیفتید.»(18)
آوازه وحشىگرى و درنده خویى دشمن به گوش رزمندگان رسیده بود.
خواهران وظیفه نگهبانى از مقرّ مهمات را بر عهده داشتند. با توجه به تخلیه
پادگانها، خواهران مهمات پادگانهایى را که در دسترس بود به مقرى نزدیک شط انتقال
داده و مسئولیت حفاظت و توزیع مهمات را بر عهده گرفتند. با توجه به موقعیت، گهگاه
وضعیت خود را تغییر مىدادند. بعد از مدتى مهمات به ماهشهر منتقل شد و برخى
خواهران به آنجا منتقل شدند.(19)
وظیفه نگهبانى از پیکر مطهر شهدا، دفن آنها و حفاظت از بهشت زهرا نیز بر عهده
خواهران بود. خواهران دیگر و برخى از خانوادهها در شهر ماندند.
«خانم مسنّى بود که هشت تا بچه قد و نیمقد داشت، با تمام بچه هایش در خدمت
رزمندهها بود. شبها داخل سنگر مىخوابید. ما که توپ و خمپاره نداشتیم. او براى
این که دشمن فکر کند آن سنگر خمپاره دارد، یک لوله پلیکا را طورى جاسازى کرده بود
که هر که از دور مىدید، فکر مىکرد لوله خمپاره است. او مثل رزمندهها یک اسلحه
داشت و داخل سنگر آماده دفاع بود.(20)
صحنههایى چنین کم نبودند. این وضع تا زمانى ادامه داشت که دستور قطعى تخلیه شهر
صادر شد. دستور قطعى که صادر شد خواهران به تکاپو افتادند. «روز بیست و سوم مهرماه
سید بحرالعلوم و یکى دیگر از برادران آمدند و گفتند جهانآرا گفته که هیچ خواهرى
نباید در شهر بماند. همه باید از خرمشهر بروند. من و چند نفر از خواهران گفتیم:
محال است برویم! شهر را ترک نمىکنیم. تا آخرین لحظه مىخواهیم در شهر بمانیم. سید
عصبانى شد و گفت: باید بروید. ما مقاومت کردیم. گفت: اگر نروید همهتان را مىکشم.
بعد در حالى که عصبانى بود با بغض ادامه داد: بمیرید بهتر از این است که دست
عراقىها بیفتید.»(21)
تجربه تلخ کشته شدن زنان و دختران به دست عراقىها، برادران را نگران کرده بود.
اما در هر حال تا سقوط خرمشهر آنان همچنان در شهر فعالیت مىکردند.
در جبهههاى دیگر نیز وضع به همین منوال بود.
برادران حاضر در جبهه غرب نقل مىکنند که در روزهاى اوّل حمله به گیلانغرب،
برادران سپاهى از ایلام براى دفاع به سمت گیلانغرب حرکت کردند و طى عملیاتى وارد
شهر شدند. چند نفر از سربازان عراقى وارد خانهاى در شهر مىشوند. داخل خانه سه تن
از خانم بودند. عراقىها تصور مىکنند این زنها دیگر تسلیم هستند و هیچ کارى
نمىتوانند انجام دهند. تفنگهایشان را کنارى گذاشته، به یکى از زنها نزدیک
مىشوند، غافل از اینکه خانم دیگرى مخفى شده است. وى با تبر به سر سرباز عراقى
مىزند و او را به هلاکت مىرساند، سپس با برداشتن اسلحه بقیه را وادار به تسلیم
مىکند و تحویل مىدهد.(22)
در شادگان (بین اهواز و آبادان) چهار شیرزن، هشت سرباز عراقى را به اسارت گرفته
بودند.(23)
گویا برادر یکى از این زنان شهید مىشود. سه خواهر، خود را پشت بوتهها پنهان
مىکنند و یکى با اسلحهاى پنهان در زیر لباس جلو مىرود. سربازان عراقى اقدام به
تیراندازى مىکنند اما این خواهر تظاهر به ترس و تسلیم مىکند. سربازان به قصد
تفریح به سمت او مىآیند اما او اسلحهاش را بیرون کشیده سربازان را خلع سلاح
مىکند، خواهران دیگر از محل خود بیرون آمده او را یارى مىکنند.
صحنههاى رزم زنان گرچه اندک بود اما تأثیر عمیقى بر روحیه رزمندگان داشت.
خانم فاطمه نوابصفوى نیز به همراه گروه چریکى شهید چمران در ناحیه سوسنگرد اسلحه
به دست مىگرفت و مىجنگید.
مقام معظم رهبرى در یکى از سخنرانىهاى خویش در آن ایام گفت: «به خاطر دارم در
سوسنگرد خانم عرب مسنّى زندگى مىکرد که همسرش نابینا بود. ایشان با وجود اینکه 50
- 40 سال داشت خیلى شجاعانه و در حقیقت مردوار از شهر دفاع مىکرد. معروف بود که
با چوبدستى، چند سرباز عراقى را انداخته است.»(24)
ماجراى زن سوسنگردى مبارز، مادر شهید الحانى هم شنیدنى است. این زن مبارز، یازده
سرباز عراقى را به خانه خودش در سوسنگرد دعوت مىکند و براى آنها غذا مىپزد.
موقعى که آنها مشغول به استراحت هستند در اتاق را قفل کرده و بسیجىها را خبر
مىکند، خودش نیز با چوبدستى که تنها وسیله دفاعىاش بوده آنها را مىزند.(25)
یکى دیگر از زنان سوسنگردى نیز آرد را مسموم ساخته با آن نان پخته و تعدادى از
سربازان عراقى را مىکشد. این صحنهها گرچه اندک بود اما تا پایان دوران دفاع مقدس
ادامه داشت. در کرمانشاه پس از عملیات مرصاد، خانم کردى اهل گیلانغرب تعریف
مىکرد: وقتى منافقین به شهر حمله کردند با همین دستهایم چهار نفر از زنان منافق
را به درک واصل کردم. بعد با پوزخند ادامه داد: جان خودشان مىخواستند خانههایمان
را قتلگاه کنند اما آرزویشان را به گور بردند. آنها در شهر شایع کرده بودند شام
گیلانغرب، صبحانه باختران، الحمدلله صبحانه در جهنم نصیبشان شد.(26)
این نمونهها همه نشان از شرکت زنان در رزم مستقیم با دشمن دارد. مهم نیست دست
خالى بودند یا اسلحه داشتند. مهم این است که وظیفه خود را بدون برنامهریزى قبلى،
بدون ابلاغ، بدون حکم و ... به انجام رساندند. نقش آفرینى تا حدى سرنوشتساز بود
که توطئه دشمن را خنثى مىکرد. در گیلانغرب خواهران با استفاده از کمینهایى که
گذاشته بودند نیروهاى عراقى را در بدو ورود به شهر مورد هدف قرار داده و سبب
عقبنشینى آنها شدند. بنابراین نقش آنها گرچه اندک ولى سرنوشتساز و مهم بود.
زنان در نقشهاى اطلاعاتى
ستون پنجم به شدت در منطقه فعال بود.
قبل از آغاز جنگ، بمبگذارىهاى گروهکهاى فدایى، پیکار، خلق عرب و ... که در
راستاى حمایت از زمزمههاى جدایىخواهى، مقابله با مردم مسلمان و تخلیه شهر صورت
گرفته بود برادران سپاهى و بسیجى را هوشیار کرده بود. به گونهاى که بسیارى از
پایگاههاى فعال توطئه گران را شناسایى کرده بودند. اما با شروع یکباره جنگ
نمىتوانستند وظایف را به خوبى به انجام برسانند. بنابراین از خواهران یارى
خواستند.
خواهر حورسى از مدافعان خرمشهر مىگوید: قرار شد عصر به پادگان برادران دریایى
برویم. وقتى وارد پایگاه شدیم، برادران که ما را مىشناختند به هر کدام یک کلت
کمرى دادند. طرز کار آن را نمىدانستیم، خیلى سریع و خلاصه چگونگى استفاده از آن
را به ما آموزش دادند و ما از آن لحظه به نیروهاى شناسایى ملحق شدیم. کار نیروهاى
شناسایى، خنثى کردن بمب، شناسایى ضد انقلاب و پیدا کردن ردپاى آنها در شهر و
روستاها بود.(27)
این نیروها آموزش چندانى ندیده بودند. آنچه در وجود آنها بود تنها عشق بود؛ عشق به
اسلام، به انقلاب اسلامى و به امام. اما ستون پنجم، نیروهاى آموزشدیدهاى بودند
که خود را در قالب نیروهاى وفادار به انقلاب جازده بودند، حتى جزء مدافعان شهرهاى
جنگزده.
