حـــــــــلما

نقش زنان در ترویج فرهنگ ایثار و شهادت
Continue

ســـلام


به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی داشته باشید. برای تبادل لینک و یا مشاهده پروفایل من میتوانید از لینک های زیر استفاده کنید لطفا نظر یادت نره

پروفایل من - تماس با من

نویسندگان
برای رسیدن به بلندای بخشندگی باید از آز وجود خویش بگذری.


آخرین مطالب
آب و هوا
اوقات شرعی
فرازی از وصیت نامه شهدا
وصیت شهدا
حدیث
حدیث موضوعی
شوخ طبعی های دفاع مقدس
مهدویت امام زمان (عج)
طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
۳۰ دی ۹۴ ، ۱۰:۵۸

زن وبنیان خانواده

                                            
 

 
  
زنان، دفاع مقدس
 و گسترش فرهنگ شهادت و ایثار
 
روایتى دوباره
حضور زنان در جهاد و جنگ، چه در تاریخ اسلام و چه در تاریخ عمومى دنیا تأثیرگذار و تحسین‏برانگیزه بوده است. زنان ایرانى نیز در دفاع از دین خود، نیز مام وطن، نقشى ارزنده دارند. حضور اینان در کردستان با ایفاى نقش‏هایى در زمینه تهیه خبر و گزارش، امور تبلیغى و آموزشى و فرهنگى، امدادگرى و درمان، خنثى‏سازى فعالیت مزدوران، همکارى با سپاه و بسیج از نخستین جلوه‏هاى ستودنى نبرد مقدس در داخل کشور است. 
پس از این، حضور بانوان در هشت سال دفاع مقدس وصف‏ناشدنى است که نظاره‏گر نقش‏آفرینى در این محورها هستیم: رزمى، اطلاعاتى، حمایتى، پشتیبانى، امداد و درمان.
سرانجام اثرات جنگ و چهره‏هاى مقاومت بانوان، با زنان شهید و جانباز و آزاده نمایان است که در بخش پایانى مقاله به آن اشاره رفته است.]