خواهر حورسى مىگوید: «... برادرى که براى بازرسى پیاده شده بود گفت: دو نفر زن
داخل این خانه کنارى هستند، هر چه به آنها مىگویند از خانه بیرون بیایید، نمىآیند.
من داخل خانه رفتم. پنج نفر بودند. دو نفر زن و سه نفر مرد. آنها ستون پنجم بودند.
یک بىسیم مادر داشتند و گرایى مقر سپاه را به دشمن داده بودند. آنها را به زور
اسلحه بیرون آوردیم و سوار وانت کردیم و با خودمان بردیم.»(28)
وضع در کلیه شهرهاى مرزى بدین منوال بود. در آبادان، اهواز و سوسنگرد رزمندگان با
هوشیارى، کلیه امور را تحت کنترل داشتند. ستون پنجم چون در لباس خودى فعالیت
مىکرد بسیار دقیقتر از عراقىها عمل مىنمود و ضربههایى که مىزد اثرات
پایدارترى داشت. اما دست خدا بالاى همه دستها است و به رزمندگان یارى مىرساند.
یکى از خواهران در اهواز که با برادران اطلاعات همکارى مىکرد زنى را دستگیر کرد و
از او اطلاعاتى به دست آورد. این زن در گراهایى که به پاسداران داد محلهایى را
معرفى کرد که در آنجا منافقین اسلحههاى زیاد و حتى تانک پنهان کرده بودند و قصد
داشتند در مراحل بعدى با همکارى نیروهاى عراقى از آن امکانات علیه رزمندگان اسلام
استفاده کنند. خواهر بسیجى ابتدا صحت و سقم برنامه را سنجید. سپس برادران را خبر
کرد. براى شناسایى مکانها همراه برادران در حالى که لباس رزم پوشیده و موهایش را
پنهان کرده بود رفت. آنها موفق شدند سلاحهاى پنهان شده در روستا را، در آن دوران
که با کار شکنى بنىصدر، مهمات به مناطق جنگى ارسال نمىشد، یافته و براى دفاع از
کشور به برادران رزمنده برسانند.
در اوایل جنگ وضع بیمارستانها مطلوب نبود. اگر بیمارستانى فعال بود نیروهاى مردمى
آن را سرپا نگه داشته بودند و چون امکان شناسایى همه نیروها نبود، منافقین در
بیمارستانها آزادانه تردد کرده و اطلاعات رد و بدل مىکردند، به طورى که آمار
تقریبى مجروحان و شهدا در یک عملیات یا موشکباران که از رادیو عراق پخش مىشد
بسیار به واقع نزدیک بود، یا زمانى که فرماندهى مجروح مىشد یا شهید مىگشت خبر آن
ابتدا از رادیو عراق پخش مىشد. این قضیه در زمان شهادت دکتر چمران بسیار مشهود
بود. بنابراین نیروهاى خواهر امدادگر یا بهیار که به صورت بسیجى وارد کارزار شده
بودند وظیفه شناسایى منافقین را در داخل بیمارستان بر عهده گرفتند.
خواهر میرزایى مىگوید: « MPOبود و نباید آب مىخورد، یک روز که ما نبودیم سربازى به او آب داد و
زخمهاى او عفونت کرد ... دکتر از پرستاران سؤال کرد، هیچ کس به گردن نگرفت. سرباز
را خواستند و از او پرسیدند، گفت: پرستارش خانم ... گفته. رفتند سراغ آن پرستار که
چرا گفتى؟ ... سرانجام حبیب شهید شد.»(29)
همچنین راوى از شهادت زخمیانى مىگوید که با راهنمایى غلط پرستاران نفوذى و منافق
توسط دوستان به شهادت رسیدند: «هاشم گفت: غذا به او دادم. ساعت ده و نیم شب بود که
متوجه شدم خلط گلوى «بابایى» بد جورى اذیتش مىکند. به پرستار گفتم، گفت: مىآیم.
یک ساعت، یک ساعت و نیم گذشت اما نیامد. گفتم: اگر نمىتوانید کمکش کنید، بگین
خودم کمک کنم. پرستار گفت: چیزى نیست خلط تو گلوش جمع شده، اگر یک لیوان آب بیارى
در گلویش بریزى، خلط پایین مىره. وقتى آب مىریزى، بینى شو بگیر تا نفس با دهان بکشد
... هاشم همین کار را مىکند و بابایى شهید مىشود. در حالى که بابایى قطع نخاع از
گردن بود و باید با دستگاه آسپیراتور خلط را بیرون مىکشیدند تا نفس بکشد ... این
پرستار جذب گروه منافقین شده بود، به مجروحان عراقى رسیدگى زیادى مىکرد. برایشان
شکلات و سیگار مىخرید، حجابش را هم آن طور که باید رعایت نمىکرد.»(30)
مسئله دیگر در بیمارستانها انجام عملهاى منجر به قطع عضو بود. بارها اتفاق
افتاده بود که به خاطر داشتن ترکش ریز در دست و پا پزشک منافق آن عضور را قطع
مىکرد. خواهران اطلاعات در قالب امدادگر شروع به فعالیت نموده و علاوه بر آنکه
فعالیتهاى امدادى انجام مىدادند با درایت و تیزهوشى توانستند شبکه منافقین را
شناسایى کرده، آنها را به انزوا کشانده یا به مقامات مربوطه معرفى کنند.(31)
در عملیات مرصاد، منافقین نیروهایشان را با پوشش غیر نظامى در داخل شهرها سازماندهى
کرده بودند تا در صورت سقوط شهر حضور داشته و مراکز فعال را در دست بگیرند.
منافقین تنها با پوشیدن یک روپوش سفید به عنوان پرستار در محل استقرار پیدا
مىکردند و اقدام به مبادله اطلاعات مىنمودند و در این راه از انجام هیچ کار غیر
انسانى ابا نداشتند.
خواهر جزایرى مىگوید: در یکى از روزها به یک زن که چند روز بود در محوطه
بیمارستان حضور داشت و به این طرف و آن طرف تردد مىکرد مشکوک شدند. به این دلیل
که این زن یک نوزاد قنداقى به خودش بسته بود و با لباس محلى به همه جا سر مىکشید.
وقتى توجه ما را جلب کرد که احساس کردیم نوزادى که پشت او بسته شده است اصلاً تکان
نمىخورد.
وقتى به او نزدیک شدیم فهمیدیم نوزاد مرده است، ولى آن زن همچنان او را روى پشت
خود حمل مىکرد. برادران او را دستگیر کردند. ما او را گشتیم. اسلحهاش را زیر
لباس کردى مخفى کرده بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کند.(32)
ب) نقش حمایتى - پشتیبانى زنان
در جنگها نوعاً نقش پشتیبانى را به
زنان محول مىکنند. این مسئله در جنگهاى جهانى نمود بیشترى داشت. در جنگ دوم
جهانى عمده کارگران اسلحهسازى را زنان تشکیل مىدادند. همچنین جهت تشویق سربازان
براى شرکت در جنگ، مادر سرباز شهید یا سرباز کشته شده سخنرانى مىکرد.
با توجه به اسلامى بودن انقلاب و اعلام جنگ به عنوان نبرد حق و باطل نقش حمایتى -
پشتیبانى زنان رنگ و بوى مذهبى و اعتقادى گرفت. زنان این نقش را چون تکلیف دینى به
خوبى انجام دادند.
نقش حمایت روانى و عاطفى رزمندگان
کارشناسان نظامى عقیده دارند که در جنگها توجه به سه عامل روانى، اقتصادى و نظامى
بسیار مهم است و باید در طرحریزى عملیات مورد توجه و بهرهبردارى قرار گیرد.
اهمیت عامل روانى تا حدى است که «جنگ روانى» بدون امکان استفاده از سلاح، یکى از
مهمترین ارکان رزم را تشکیل مىدهد. در جنگ ما نیز تقویت روحیه رزمندگان عامل
تعیینکننده و مهمى در سرنوشت جنگ بود.
زنان در این حیطه چنان محیطى مناسب و سازنده را فراهم آوردند که مردان شرم داشتند.