دریچه‏اى به گذشته

زن در اسلام داراى هویت مستقل مى‏باشد. زنان نمونه‏اى که در قرآن کریم از آنان یاد شده است بهترین گواه این مطلب هستند. 
آسیه، مادر و خاله حضرت موسى(ع)، همسر عمران، مریم(ع)، بلقیس، دختران شعیب پیامبر، ساره، هاجر، ... هر کدام نمونه و شاهدى بر این مسئله‏اند. 
در تاریخ اسلام، فداکارى مؤثر و کامل سیاسى، اقتصادى حضرت خدیجه(س) به عنوان مؤثرترین عامل دفاع در اوضاع سخت مبارزه ثبت شده است. ایشان حتى لحظه‏اى دست از اعتقاد خود بر نداشت و در تنگى معیشت و سختى روزگار یادى از رفاه و دارایى خویش نکرد. از دست رفتن دفاع سیاسى، مالى، اقتصادى و اجتماعى ایشان به حدى تأسف‏بار بود که سال وفات ایشان و عموى پیامبر به نام «عام الحزن» از سوى پیامبر خدا(ص) اعلام شد.
فاطمه زهرا(س) از کودکى با حمایت از پیامبر اکرم در برابر فشار و آزار کفار و مشرکان در مکه به دفاع از اسلام و عقاید راستین آن پرداخت.
در غوغاى سقیفه مبارزه آگاهانه و فرهنگى فاطمه زهرا با سخنرانى در مسجد و رفتن نزد مهاجرین و انصار در موضوع فدک و خلافت، ادامه همان راه بود. زنان در غزوات و جنگ‏هاى صدر اسلام حضورى فعال نشان دادند. در نبرد احد پیامبر مجروح شد. پرستارى و شست و شوى زخم ایشان و حضرت على(ع) بر عهده فاطمه(س) بود. در جنگ خندق حضرت زهرا در تهیه آذوقه و نان براى رزمندگان اسلام مشارکت داشت. در غزوه احد نسیبه جراح (ام‏عماره دختر کعب)، به رغم شهادت فرزندش به دفاع از حضرت پیامبر پرداخت. ام‏ایمن (یرکه دختر ثعلبه بن عود) نیز در جنگ احد در آبرسانى و پرستارى کمک مى‏کرد. در جنگ خندق ام‏عطیه انصارى در تهیه غذا، نگهدارى کودکان و تشویق نوجوانان به حفر خندق، مسلمانان را یارى مى‏داد.(1) 
در جنگ خیبر 23 تن از زنان در اردوگاه اسلام حاضر شدند و پیامبر گرامى اسلام ضمن تقدیر از آنان دستور داد به مساعدت مجاهدان راه خدا، معالجه زخمیان، آب‏رسانى و امداد بپردازند. صفیه دختر عبدالمطلب، ام‏ایمن، نسیبه، ام‏عطیه انصارى، آسیه بنت‏قیس و برخى از زنان بنى‏غفار جزء این گروه بودند.(2)
با توجه به اهمیت مبارزه با روم در جنگ تبوک و تشکیل ستاد جنگ در مسجدالنبى، پشتیبانى ستاد جنگ جهت جمع‏آورى کمک‏هاى مردمى به زنان واگذار شد.
در این جنگ علاوه بر مشارکت اقتصادى و پشتیبانى مالى با اهداى گوشواره و خلخال، زنان در حفظ امنیت شهر و اداره آن، حراست از اموال در غیاب مردان شرکت داشتند.
در قیام خونبار عاشورا همسر مسلم بن‏عوسجه، مادر وهب و مادر عمرو بن‏جناده به دفاع از حرم آل‏رسول پرداختند و در این راه مادر وهب و عروس وى به شهادت رسیدند. همسر زهیر بن‏قین، زن مسلم بن‏عوسجه، همسر هانى بن‏عروة و ... فرزندان‏شان را براى رفتن به میدان جهاد تشویق کردند.
حضرت زینب کبرا(س)، ام‏کلثوم، سکینه، دختران امام على(ع)، رباب و عاتکه (همسران امام حسین) و دیگر زنان بنى‏هاشم در روز عاشورا و پس از آن با ایراد خطبه و سخنرانى، شعرگویى و حماسه‏سرایى، اقامه عزادارى و ... به تبلیغ پیام شهدا پرداختند.
در تاریخ مبارزات ضد استعمارى زنان مسلمان نمونه‏هایى چون جمیله بوپاشا، لیلا خالد، آمنه دپور، رشیده عبیده و ... دیده مى‏شوند. متأسفانه معرفى آنان به حدى ضعیف است که جز نامى در مطبوعات از آنان دیده نمى‏شود و به آسانى فراموش شدند در حالى که بخصوص در فلسطین بار گران مقاومت و دفاع بر دوش زنان نیز سنگینى مى‏کند. 
در تاریخ مبارزات ایرانیان، زنان در مشروطه نقش بارز و چشمگیرى نشان دادند. حضور آنان در مبارزات مسلحانه همراه ستارخان با لباس مردانه، مقاومت در برابر گرفتن وام از روسیه و ...، نمونه‏هایى از حضور زنان ایرانى مى‏باشد.
انقلاب اسلامى ایران چون خورشیدى در تاریخ مبارزات ایرانیان مى‏درخشد. زنان در طول مبارزات قبل از پیروزى انقلاب با عضویت در گروههاى مبارز، پشتیبانى برادران رزمنده (که برخى از آنان به زندگى مخفى روى آورده بودند)، پشتیبانى از فعالیت‏هاى برادران در فعالیت‏هاى مسلحانه و ... نقش فعالى داشتند.
مبارزانى چون خانم طاهره دباغ، زهرا رهنورد، خانم احتشام‏رضوى (نواب صفوى)، خانم کبرا سل‏پور (همسر شهید اندرزگو)، خانم اکبرنژاد (همسر شهید جهان‏آرا)، ... از این گونه زنان بودند.
علاوه بر آن، نقش زنان در تظاهرات و راهپیمایى‏ها به حدى چشمگیر بود که همگان بخصوص غربى‏ها را به تعجب وا مى‏داشت.
بعد از بیست و دوم بهمن و در اولین روزهاى پیروزى، زنان اسلحه بدست براى پاسدارى از انقلاب اسلامى وارد میدان شدند.
در درگیرى‏هاى کردستان، زنان به عنوان مبلّغ، گروه درمانى و پاسدار به حفاظت از دستاوردهاى انقلاب اسلامى پرداختند.
دوران دفاع مقدس به عنوان بارزترین صحنه حضور زنان انقلابى ایران یادآور دلاورى‏ها و شجاعت‏هاى زنان صدر اسلام است. 
در تاریخ اسلام هر جا که جلوه‏اى از حق گویى و حق‏خواهى نمایانگر است و مردان قیام کرده‏اند، زنى در کنار آنان است. در کنار موسى(ع)، آسیه است. همراه عیسى(ع)، مریم. در کنار پیامبر، خدیجه(س)، همراه على(ع)، فاطمه زهرا(س) و در کنار رزمندگان اسلام در ایران، شیرزنانى دلیر که با شجاعت خویش ثابت کردند فاطمه‏گو، فاطمه‏خو و فاطمه‏مرام هستند.

حضور زنان در کردستان

دو روز پس از پیروزى انقلاب اسلامى، استکبار جهانى که نقشه‏هاى استعمارى خویش را بر باد مى‏دید، از طریق مزدوران داخلى اقدام به تاراج پاسگاههاى مرزى و مراکز دفاعى ایران در منطقه کردستان کرد.
ضد انقلاب که از وضع روزهاى اوّل پیروزى انقلاب نهایت استفاده را کرده بود به شهرها هجوم آورد و مسلمانان را مى‏آزرد. بسیارى از افراد را به جرم حق‏خواهى و حق‏گویى و در نهایت سنگ‏دلى به شهادت رساند. پس از پیام سرنوشت‏ساز امام خمینى، دلیرمردان از تمام نقاط ایران به کردستان روى آوردند. در این میان، زنان بومى و غیر بومى با انجام فعالیت‏هاى متفاوتى در دفاع از کردستان حاضر شدند.

أ) اطلاع‏رسانى و تهیه خبر و گزارش

گروهى از افراد بومى از کارمندان صدا و سیما بودند و مشغول انجام فعالیت‏هاى ادارى خویش بودند. گروهک‏هاى مزدور چون تحمل صداى حق گویى و حق‏خواهى را از رسانه عمومى نداشتند آنان را مورد اذیت و آزار قرار دادند. 
تهدیدات تلفنى، شکستن شیشه منازل، ضرب و شتم بدنى، گونه‏اى از آزارها بود. یکى از جانبازان زن سنندج مى‏گوید:
«گوینده خبر صداى سنندج بودم. هنگام پخش آهنگ‏هاى انقلابى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، مزدوران گروهک‏ها، با پرتاب نارنجک به داخل استودیو مانع از انجام فعالیت من و قطع اخبار شدند. در این حادثه آسیب دیده و قطع نخاع شدم.»(3)
زنان غیر بومى نیز جهت تهیه اخبار به منطقه مى‏آمدند. مریم کاظم‏زاده براى تهیه خبر، عکس و گزارش به منطقه رفت و صبر و تحملى در خور در مأموریت‏ها از خود نشان داد.(4)
فاطمه سادات میرلوحى (نواب صفوى) نیز به عنوان خبرنگار و گزارشگر به منطقه رفت و سعى در شناساندن اوضاع کردستان به مردم کرد. وى اولین خبرنگار ایرانى بود که با سران ضد انقلاب در منطقه مصاحبه کرد.
این فعالیت‏ها جهت شناساندن اوضاع منطقه به هئیت حسن نیت (ارسالى از سوى دولت براى حل و فصل اختلاف) و مردم بود، نیز در پدید آوردن محیط مناسب براى بهترین تصمیم‏گیرى تأثیر داشت.