برادر سربخش از پاسداران جانباز مىگوید: در نخستین روزهاى جنگ، در مقرّ سپاه
بودیم. گردانى از نیروهاى ارتش در گیلانغرب مستقر بود. فرمانده گردان دستور عقب
نشینى صادر کرد. هر چه اصرار کردیم در شهر بماند قبول نکرد. من ناباورانه
عقبنشینى نیروها را نگاه مىکردم. یکمرتبه دیدم زنى روستایى دوید و جلوى خودروى
فرماندهى را در جاده گرفت. فرمانده پیاده شد و گفت: خانم، برو عقب. زن روستایى
گفت: کجا مىخواهید بروید؟ مگر نمىبینید عراقىها دارند مىآیند. زن و بچه مردم
را به امان خدا رها مىکنید و مىروید! فرمانده گفت: بنىصدر فرمانده کل قوا دستور
عقبنشینى داده است و ما تابع دستور هستیم. آن شیرزن هر چه اصرار کرد دید فایدهاى
ندارد. یکمرتبه رو سرىاش را از زیر چادر باز کرد و گفت: از طرف من این روسرى را
بدهید به فرمانده کل قوا! فرمانده وقتى این حرکت را دید به غیرت دینىاش خیلى
برخورد و همان جا دستور داد دوباره نیروها به شهر برگردند.(33)
در داخل خانهها همین روحیه حاکم بود. فهیمه بابائیانپور پس از شهادت همسر اوّلش
و در حالى که فرزند یک سال و نیمهاى داشت بعد از دیدن برنامه روایت فتح به همسر
دومش گفت: خجالت مىکشم که این همه در جبهه هستند و تو این جایى! جنگ نیاز به نیرو
دارد و این گونه همسرش را روانه جبهه کرد و این در حالى بود که دو فرزند خانواده
شهید شده بودند. همسر ایشان مىگوید: پس از خواندن نامههاى فهیمه آگاه مىشدم و
با تذکرات پى در پى وى بود که راه را به درستى و اطمینان طى مىکردم.(34)
روحیه، نقش مهمى در میدان مبارزه دارد. ژنرال رمل - روباه صحرا - مىگوید: «روحیه
سه چهارم نیروست و اگر در ارتش ایمان نباشد روحیه کشته خواهد شد و آن ارتش هم هر
چه قوى و نیرومند باشد محکوم به شکست و زوال خواهد بود.»(35)
مادران و همسران رزمندگان، دانش جنگ روانى را در هیچ آموزشگاه رسمى فرا نگرفته
بودند اما تکلیف خود را به خوبى به انجام مىرساندند.
حجتالاسلام ربانى مىگوید: اصغر هادىزاده در جبهه همراه ما مىجنگید. او همانند
فرزند ابنحارث بود و به من مىگفت: براى فروکش کردن التهاب مادرم به جبهه آمدهام
چون همیشه مىگوید مىخواهم به جبهه بروم و بجنگم.(36)
برادر پاسدارى از ایلام مىگوید: در جبهه سومار شاهد بودم خانمى از تهران به سپاه
ایلام مراجعه کرد و جویاى حال فرزندش که به غرب آمده بود شد. بر حسب اتفاق این پسر
همراه ما در جبهه سومار بود. این خانم در میدان تیر تیراندازى کرد و به هدف زد.
سپس به فرزندش گفت: اگر از جبهه برگردى شیرم را حلالت نمىکنم. مادر که رفت فردایش
پسر شهید شد و جنازهاش را به تهران منتقل کردند.(37)
پاسدار سید طالب که تمامى اعضاى خانوادهاش را در جنگ خرمشهر از دست داده و تنها
یک خواهرش باقى مانده بود، مىگفت: براى خواهرم تنها یادگار به جا مانده از پدر و
مادر هستم. خواهرم به من آموخت که چگونه مىتوان به تنهایى یک لشگر بود. او بود که
به من فهماند پایان هر سختى شیرینى است.
این برادر در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.
تقویت روحیه پیکارگران توسط زنان فقط براى شرکت رزمندگان در جنگ نبود. کمبود مواد
غذایى، دلهره از بین رفتن خانه و اموال و فرزندان بخصوص براى مردم ساکن در شهرههاى
مرزى و خط مقدم مىتوانست عامل بازدارنده مهمى باشد. اما زنان علىرغم تحمل
فشارهاى گوناگون، روحیه جنگاورى را در مردان تقویت مىکردند.
خانمى مىگفت: «دامادم قرار بود به جبهه برود و مردّد بود. مىگفت: آیا درست است
که با وجود زن و بچه و بدهکارى به جبهه بروم؟ به او گفتم: من بچههایت را نگه
مىدارم. تو برو و افتخار کن در این زمان به سربازى مىروى!»
مهمترین زمان تأثیر پیام بهرهبردارى از آن در موقعیت مناسب است. بسیارى از
رزمندگان با دیدن صبر و مقاومت مادران و همسران شهدا براى رفتن به منطقه، عزم جزم
مىکردند. بسیارى از آنها یادآور مىشدند که اگر شهید شدیم شما هم مثل فلانى صبورى
کنید. بسیارى از مادران شهدا پس از مشاهده پیکر غرق به خون فرزندشان ندا مىدادند که
«خدایا، این قربانى را از ما بپذیر.»
برادران شهید کلول هر دو در یک عملیات به شهادت رسیدند. برادر نعمتالله کلول
مسئول تسلیحات لشگر هفت ولىّ عصر(عج) و برادرش نیروى وظیفه، وقتى خبر شهادت دو
شهید را به مادرشان دادند، گفت: خدا داده، خدا هم برد.(38)
وقتى حیدر صالحى شهید شد، برادرش در جبهه سوسنگرد مىجنگید. براى شرکت در مراسم
چهلم شهید به خانه آمد. مادر شهید گفت: على جان، مىدانى چقدر دوستت دارم اما صلاح
مىدانم که پس از مراسم، همین امشب به جبهه برگردى. او همان شب، به جبهه برگشت.
چند روزى نگذشته بود که جنازه او را آوردند.(39)
گریه بر شهید مستحب است؛ حتى در تاریخ آمده است که بعد از جنگ احد پیامبر(ص)
فرمود: حمزه گریه کننده و عزادار ندارد.
یکى از انصار بر زنان انصار تکلیف کرد و گفت اگر مىخواهید بر شهدایتان گریه کنید،
اوّل به خانه پیامبر رفته و در برگزارى عزا بر حمزه، فاطمه(س) را یارى کنید.
در هشت سال دفاع مقدس، آنچه از مادران شهید دیده مىشد تحمل و بردبارى بود. آنان
حساسیت موقعیت کشور در سطح بینالمللى را درک مىکردند. در دوران جنگ اغلب کشورهاى
دنیا نه تنها هیچ گونه پشتیبانى از کشور ما که به آن حمله شده بود انجام نمىدادند
بلکه به شیوههاى مختلف به دشمن متجاوز کمک مىرساندند. کمکها به صورتهاى
گوناگون ارائه مىشد، مانند تسلیحات نظامى و اسلحه، پرداخت وام و خواروبار در
اختیار گذاشتن اطلاعات و فنآورى در زمینههاى مختلف و در حیطههاى گوناگون، اعزام
داوطلب از میان مردم کشورها (مصر و اردن و ...).
دهها میلیارد دلار در طول جنگ به دشمن کمک شد. اما مهمترین کمک، ساختن چهرهاى
مظلوم از دشمن متجاوز و چهرهاى ظالم و بدون عاطفه از ایران بود.
مصاحبه خبرنگار خارجى بدون حجاب با نوجوان ایرانى با این اعتقاد که آنان را به زور
به جبهه مىآورند، هنوز در خاطر ایرانیان است.
روحیه خواهران و برادران شهید تمام این یاوهگویىها را بر باد داد.
علاوه بر روحیه تشویق مستقیم همسران و مادران براى حضور مردان خانواده در جبهه،
حمایت روانى آنها (که پس از شهادت، چگونه تحمل مىکنند) روحیه مردان را براى جنگیدن
حفظ مىکرد. به شهادت نامهها و وصیتنامهها این مسئله به خوبى آشکار است.
تقویت روحیه جانبازان
زمانى که جراحتهاى اولیه ترمیم مىشود
جراحتهاى پایدار که اثر عمیق و ماندگار در بدن دارند، ایجاد معلولیت مىکنند.
رزمنده با این احتمال که امکان دارد چنین مسئلهاى براى او پیش آید قدم در راه
جهاد مىگذارد. همسر وى چنین مسئلهاى را مىپذیرد و این مسئله را چون تکلیفى بر
گردن خود مىداند.
جانباز سربخش مىگوید: پیش از اینکه مجروح شوم به من کسى نگفته بود که نابینا
خواهى شد تا رخداد را با اطلاع قبلى بپذیرم، در صورتى که همسرم وضع مرا دید و
پذیرفت. سختىهایى را که در زندگى کردن با من وجود داشت و مىدانست قبول کرد. جز
وجود همسران دلسوز که به ما روحیه مىدهند و در تمام سختىها و محدودیتها که تا
آخر عمر با ما است در کنار ما هستند عامل موفقیت ما چه چیز دیگرى مىتواند باشد؟
فکر مىکنم اگر فرداى قیامت تقدیم چشم مرا با ایثار گرى همسرم مورد سنجش قرار دهند
بىتردید ارزش ایثار ایشان بالاتر خواهد بود.(40)
زنان ایثارگرى که در این میدان قدم گذاشتند رسالتى عظیمتر از ازدواج را بر عهده
گرفتند؛ بعد روحى این وضع سختتر از پذیرش ازدواج بود. در واقع آنها با پذیرش
جانباز به عنوان همسر فقط ازدواج با فردى را که از لحاظ جسمى مشکل دارد نپذیرفتند،
بلکه مسئولیتهاى بىشمار دیگرى را براى خود رقم زدند. اکثر جانبازان شیمیایى و
قطع نخاعى براى فرزنددار شدن مشکل دارند. نیز رفت و شد جانبازان قطع پا یا نابینا
مشکل است. جانبازان مشکلات متعدد دارند اما همسرانشان با درک اوضاع اقدام کردند.
جانباز آگین (جانباز قطع دو پا و یک دست) مىگوید: در زندگى خصوصى بسیار موفقم.
براى اینکه از اوّل با دیده کسى که دست و پا ندارد به من نگاه نکرده، برخوردش
فراتر از نگاههاى سطحى و معمول بود. انتظاراتش هم از من مثل انتظارات یک فرد سالم
است. اصل را بر استقلال و تحرک من گذاشته است. این مطلب را همه جا و به خودش هم
گفتهام که همیشه ممنونش هستم که مرا به عنوان یک آدم کامل، حالا با این شکل که
قدش مثلاً 50 سانتىمتر است مىپذیرد. شویقها و طرز تفکر همسرم باعث شد فشارهایى
را که به واسطه نبودن دست و پا روى من وارد مىشود به خوبى تحمل کنم.(41)
حمایت عاطفى در چنین خانوادههایى از حمایت جسمى جانباز مهمتر است. اما مشاهده
شده است برخى افراد بدون داشتن توان عاطفى مناسب در این راه قدم گذاشته و قادر به
تحمل چنین زندگى نبودهاند، در نتیجه پیوندشان گسسته، ضربهاى که بر جانباز از این
طریق وارد شده، اثر تخریبى زیادى داشته است، به گونهاى که در اکثر موارد جانباز
تحمل زندگى در خانه را از دست داده، منزوى شده و به آسایشگاه روى آورده است.
اما نمونههاى موفق زندگى با جانباز زیاد است و اثرات روحى پایدارى در افراد
جانباز گذاشته است. جانباز حجتالاسلام اکبر مرتضوى (جانباز دو پا و دو چشم)
مىگوید: در آن زمان خانم من 16 - 15 ساله بود و من هم حدود 21 سال داشتم. وقتى
همسرم براى اولین بار پس از مجروحیتم به بیمارستان آمد به او گفتم: چشمان من دیگر
خوب نخواهد شد. شاید به همین خاطر بود که ازدواجمان را به تأخیر مىانداختم.
بههرحال شما جوان هستید و من به شما اجازه مىدهم بروید و زندگى جدیدى را شروع
کنید. این حرف براى همسرم خیلى سنگین و ناراحت کننده بود و ایشان با متانت پاسخ
داد: اگر چنین فکر و دیدگاهى داشتم همان زمان که مىخواستید به جبهه بروید جلوتان
را مىگرفتم و نمىگذاشتم بروید و مىگفتم اوّل تکلیف من را روشن کنید! اصلاً
انتظار نداشتم شما که قبلاً من را آزمایش کرده بودید این حرفها را بزنید.(42)
تأثیر حمایتهاى پشتیبانى رزمندگان
امام خمینى(ره) زمانى که تنها شش ماه از آغاز جنگ گذشته بود در سخنرانى 28/12/59
فرمود: «من وقتى در تلویزیون مىبینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به
همراهى کردن و پشتیبانى کردن از لشگر و قواى مسلّح، ارزشى براى آنها در دلم احساس
مىکنم که براى کس دیگرى نمىتوانم این طور ارزش قائل بشوم ... آنها سربازان
گمنامى هستند که در جبههها باید گفت مشغول به جهاد هستند ... این یک هدیه الهى
است که بدون اینکه دستهاى بشر در آن دخالت داشته باشند خداى تبارک و تعالى به ما
اعطا فرموده است .»
توجه زیاد امام خمینى به زنانى که از ابتداى جنگ در عرصه پشتیبانى فعال شده بودند
نشان از عزم و همت عالى بانوان داشت، تا جایى که امام راحل مىفرماید: ما باید از
اینها اخلاق اسلامى و ایمان و توجه به خدا را یاد بگیریم.(43)
صحنه رزم زنان که سربازان گمنام بودند، پشت جبهه بود و تنوع کارى آنها زیاد، از
جمله: شال و کلاه بافتن براى رزمندگان، دوختن لباس و ملحفه براى بیماران و
مجروحان، تهیه خوراک سرد و گرم براى رزمندگان، بستهبندى اغذیه متنوع براى آنها که
در خط مقدم به سر مىبردند، تهیه ماکتهاى رزمى و عملیاتى و آموزشى توسط دانشجویان
دختر جهت تبیین و توجیه عملیات و حملات و ...
خانم زهرا محمودى، از پیشکسوتان حمایتهاى پشتیبانى مىگوید: در زمان جنگ پانزده
روز در اهواز و در جبهه بودم و پانزده روز در تهران مشغول جمعآورى پول و تهیه
وسایل مورد نیاز جبههها.
یک بار حدود یک تن آرد گرفتم و با آن حلوا درست کرده بستهبندى کردیم و به جبهه
بردیم. ... رزمندگان هوس کله پاچه کرده بودند. اعلام کردیم هر کس نذر گوسفند دارد
بیاورد ما مىبریم جبهه، 25 گوسفند تهیه شد. شبانه پاک کرده آماده کردیم و براى
صبحانه به خط بردیم. بچههاى رزمنده متعجب بودند که چگونه در خط مقدم کله پاچه
پیدا شده است. به دلیل حضور پى در پى در جبهههاى جنگ و کمکرسانى به خط مقدم جبهه
از طرف سپاه خوزستان و کرمانشاه کارت تردد دریافت کردم. بدین ترتیب به راحتى اجناس
تهیه شده را به دست رزمندگان اسلام مىرساندم.(44)
خانم خاکبازنژاد مىگوید: در سال 65 به غرب کشور سفر داشتیم. در گروه ما هفتاد،
هشتاد خواهر و دوازده برادر بود که قرار بود شب عید نوروز به رزمندگان سبزىپلو و
ماهى بدهیم. اکیپ خودمان را از سنندج تا جنوب سلیمانیه مستقر کردیم ... موفق شدیم
روز قبل از عید، ناهار فسنجان بدهیم و شب ماکارونى و شب عید به رزمندگان سبزىپلو
با ماهى بدهیم.»
آشپزخانه شهید چمران یکى از مراکز تدارکاتى جبهه بود. این محل مسئولیت تغذیه کلیه
رزمندگان در مناطق جنگى جنوب را عهدهدار بود و روزانه 50 هزار رزمنده را تغذیه
مىکرد. اکثر فعالیتهاى آن توسط زنانى که از خانواده شهدا و رزمندگان بودند صورت
مىگرفت.
خواهر عصمت فرجوانى نیز از زنان پر صلابت در طول 8 سال دفاع مقدس بود و یکى از
زنانى که رزمندگان به آنها مادر مىگفتند. او مىگوید: کار مىکردم، غذا مىپختم،
وسایل مستعمل سنگر را مىشستم و بازسازى مىکردم. نمىدانید در آن لباسهاى پاره
شده، آن لباسهایى که بوى خون و جسم عزیزان شهیدم را مىداد چه مىیافتم! تکههاى
گوشت له شده، خونهاى خشکیده و دلمه شده، طاقتم طاق مىشد ... .
خانم فرجوانى مسئول تدارکات لشکرى بود که فرزندش فرمانده آن بود و بعد از شهادت
وى، بسیارى از اموال و اجناس را که در خانه آنها بود تحویل داد.
چایخانه سنتى اهواز یا انبار شهید علمالهدى یکى از مراکز مهم پشتیبانى جبهه و جنگ
بود. امکانات مورد نیاز جبهه بیشتر از طریق مردم تأمین مىگردید. خواهران براى
خدمت از سراسر کشور به این ستاد اعزام مىشدند. این ستاد در کنار جبهه و همگام با
رزمندگان، کار بازسازى برخى اقلام مورد نیاز از قبیل برانکارد، چادر، سلاحهاى
سنگین و سبک، کسیه خواب، چراغهاى گرمکننده و ... را بر عهده داشت.