ب) امور تبلیغى و روشنگرى

مردم منطقه محروم کردستان سالیان دراز تحت ستم خان‏ها و عوامل رژیم پهلوى قرار داشتند.
غیرت و حمیت کردها همواره زبانزد خاص و عام بود. عوامل رژیم پهلوى سعى داشتند با عقب‏مانده نگه داشتن مردم روحیه مبارزه و غیرتمندى را در آنها از بین ببرند.
زنان غیر بومى معمولا از طریق حوزه علمیه قم و مدارس اسلامى به منطقه محروم کردستان اعزام مى‏شدند. این دختران و زنان جوان، از ابتداى ورود، مورد هجمه دشمن قرار مى‏گرفتند. 
منافقین به آنها اعلام کرده بودند اگر با کردها رفت و آمد کنید و نزد آنها غذا بخورید، سم در غذایتان مى‏ریزند و کشته مى‏شوید. به کردها مى‏گفتند آنان غذاى شما را حرام و نجس مى‏دانند که از آن مصرف نمى‏کنند، رفت و آمد با شما را جایز نمى‏دانند، آنها شیعه‏اند و شما سنّى و ... از این طریق میان دو گروه، جو را مسموم مى‏ساختند.
تلاش‏هاى امام خمینى در وحدت شیعه و سنى آبى بر آتش کینه‏ها ریخت، اما مزدوران گروهک‏ها دست بر نمى‏داشتند.
طلبه، فهیمه سیارى (متولد 1339 - زنجان) دو روز پس از اعزام از قم در اثر اصابت تیر به اتومبیل وى شهید شد، (سقز، 13/9/60). مزدوران مى‏خواستند با ایجاد ترس و وحشت میان مبلغان مانع انجام وظیفه آنان شوند.
شهید صدیقه رودبارى ساعتى پس از خاتمه درس قرآن مورد اصابت گلوله مستقیم منافقان قرار گرفت (بانه، 28/5/59). ایشان علاوه بر تدریس قرآن، به روشنگرى زنان فریب‏خورده گروهک‏ها در بازداشتگاه مى‏پرداخت.(5)

ج) امدادگرى و درمان

رژیم ستمشاهى که غارت و چپاول را در صدر برنامه‏هاى خویش قرار داده بود با فشار اقتصادى و مالى به مردم سعى داشت روحیه آزادى‏خواهى و حق گویى را در آنها از بین ببرد. 
بر اساس سیاست دیرین استعمار، عقب نگه داشتن کردها، چاره خاموش کردن صداى آنها بود. با پیروزى انقلاب توطئه‏ها و تلاش‏هاى مزدوران بیگانه در جهت تجزیه‏طلبى شروع شد اما سیاست جمهورى اسلامى بر مبناى رشد و سامان‏دهى وضع قوم‏ها و اقشار مختلف ایرانى بود. با اعلام تشکیل جهاد سازندگى افراد زیادى جهت رسیدگى و بهبود بخشیدن به وضع بهداشتى و آموزشى به روستاهاى کشور اعزام شدند. 
بسیارى از نقاط ایران تا آن زمان روى پزشک و پرستار را ندیده بود، از جمله منطقه بشاگرد در سیستان و بلوچستان و روستاهاى دور از شهر در چهارمحال و بختیارى و کردستان .
اکثر امدادگران و پزشکان به میل خود در عرصه درمان و کمک‏رسانى بهداشتى به یارى مردم شتافتند.
دکتر زرین تاج کیهانى، امدادگرانى چون مهرى یزدانى، شمسى سبحانى، مریم یساول، شفیع‏پور و ... از این گروه زنان بودند. آنان علاوه بر رسیدگى به وضع مجروحان، مسئول رسیدگى به وضع بهداشتى مردم منطقه شدند و در روستاها و شهرها به فعالیت پراختند.
خانم دکتر زرین‏تاج کیهانى مى‏گوید: «زمانى وقتى که داشتیم از مردم خداحافظى مى‏کردیم خانمى با سلاح ژ.ث جلوى من ظاهر شد و گفت: من تو را مى‏کشم. تو نباید از اینجا بروى! گفتم چرا؟ گفت: تو نباید از این جا بروى. من تو را مى‏کشم! گفتم: دلیلى باید وجود داشته باشد. مگر کار بدى کرده‏ام؟ اگر کار بدى کرده‏ام معذرت مى‏خواهم. او به من جمله‏اى گفت که هیچ وقت در زندگى از یادم نمى‏رود. گفت: چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب هیچ کس بچه‏هاى ما را معاینه نکرده است. تو اولین کسى هستى که بچه‏هاى ما را معاینه کردى. گوش‏شان را، حلق‏شان را، شکم‏شان را معاینه کردى؛ بنابراین نمى‏گذاریم کسى که براى ما کارى انجام مى‏دهد از اینجا برود ...»(6)
اوج دلاورى‏ها و شجاعت آنان در جاى جاى ایران اسلامى نشان دارد و حتى دلیرمردان این سرزمین را به حیرت وا داشته است. 
شهید دکتر مصطفى چمران بعد از شهادت پرستار شهید فوزیه شیردل (25/8/58 - پاوه) گفت: «خداوندا، چه منظره‏اى داشت این خانه پاسداران. چه دردناک و چه بهت‏زده و چقدر شلوغ و پر سر و صدا؛ گویى صحراى محشر است. انبوهى از کردهاى مسلح و غیر مسلح در پشت دربه انتظار کمک ایستاده بودند. آثار غم و درد بر همه چهره‏ها سایه افکنده بود. در همین وقت دختر پرستارى را که پهلویش هدف گلوله‏ها قرار گرفته بود و خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود از در بیرون مى‏بردند.
آنقدر از بدنش خون رفته بود که صورتش سفید و بیرنگ شده بود. پاسداران جوان به شدت متأثر بودند. این پرستار 16 ساعت پیش مجروح شده بود. به شدت از پهلویش خون مى‏رفت. نه پزشکى، نه دارویى. این فرشته بى‏گناه ساعاتى بعد در میان شیون و ضجه زدن‏ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.»(7)
د) خنثى‏سازى فعالیت‏هاى مزدوران و گروهک‏هاى وابسته 
برپایى جنگ شیعه و سنى، سوء استفاده از فقر و ندارىِ دردناک که از جهت بهداشتى، غذایى، اقتصادى، آموزشى، فرهنگى میان مردم حاکم بود، نیز تبلیغات مسموم علیه نظام اسلامى، باعث مى‏شد که برخى از ساده‏اندیشان در دام فریبکارانه ضد انقلاب وابسته گرفتار شوند.
شمسى سبحانى مى‏گوید: «زهرا گاهى به پاسگاه مى‏آمد و به سنندج بر مى‏گشت. بعد از مدتى حتى به پاسگاه هم نمى‏آمد. چند بار به او تلفن کردیم، خانواده‏اش مى‏گفتند نیست. برایمان عجیب بود. یک شب ساعت 11 شب به خانه آنها زنگ زدیم. خودش گوشى را برداشت و گفت: «کومله‏ها فهمیدند که با سپاه همکارى مى‏کنم. خانه ما را زیر نظر دارند. دیگر اینجا زنگ نزنید و سراغ مرا نگیرید.» ما شک کردیم. چند روز بعد کسى که زهرا را معرفى کرده بود گفت: پیشمرگان مسلمان کرد، زهرا و خانواده‏اش را دستگیر کرده و تحویل دادگاه انقلاب داده‏اند. جاسوس کومله‏ها بودند و خانه آنها هم پر از سلاح بوده است.
بعدها مثل زهرا زیاد دیدیم. کومله به این دخترهاى کم سن و سال که معمولاً از خانواده‏هاى فقیر بودند شخصیت کاذب مى‏دادند. اسلحه و مهمات در اختیارشان مى‏گذاشتند و براى مأموریت‏هاى مختلف آنها را آموزش مى‏دادند.»(8)
در این میان، زنانى بودند که آگاهانه جهت خنثى‏سازى فعالیت‏هاى مزدوران گام برداشتند و در این راه تا آخرین نفس مقاومت کردند.
شهید ناهید فاتحى‏کرجو (متولد 1334 - سنندج) در زمستان 1360 توسط عناصر مزدور ربوده شد. مدت یازده ماه تمام در زیر شکنجه‏هاى جلادان مقاومت کرد.
آنهایى که شاهد مقاومت او بودند عنوان مى‏کردند ضد انقلاب شرط آزادى او را توهین و اهانت به حضرت امام خمینى (ره) قرار داده بود اما این شاگرد مکتب رسول الله(ص) هیچگاه تن به این کار نداد و با مقاومت خود چون «سمیه» دشمن را مأیوس کرد.
او در زیر شکنجه به شهادت رسیده، شبانه پیکر او را دفن کرده و به مردم روستاى «هشمیز» گفتند که او را آزاد نموده‏اند. مادر شهید پس از جست و جوى فراوان موفق به پیدا کردن محل دفن وى و انتقال پیکر مطهر به سنندج شد.(9)
زمانى که مریم امین‏پور به روستاى مجاور رفت تا خبر آزادى همسر و برادر همسرش از زندان گروهک‏ها را به اطلاع پسرش برساند، گروهک‏ها خبردار شده و با آر پى جى به منزل پدرى او حمله کرده، وى را به شهادت رساندند. آنگاه مریم را دستگیر کرده و به جرم اسلام‏خواهى و وطن دوستى در ملأ عام تیرباران کردند.(10)
روحیه دفاع از حق و اسلام‏خواهى چنان میان زنان رشد کرده بودند که تا پاى جان در این راه ایستادگى کردند تا نهال انقلاب اسلامى را به ثمر برسانند.