آنها با ترمیم وسایل مستعمل، حدود 10 درصد نیاز جبههها را تأمین کرده و از هدر
رفتن میلیونها ریال پول و ارز جلوگیرى مىکردند.
خواهر مجذوبى، مسئول قسمت خواهران ستاد مىگفت: تعداد 150 نفر نیروى ثابت داشتیم.
استخرى بود که براى شستن پتو از آن استفاده مىکردیم. برخى خواهران 4 - 3 سال در
آنجا حضور فعال داشتند و بعضى تمام مدت جنگ را آنجا ماندند و یک لحظه از پا
ننشستند.
در آن ستاد دو تن از خواهران بودند که لباسهاى شیمیایى را مىشستند. یکى مادر
شهید بود که برادرزاده و خواهرزادهاش هم شهید شده بودند و دیگرى خواهرى بود از
اصفهان که فرزندش در خرمشهر شهید شده بود.
کلیه فعالیت این زنان در حالى بود که شهر اهواز به عنوان اولین شهر پشت جبهه، بعضى
مواقع مورد اصابت روزانه 75 گلوله توپ قرار مىگرفت.
کاروانهاى حضرت زینب(س)، کاروانهایى بود که زندهیاد حاجیه خانم علمالهدى
راهاندازى کرده بود. این کاروانها از تهران، قم و ... خانمها را براى دیدار از
جنگزدگان و خانوادههاى شهدا و رزمندگان، نیز دیدار از مجروحان و بیماران در
بیمارستانها هدایت مىکرد. خانم علمالهدى علاوه بر بازدید از پایگاههاى پشتیبانى
و بازرسى و نظارت بر آنها، هماهنگى کاروانها، تشویق و بالا بردن روحیه پرستاران
را نیز بر عهده داشت.
خواهران پشتیبان در قسمتهاى دیگر هم فعالیت مىکردند، مثلاً خانم محمدزاده اشتغال
به رانندگى کامیون داشت. البته این کارها علاوه بر فعالیتهایى بود که زنان در
شهرها داشتند. مادر شهیدان مجید و سعید کاشانى به مدت 8 سال در پایگاه امالشهدا
کار مىکرد. منزل خانم جوادى - مادر شهید - محل جمعآورى کمک به جبههها بود. وى
بارها همراه با کاروان کالاهاى اهدایى به جبههها رفته بود.
این یاران صدیق رزمندگان، در واقع سربازان گمنام امام زمان (ع) بودند.
خواهر مختارى از ستاد مقداد مىگوید: تدارکات جبهه، کمک به اسلام بود و تشکیل
نیروهاى مردمى که این کارها را مثل نماز یومیه واجب مىدانستند کارى مقدس بود.
ستاد بیتالزهرا پایهگذار ایستگاههاى صلواتى بود. در این ستاد از پیرزن 65 ساله
تا دختر 18 ساله فعالیت مىکرد.
خانم فاطمه زارعى 60 ساله، برخى اوقات مدت بیست و چهار ساعت یکسره نان مىپخت و
فقط جهت انجام فرایض دست از کار مىکشید! خانم صدیقه زارعى - 47 ساله - مىگفت: در
لحظاتى که نان مىپختم فرزندم را مىدیدم در حالى که سلاح بر دوش دارد مىجنگد و
با لبخند شادىبخش مرا مىنگرد. به همین دلیل بود که روز پنجم فروردین 1363، شش
هزار کیلو نان توسط خواهران محله آهنگران و شمسآباد اصفهان پخته شد.
سلفسرویس دانشگاه اصفهان نیز یکى از قسمتهایى بود که فعالیت مؤثرى در تقویت جبهه
و کمکرسانى داشت. 340 خواهر در نوبت صبح و 200 خواهر در نوبت بعد از ظهر جهت بر
آوردن نیازهاى جبهه چون لباس کار، اورکت، بلوز، کلاه، ژاکت، دستکش، شال گردن و ...
فعالیت مىکردند. پارچهها پس از رنگرزى به کارگاه خیاطى منتقل مىگردید تا کار
برش و دوخت روى آن انجام شود.
روزانه حدود 250 دست لباس، 120 دست پوشاک بافتنى و 150 عدد اورکت تولید مىشد.
در تمام شهرهاى کشور وضع به همین ترتیب بود. زنان خالصانه آنچه را داشتند در طَبَق
اخلاص مىنهادند. یک زن روستایى از اهالى قریه خسویه داراب، مهریهاش را که ده
اصله درخت نخل بود به جبهههاى جنگ هدیه کرد در حالى که دو فرزندش در جبههها حضور
داشتند.(45)
برادرى که مسئول جمعآورى طلاجات اهدایى به جبههها بود مىگفت: خواهرى یک جفت
گوشواره عتیقه و قیمتى هدیه داده بود که مربوط به دوران محمدعلى شاه قاجار بود.
بین کمکهاى مردم خراسان (در یک نوبت) 28 جفت گوشواره، 25 انگشتر طلا، 78 سکه و 24
حلقه انگشتر نقره وجود داشت.
خواهر شاهآبادى مىگوید: یک روز پشت صندوق کمکهاى جبهه بودیم؛ پیرزنى با پشت
خمیده به سوى صندوق آمد و یک اسکناس بیست تومانى از کیفش در آورد و گفت: از کرج
آمدهام و ناهار هم نخوردهام، اگر ناهار مىخوردم، این 20 تومان خرج مىشد ... .
این ایثارگرىها از اعماق جان صورت مىگرفت و بر جان مىنشست. یکى از خواهران
مىگوید: کنار صندوق در مراسم نماز جمعه تهران بودم. خبرنگار روزنامه سانکى چاپ
ژاپن مدتى کنار ما ایستاد و نگاه مىکرد. زنى النگویش را هدیه کرد، دختربچهاى
قلکش را آورد و مردى انگشترش را داد. پس از مدتى تحت تأثیر این مناظر قرار گرفت و
دستش را در جیب فرو برد و هر مقدار پول ایرانى در جیبش بود بیرون آورد و گفت:
بیایید این هم سهم من براى جنگ با عراق! این گونه صحنهها در دوران دفاع مقدس کم
نبود. کمکهاى مردمى و خون شهدا و رشادت رزمندگان جنگ را پیش مىبرد.
باید اذعان داشت نقش حمایتى - پشتیبانى زنان، طیف وسیعى از فعالیتها را در بر
مىگیرد که بُعد روانى و روحى بر بعد کمّى آن غلبه دارد. فعالیتهاى هیجان برانگیز
و شور آفرین زنان در دفاع مقدس نیز به گونهاى جزء فعالیتهاى حمایتى و پشتیبانى
بوده است. بنابراین تفکیک فعالیتها و نقشهاى زنان بسیار ظریف و در بسیارى موارد
غیر ممکن است.
ج) نقش امداد و درمان زنان
از شلیک اولین گلولهها به سمت خاک
ایران اسلامى، مسئولان بیمارستانها دریافتند که با تعداد کم پرستار و نیرو روبرو
هستند، بنابراین به درخواست دختران و زنانى که براى کمک به درمان مجروحان اعلام
آمادگى کرده بودند پاسخ مثبت دادند. در بسیارى از بیمارستانها در ابتداى جنگ،
زخمبندى ساده و تزریق واکسن کزاز تنها اقدام مفید براى زخمیان بود و اقدام به
انتقال مجروحان به مناطق دیگر مىکردند. دختران به عنوان نیروهاى امدادگر وارد
عرصه فعالیت شدند، گرچه در ابتدا حتى دوره نظرى امداد را ندیده بودند.
مینا کمایى، امدادگر آبادانى و خواهر شهید زینب کمایى، مىگوید: حدود 20 - 18 نفر
دختر در بیمارستان امدادگرى مىکردند؛ شبها هم در خوابگاه مىخوابیدند.(46)
«شبها برادرانى که سالهاى آخر پزشکى بودند و به عنوان امدادگر از تهران آمده
بودند برایمان دوره آموزشى مىگذاشتند.»(47)
بسیارى از دختران جوان در شهرهاى آبادان، خرمشهر و اهواز به بیمارستانها آمدند.
کار امدادگران جوان در شهرهاى مرزى طاقتفرسا بود اما عشق به اسلام و انقلاب آنها
را بر ماندن استوارتر مىکرد به گونهاى که علىرغم اصرار خانواده مبنى بر ترک
شهر، آنها ماندند تا مرهمى بر زخمهاى دلیرمردان باشند.