ه) همکارى با برادران سپاهى و بسیجى

برادران سپاهى، کمیته و بسیجى، شجاعانه در دفاع از تمامیت ارضى کشور شرکت کردند. مظلومانه اسیر شدند و مردانه مقاومت کردند و غریبانه به شهادت رسیدند. در آن ایام گروههاى وابسته، از غیرت و ناموس‏پرستى و رعایت موازین اسلامى توسط برادران سوء استفاده مى‏کردند و چون مطمئن بودند برادران دست به نامحرم نمى‏زنند، از طریق زنان خودفروخته اقدام به مبادله نقشه و اسلحه مى‏کردند.
بنا بر تصمیم برادران مسئول، خواهران براى انجام بازرسى و گشت به منطقه اعزام شدند. خواهر مریم کاتبى، راضیه خلیلیان و ... جزء این دسته در حماسه دفاع از کردستان بودند.
مریم کاتبى مى‏گوید: «یک روز مى‏بایست زنى را مى‏گشتیم که بچه‏اى در بغل داشت و به علت نداشتن کهنه، لباس مادرش و لباس خود را کثیف کرده بود. مادر این کار را به عمد کرده بود تا رغبت نکنیم او را بگردیم. بوى تعفن در آن محیط گرم محوطه، چادر را پر کرده بود اما چاره‏اى نبود، باید او را مى‏گشتیم. وى مانع کار ما مى‏شد. وقتى مى‏خواستیم او را بگردیم حرکتى کرد که چینه دور کمرش باز شد. یک نارنجک، یک سرى ورق و مقدار زیادى پول بیرون ریخت. بلافاصله آنها را جمع کردیم. مردها را بیرون چادر نگه داشتیم و زنها را داخل چادر. بزرگ‏ترین شخص در آن جمع، 19 سال داشت.
... بعدها برادر محمد گفت: نقشه‏هایى که آن روز از آن زن گروهکى گرفتید باعث شد تعداد زیادى از سران گروهک‏ها و نقشه‏هاى عملیاتى آنها لو برود و ما توانستیم تعداد زیادى از آنها را در شهر دستگیر کنیم.»(11)
علاوه بر این، افراد بومى منطقه جهت انتقال اطلاعات به برادران سپاهى و پیشمرگ مسلمان کرد اقدام مى‏کردند. شهید فرشته باخویشى، به همین دلیل توسط گروه ملحد کومله در چند صد قدمى خانه‏اش به ضرب گلوله کشته شد.(12)