آنها صحنههایى را تجربه مىکردند که در دوران کار یک پرستار در حالت عادى امکان
وقوع چنین صحنههایى بسیار کم بود. افراد بومى و آنها که به شوق خدمت آمده بودند
هر کارى از دستشان بر مىآمد انجام مىدادند گرچه آموزش ندیده بودند اما کارهاى
امداد را به صورت تجربى آموزش مىدیدند و از انجام هیچ کارى روىگردان نبودند.
آنان بودند که باعث تقویت روحیه رزمندگان و مجروحان مىشدند.
خانم میرزایى مىگوید: «روزانه دو - سه ساعت یک بار، کیسه کلستومى را عوض مىکردم.
شبها که به خانه مىرفتم روز بعد مىدیدم مدفوع زیادى در کیسه پر شده، از کنار آن
بیرون آمده است. دور شکم مجروحانى که از ناحیه شکم زخمى مىشدند ملحفه مىپیچیدیم.
این ملحفه معمولاً پر از مایع زردرنگى بود که از شکم مجروحان بیرون مىآمد. وقتى
شروع به تمیز کردن پهلوى بیمار مىکردم، حالم به هم مىخورد اما به روى خودم
نمىآوردم ... .(48)
ایثار آنها حد و مرزى نداشت. در این راه حتى از فرزندان خود مایه مىگذاشتند.
«شبها بچهها را به اطاق عقیدتى مىبردم و لباسها را کپه مىکردم تا روى آنها
بخوابند، به این ترتیب مىتوانستم شبها نیز به مجروحان سرکشى کنم.»(49)
بعد از مدتى وزارت بهداشت با همکارى ادارات بهدارى ارتش و سپاه برنامههاى مدوّنى
را جهت اعزام پرستاران و امدادگران آموزشدیده فراهم کرد و به تدریج پایوران
(پرسنل) بیمارستانها نیز بهرهاى از این خوان گسترده بردند.
خاطرات آنها از جنگ، شیرین و آموزنده است که در روح و جان آنها آشیانه کرده است.
راویان صدیق جنگ، ناگفتههاى دفاع مقدس را بیان مىکردند. به شهادت پرستاران و
امدادگران در آنجا هر که مسئولیت بیشترى داشت؛ مخلصانه و بدون چشمداشت کار مىکرد.
تمیز کردن توالت و کارهاى سخت و نامطبوع را انجام مىدادند و ذرهاى رخ درهم
نمىکشیدند. اکثر پرستارانى که از مجروحان شیمیایى پرستارى مىکردند مبتلا به
عوارض شیمیایى شدهاند. خانم یساول مىگوید: «وقتى اولین سرى مجروحان شیمیایى را
براى درمان آورده بودند، پزشکان خارجى براى عیادت و مشاوره آمده بودند. خود آنها
از ماسکهاى دو لایه استفاده مىکردند و به ما مىگفتند: تاولها را ببرید. وقتى
این کار را انجام مىدادیم از درون تاولها بخارى متصاعد مىشد که ما آن را
استنشاق مىکردیم ...»
خانمها قاضى، یساول، یوسفزاده و هزاران گمنام دیگر که هیچ گاه نام آنها در هیچ
دفترى ثبت نشد و هیچ قلمى از آنها ننوشت دنیایى از صبر و تحمل و ایثار در دلهاى
آنها وجود دارد که از درک ذرهاى از آنها عاجز هستیم.
نقش زنان در دفاع مقدس قابل گزارش نیست و دستهبندى آنها چیرگى و دقتى بىنظیر
مىطلبد. ما تنها مىتوانیم نمونههایى را ذکر کنیم اما هیچ گاه قادر نیستیم تمام
آنها را گزارش نماییم.
دختر کوچک سوسنگردى که تنها بازمانده خانوادهاش است مىگفت: یه عمو حسین بود، اون
عراقى بدا عمو حسینو مىخواستنش. اومده بود خانه ما. بابام عمو حسینو کرده بود توى
تنور خونهمون. در تنور رو هم گذشته بود، عراقیا اومدن، بابام رو دعوا کردن، گفتن
حسین کجاست؟ بابام گفت حسین خونه ما نیست. بعد بابام رفت رو تنور نشست. بعد عراقیا
اومدن مامانو کتک زدن، چادر مامانو گرفتم، یه عراقیه لگد زد منو پرت کرد اونور.
مىخواست بابام عمو حسینو نشون بده. یه وقت دیدم اون عراقى بده یه تیر زد به
مامان. مامان افتاد روى زمین. بابام بلند شد و گفت: چرا این کارو کردى؟ عراقى بده
یه تیرم زد به بابام. بابام افتاد رو تنور ...
مسئول خواهران سوسنگرد گفت: بعد از رفتن عراقیا نیروهاى خودى اومدن تا جنازهها رو
بردارن، حسین رو که در ظاهر از مسئولان سپاه بود، از تنور درمیارن و همراه دختر
مىبرن ...(50)
این رشادتها در کدام دستهبندى جاى مىگیرد که زنى به خاطر حفظ جان رزمنده ایرانى
خود را فدا کند، آن هم در وضعى که قومیت گرایى عربهاى متجاوز گوش فلک را کر کرده
بود؟!
خواهر شریعتى مىگوید: «در همان شرایط جنگ، در روزهاى اوّل یکى از کارهاى ما در
اهواز این بود که به خانههاى خالى که صاحب خانه آن را ترک کرده بود رفته و
چراغهاى روشن آنها را خاموش کنیم تا گرا به دست دشمن نیفتد.»(51)
وى که از بنیانگذاران فعالسازى زنان در دفاع مقدس بوده است از شهرى دیگر آمده بود
و به جزئىترین کارها مىپرداخت تا اثرگذارترین جنبش و فعالیت زنان را پىریزى
کند.
فعالیتهاى زنان در هیچ دستهبندى جا نمىگیرد. خانم داعىپور مىگوید: «من شاهد
رشادتها و کارهایى از دختران 12 ساله بودهام که در این زمان حتى از زنان بالغ
انجام آنها را اگر بعید ندانم سخت مىدانم ... .»(52)
کدام قلم مىتواند اوج صبر و شکیبایى زنانى را نشان دهد، که مردانه مقاومت کردند،
مظلومانه جانباز شدند، غریبانه به اسارت رفتند و مظلومانه شهید شدند؟!
آثار جنگ و چهرههاى مقاومت زنان
گرچه شروع رسمى جنگ در پایان شهریورماه
بود اما جنگ مدتها پیش آغاز شده بود. عراق سیاستى را در پیش گرفته بود که علىرغم
صلح میان دو کشور به گونههاى مختلف به نبرد تداوم مىبخشید. این سیاست مبتنى بر
بیرون راندن ایرانیانى بود که از مدتها و نسلى پیش براى زیارت، تحصیل و کار به
عراق رفته و در آنجا ساکن شده بودند. شدت بخشیدن به این سیاست در ماههاى اوّل
پیروزى انقلاب اسلامى به قدرى شدید بود که کلیه زنان ایرانى (که حتى تولد خود و
پدرانشان در عراق بود) باید کشور را ترک مىکردند. در صورتى که متأهل بودند و
همسر آنها عراقى بود، ما باید همسر را طلاق مىداد. اگر آنها فعالیت سیاسى داشتند
چون راضیه تقىجواد دستگیر مىشدند. مأموران حتى با وجود پیگیرىهاى متعدد، رسیدگى
به وضع آنان را در شأن خود نمىدانستند، به گونهاى که تا کنون از برخى آنها خبرى
به دست نیامده است.
اگر از عراق خارج مىشدند اجازه برداشتن و همراه داشتن پول، طلا، لباس و ... را
نداشتند. در بسیارى اوقات به خانه آنان مراجعه مىشد، آنها را از خانه به زور خارج
کرده، سوار کامیون و بدون هیچ امکاناتى در مرز رها مىکردند. زنان تا مدتها از
خانواده و فرزندان خود بىخبر مىماندند. مسافت طولانى که پیمودن آن، دو - سه روز
طول مىکشید باعث پدید آمدن مشکلات جسمى شدید مىشد، علاوه بر آنکه مشکلات روحى
جدایى از خانواده و فرزندان آنان را بسیار مىآزرد. بسیارى در اردوگاهها مىماندند
و به انجام کارهاى خدماتى براى افراد مسن و مریض مىپرداختند. برخى که در شهرهاى
ایران فامیل داشتند، نزد آنها مىرفتند. با شروع رسمى جنگ تعداد زیادى از آنان به
صورت داوطلب شروع به فعالیت کردند و به خاطر دانستن زبان عربى در بسیارى از مقاطع
فعالیت آنها مفید واقع مىشد.
با شروع جنگ به خاطر بمباران شدید مناطق و شهرها بسیارى از زنان و کودکان جانباز
شده یا به شهادت رسیدند.
شهداى زن
پس از آغاز درگیرى زنان همپاى مردان
وارد صحنه رزم شدند گرچه برادران سعى مىکردند خواهران را از صحنه رزم دور کنند تا
مانع اسارت و درگیرى آنها شوند، ولى شهادت فیض عظیمى است که نصیب دوستداران حق
مىشود.
«هشتم مهرماه بود ... داشتیم کامیون بار را که از شیراز آمده بود خالى مىکردیم که
دیدیم سر فلکه گلفروشى خانه سمت چپ را با خمپاره زدند. سریع رفتیم تا اگر زنى در
خانه بود بیرون بیاوریم، به پشت سرم نگاه کردم، دیدم شهناز محمدى و شهناز جاجى شاه
هم مىآیند. عراق هر محدودهاى را پنجاه متر پنجاه متر مىزد؛ موقع برگشتن حدود 10
متر با آنها فاصله داشتم، ناگهان احساس کردم به طرف بالا رفتم و با صورت به زمین
خوردم ... شهنازها کنار فلکه روى زمین افتاده بودند و چادرهایشان را رویشان کشیده
بودند، انگار که خواب باشند، با خودم گفتم چه راحت خوابیدهاند و بلند هم نمىشوند
...»(53)
شهناز محمدى و شهناز حاجىشاه در نزدیکى کانون قرآن به شهادت رسیدند، همان جایى که
روزها در آن فعالیت مىکردند. انسانها همان طور که زندگى مىکنند مىمیرند.
شهادت نعمتى است که خداوند هر کس را لایق بداند، به او ارزانى مىدارد. خوش به حال
زنانى که لیاقت یافتند. «یکى از نیروهاى داوطلب دخترى بود به نام سیمین سلامى.
دخترى ساده که دوست داشت کمک کند، ولى بچهها به خاطر حجابش او را طرد مىکردند و
تحویلش نمىگرفتند. اواخر خیلى دلشکسته شده بود. خانوادهاش از شهر رفته بودند،
ولى او حاضر نشده بود برود. خانهشان در آبادان بود. یک روز صبح که براى کمک به
بیمارستان مىآمد خمپارهاى کنارش ترکید و همان جا شهید شد. بچهها خیلى ناراحت و
افسرده شدند، بیشتر به خاطر اینکه طردش کرده بودند. سیمین که شهید شد چند تا از
بچههاى تهران مىخواستند روى تابوتش گل بگذارند، ولى هر چه گشتند گل پیدا نکردند،
عاقبت یک گل کاکتوس گذاشتند. از آن روز به بعد گل کاکتوس شد گل سیمین.»(54)
صحنههاى شهادت تنها در مناطق مرزى اتفاق نمىافتاد، بسیارى از زنان در بمباران
شهرهاى به شهادت مىرسیدند. در 15 خرداد 1363 وقتى مردم بانه در محل پارک شهر
اجتماع کرده بودند تا با حماسهسازان 15 خرداد 1342 تجدید بیعت کنند، بارانى از
بمبهاى آتشزا و گلوله بر آنها باریدن گرفت. تعداد شهدا به حدى زیاد بود که امکان
دفن سریع آنها وجود نداشت. در بمباران دبیرستان زینبیه شهر میانه (12/11/65) جمع
زیادى از عاشقان به شهادت رسیدند.
مدرسه ابتدایى کرمانشاه در سوم آذر 65 مورد حمله قرار گرفت. در 28 دى 1365، سنندج
نیز آماج تیرهاى قساوت بعثیان قرار گرفت. در این روز 90 زن و دختر سنندجى ظرف چند
لحظه به شهادت رسیدند.
برخى از زنان مناطق روستایى نزدیک مرز هنگام کار در مزارع یا رفتن به مدرسه به
شهادت رسیدند چون گلاویژ قادرى، گلچین قادرى، ریزان امینى، حسیبه برارى، سارا
اولیایى .
به خاطر حضور در صحنههاى متفاوت، زنان شهید طیف متفاوتى را تشکیل مىدهند. سوگند
آزرمى، دانشجوى سال دوم به همراه پدر، مادر، خواهر، شوهرخواهر و دو فرزند خواهرش
در 22 بهمن 1365 در اثر بمباران هوایى تهران به شهادت رسید. انیس نورى و زهرا کردى
و حسیبه خومتایى چون مانع ترور همسر یا امام جماعت مسجدشان توسط منافقین شدند به
شهادت رسیدند.
نصرت صدرایى در پى اصابت موشک به مناطق شهرى به همراه سه فرزندش به شهادت رسید.
فوزیه شیردل در کرمانشاه زمانى که در مقابل جلادان خلق ایستادگى کرد تا پاسداران
را سر نبرند و زنان را شکم ندرند و کودکان را مثله نکنند به شهادت رسید. فهیمه
سیّارى از زنجان در حین انجام وظیفه به دست کومله به شهادت رسید.
حنیفه رستمى به جرم پناه دادن به نیروهاى رزمنده اسلام تیرباران شد. صدیقه رودبارى
از تهران در بانه به دست منافقان ترور شد. نسرین افضل به ضرب گلوله ضد انقلاب در
مهاباد به شهادت رسید. معصومه آقازمانى در بمبگذارى منافقین به شهادت رسید.
گروههاى ضد انقلاب حسیبه خرمتایى را در سقز، مریم امینپور را در روستاى
ایرانخواه و شرافت ایزدى را در کامیاران ترور کردند. فرشته باخویشى، توسط ضد
انقلاب در مریوان اعدام شد. ناهید فاتحىکرجو در سنندج توسط ضد انقلاب زنده به گور
شد. معصومه قیدى بر اثر انفجار هواپیما در آسمان قرهباغ به همراه فرزندش به شهادت
رسید. صفادخت قیائى به همراه پدر، مادر و برادرش عازم دبى بود که هواپیماى ایرباس
حامل آنها توسط امریکاى جنایتکار مورد هدف قرار گرفت. شاه زنان مرزمانى از نوشهر
که مادر دو شهید (فرشاد و مهرداد کاویانى) و همسر جانباز بود در مراسم برائت از
مشرکان به شهادت رسید.
فاطمه قزوینى، دانشجو، به همراه 10 تن از اعضاى خانوادهاش (پدر، مادر، مادربزرگ،
خواهران، فرزندان خود و خواهرانش) در موشکباران تهران به شهادت رسید ... .
این گونه بود که 6427 تن از زنان شهید شدند تا راه راست را با خون سرخ خود نمایان
سازند.
زنان جانباز
در این میدان بسیارى از زنان مجروح
شدند و یا به مقام جانبازى نائل آمدند.
«ترکش به کپسول گاز خورده بود منفجر شده بود و همه چیز را سوزانده بود ... مادر
تمام بدنش سوخته و جزغاله شده بود، ولى نفس مىکشید. دختر به قدرى سوخته شده بود
که از دهانش فقط یک گودى مانده بود مىگفت: آ ... آ ... او آب مىخواست.»(55)
پرستاران با ایثار تمام هر چه از دستشان بر مىآمد انجام مىدادند و حتى در این
راه مجروح مىشدند.
«تا سه روز با باندپیچى دستم سر کردم، بعد به مسجد رفتم و زخم را بخیه کردند.
بعدها فهمیدم که روى دستم به اشتباه کار کردهاند و عصبم قطع شده است.»(56)
ریههاى فاطمه کاویان به خاطر آثار گازهاى شیمیایى تنها 30% اکسیژن را جذب مىکند.
در حالى که منافقین چندین بار قصد ترور او را داشتند. او از بحران کردستان سال 58
تا بعد از عملیات مرصاد در جبههها حضور داشت.
نسرین فرجوانى (خواهر دو شهید) در اهواز مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت. او بیش
از 50 بار به اطاق عمل رفته و از 14 مهر 59 تا 63 یکسره در بیمارستان بسترى بوده
است.
خانم انباشى از خرمشهر مىگوید: ما هفت نفر داخل آمبولانس بودیم که پنج نفرمان
شهید شدند. من هم مثل رزمندهها اسلحه داشتم و به طرف عراقىها شلیک مىکردم. دستم
را زدند. بند انگشتم جدا شد. یک تیر دیگر هم به ساعد دست دیگرم خورد و ساعد دستم
قلوه کن شد. محمدرضا که شهید شده بود مثل یک سنگر از بدن من محافظت مىکرد.
تیرهایى که شلیک مىشد به بدن او اصابت مىکرد اما یک تیر و دو تیر نبود، شاید بیشتر
از هزار تیر به آمبولانس ما زدند ... .(57)
خواهر حسینى از لحظات مجروح شدنش مىگوید: «... در همان لحظه گلوله خمپارهاى که
دشمن شلیک کرده بود به اسلحهاى که در حال چک کردن آن بودم اصابت کرد. با صورت، کف
سنگر افتادم و اسلحه به بیرون سنگر پرتاب شد. همان طور که روى زمین افتاده بودم
دیدم پاهایم به شدت مىلرزد ولى اصلاً درد ندارم. تلاش کردم پاهایم را حرکت بدهم
اما قدرت نداشتم ... دستم را به سمت کمرم بردم، پر از خون شد. روى ستون فقرات کمرم
یک حفره بزرگ و عمیق ایجاد شده بود.»(58)
در بمبارانها نیز زنان و دختران بسیارى مجروح و جانباز شدند.
زندگى زنان جانباز ماهیت خاصى دارد. براى خدمت در آسایشگاههاى جانبازان مرد همواره
زنان و مردانى وجود دارند که فى سبیل الله کار و خدمت مىکنند، حتى برخى زنان براى
ازدواج پیشقدم مىشوند و پس از ازدواج تمام همّ و غم خود را مصروف خدمت به جانباز
مىکنند. نه قصد دنیایى دارند و نه انگیزه مادى. اما براى زنان جانباز حکایت دیگرى
است. شمار زنان جانباز به اندازه نیمى از جانبازان مرد نیز نمىباشد، اما
مظلومترین افراد تاریخ هستند. معمولاً مردان سالم براى ازدواج با آنها پیشقدم
نمىشوند و این بزرگ ترین مشکل است.
دکتر ... از اهواز مىگفت: «من کار، مطب و مشغلههاى خودم را دارم. اما هر وقت
کودکى به مطب من مىآید نمىتوانم خودم را کنترل کنم و این فکر در سرم تقویت
مىشود که کاش کودک خودم را بغل مىکردم!»
خانم ... که در دوران انقلاب مجروح شده و اکنون با ویلچر تردد مىکند مىگوید:
«وقتى ناراحتى پدر و مادرم را مىبینم که ناراحت آینده و سرانجام من هستند، بیشتر
رنج مىبرم تا از بیمارى خودم.»
براى این مشکلِ جانبازان زن تاکنون چاره قطعى نشده است، به رغم اینکه آنها شاهدان
زنده تاریخ هستند.
«پرستار گفت: این سند جنایت عراقىها در سوسنگرد است. وقتى عراقىها به شهر
سوسنگرد حمله مىکنند چندین خانواده (زن و مرد) به یک زیرزمین مىروند و در آن
پناه مىگیرند تا از دست عراقىها در امان باشند. اما آنها پناهگاه را پیدا
مىکنند. پس از آنکه زنان را در برابر مردان آزار و شکنجه مىدهند همه را به گلوله
مىبندند. بعد به خاطر اینکه اثرى از این جنایت باقى نماند زیرزمین را منفجر
مىکنند ... امّا این دختر به خاطر قرار گرفتن بر بالاى سکّو زنده مىماند. وقتى
شهر به دست رزمندگان مىافتد به خانه مخروبهاى مىرسند که از داخل آن صداى ناله
مىآید. جستجو مىکنند دخترک را که به سختى صدمه دیده است پیدا مىکنند و او را از
زیر آوار بیرون مىکشند ... وقتى رزمندگان را مىبیند قضایا را تعریف مىکند اما
مدتى بعد از هوش مىرود. حالا حدود یک ماه است که در بیمارستان بسترى است اما هنوز
به هوش نیامده است.»
زنان آزاده
فشار روحى که بر دختران بستان، قصر
شیرین و ... وارد آمد بسیار عظیم بود اما آنها ایستادند و مقاومت کردند. بسیارى از
آنها به همراه خانواده به اسارت در آمدند و عراقىها آنها را در اردوگاههاى
دستهجمعى قرار دادند. تنها اسارت پنج دختر ایرانى به صورت رسمى توسط ارتش عراق
پذیرفته شد.
مقاومت آنها در حدى بود که به گفته آزادگان هر کجا این دختران وارد مىشدند انبار
مهمات تلقى مىشد. تظاهرات و اعتصاب غذا شروع مىشد. برادران نگران وضع آنها بودند
و سعى داشتند به هر طریق ممکن به آنها یارى برسانند. همین حساسیتها باعث شد که
آنها پس از گذشت چهار سال در سال 1363 آزاد شوند.
وقتى سربازان عراقى آنها را دستگیر کردند مىگفتند ما ژنرالهاى زن ایرانى را اسیر
کردهایم!(59)
مقنعه آنها براى عراقىها ترسآور بود. وقتى از داشتن مقنعه منع شدند و
روسرىهایشان پاره شد، برادران لباسشان را به عنوان روسرى به آنها دادند، زیرا
«حجاب» سنگر آنها بود ... زمانى که در اردوگاه بودند از طریق رمزى و حروف مورس با
برادارن ارتباط برقرار مىکردند. اعتصاب غذاى آنها براى ثبت نام آنها به عنوان
اسیر جنگى باعث شد صلیب سرخ به دیدنشان بیاید. مقاومت آنها در دوران اسارت،
آزادگىشان را به همگان نشان داد.
تعداد زنان ایثارگر آزاده در دوران دفاع مقدس به شرح زیر ثبت شده است: معصومه
آباد، شمسى بهرامى، خدیجه میرشکار، حلیمه آزموده و فاطمه ناهیدى.
منابع:
1) دیدار زخمها - خاطرات
معصومه میرزاعلى، مصاحبه و تدوین: لیلا محمدى، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381.
2) پوتینهاى مریم - خاطرات مریم امجدى، مصاحبه و تدوین: فریبا طالشپور، دفتر هنر
و ادبیات مقاومت، 1381.
3) از چندهلا تا جنگ - خاطرات شمسى سبحانى، مصاحبه و تدوین: گلستان جعفریان، دفتر
هنر و ادبیات مقاومت، 1381.
4) دختران اُ. پى. دى - خاطرات مینا کمایى، مصاحبه و تدوین: لیلا محمدى، دفتر هنر
و ادبیات مقاومت، 1381.
5) زنان جنگ، سید امیر معصومى، تبلیغات و روابط عمومى ارتش، 1376.
6) آشنایان ناآشنا، فرزانه مافى، دبیرخانه دائمى کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و
امنیت، 1376.
7) آینه و شقایق، یادنامه شهداى زن استان تهران، گروه نویسندگان، 1381، دو جلد
8) اثرات جنگهاى مسلحانه بر روى زنان، سعدى جعفرى کارگر، سازمان تحقیقات خودکفایى
بسیج، 1376.
9) بالین نور، خاطرات امدادگران، پزشکان و ... مؤسسه انتشارات حدیث، 1376.
10) سلام بر اسماعیل، به اهتمام دفتر هنر و ادبیات ایثار، 1378 (مجموعه جرعهاى از
کوثر 2).
11) از حماسه برترید، فریبا ابتهاج شیرازى، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت،
1376.
12) مجموعه مقالات و سخنرانىهاى نقش و کارکرد زنان در بحران، گروه اجرایى همایش،
1382.
13) عشق ماندگار، طاهره قاسمى امین، دفتر امور زنان سپاه، 1383.
14) نامههاى فهیمه، به کوشش علیرضا کمرى، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، 1369.
15)راز یاسهاى کبود، عصمت گیویان، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت، 1376.
16) نقش پشتیبانى - رزمى زنان در دفاع، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1376.
17) مستوران روایت فتح، طاهره قاسمى امین، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت،
1376.
18) زن و دفاع در اسلام، اسماعیل منصورى لاریجانى، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع
امنیت، 1376.
19) تشنه شبنم، دفتر هنر و ادبیات ایثار، (مجموعه جرعهاى از کوثر 1)، 1377.
20) ماهى آب، دفتر هنر و ادبیات ایثار «مجموعه جرعهاى از کوثر 4)، 1379.
21) آلالههاى سرخ کردستان (یادنامه شهداى زن) کمیته علمى ستاد اجرایى یادوارهى
شهداى زن استان کردستان، 1379.
22) نقش دفاعى زنان در جهان، سعدى جعفرى کارگر، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج،
1376.
23) گلسیمین، خاطرات سهام طاقتى [ خواهر همکارمان در مجله پیام زن، خانم ابتسام
طاقتى]، مصاحبه و تدوین: ناهید سلمانى، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381، سعدى
جعفرى.
* منابع آمار: دفتر امور زنان بنیاد جانبازان و دفتر مشاوره و مددکارى بنیاد شهید
۹۴/۱۰/۳۰