و) فعالیت‏هاى آموزشى و فرهنگى

با توجه به محیط متشنج آن روزها و نیز تهدید و ارعاب گروهک‏ها براى اذیت و آزار معلمان و دانش‏آموزان، فعالیت‏هاى آموزشى متوقف شده بود. اما برخى مدارس فعالیت خود را تحت پوشش امنیتى سپاه و ارتش در نوبت‏هاى متعدد شروع کردند. از آنجا که بسیارى از آموزگاران نمى‏توانستند در کلاس‏هاى درس حاضر شوند، خواهران انقلابى در کنار سایر فعالیت‏ها به تدریس نیز مى‏پرداختند. خواهر حامدى و تارا، از این دسته بودند.
خواهران بخش درمان نیز، به صورت نوبتى در بیمارستان و آموزش و پرورش کار مى‏کردند. در جهاد نیز فعال بودند، علاوه بر آنکه تأمین جاده از صبح تا 5 بعدازظهر بر عهده آنها بود. فعالیت در مساجد و پایگاهها هم از فعالیت‏هاى خواهران بود.
البته با توجه به گستردگى منطقه و عملیات‏هاى خاص، این برنامه‏ها نمى‏توانست به صورت منظم تداوم یابد. خواهر کاتبى مى‏گوید: «من سه ماه تابستان سال 60 از بیمارستان بیرون نیامدم. هم کار زیاد بود و هم اینکه احتمال دردسر مى‏دادم.»
دشمن مزدور وحشیانه مى‏کوشید از فعالیت‏هاى اسلامى زنان و دختران جلوگیرى کند و به شیوه‏هاى گوناگون متوسل مى‏شد. تهدیدات تلفنى، اذیت و آزار خانواده‏ها، شکستن شیشه‏هاى منازل، نارنجک انداختن به منزل، آتش زدن اتومبیل و ... زمانى که تهدیدات فایده‏اى نداشت به زور متوسل مى‏شدند. ربودن دختران و زنان، ترور در منزل و نزدیکى آن، تیرباران در ملأ عام و ... از حربه‏هاى دیگر دشمن وابسته بود. اما زنان پیکارجو از این حربه‏ها نترسیدند و تا آخرین لحظه پایدارى کردند.
از 434 زن شهید کردستان، 71 نفر در مقابله با ضد انقلاب داخلى و مزدوران وابسته به شهادت رسیدند. مسن‏ترین آنها «آمنه نیکى» بود که در هفتاد و هشت سالگى در 16/6/59 به دست ملحدان ضد انقلاب در سنندج ترور شد. کوچک‏ترین آنها دختر دو ساله‏اى بود به نام «روناک مؤمنى‏فرد» که در 15/4/67 بر اثر اصابت ترکش سلاح‏هاى ضد انقلاب در سنندج به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

2 - نقش زنان در دفاع مقدس

زمانى که استکبار جهانى تصور مى‏کرد اغتشاشات داخلى، کودتاهاى بى‏سرانجام، اقدامات تجزیه‏طلبى و شعارهاى توخالى تأثیر خود را نداشته است، تصمیم گرفت ضربه نهایى را به حکومت نوپاى اسلامى وارد نماید. بنابراین از طریق کشور همسایه عراق اندیشه خام خود را عملى ساخت.
البته اولین زمزمه‏هاى جدایى، توسط گروهک وابسته خلق عرب در اوایل پیروزى انقلاب در خوزستان شروع شد که در برخى اوقات به درگیرى مسلحانه رسیده بود. 
تجاوز و جنگ عراق 31/6/59 با شکستن دیوار صوتى و بمباران فرودگاههاى تهران، اهواز، آبادان، شهرهاى مرزى، اصفهان و ... شروع شد و درپى آن، انقلاب اسلامى وارد دوران جدیدى شد.
در نتیجه نقش زنان و مردان بخصوص در مناطق مرزى دگرگون پیدا کرد و نقش‏هاى جدیدى ظهور یافت. برخى از فعالیت‏هاى بانوان به راحتى پذیرفته شد و رشد کرد مثل امور پشتیبانى و حمایتى براى تشویق به حضور در میدان جنگ و ... اما با توجه به تفکر حاکم بر اذهان، در آن برهه هیچ سازمانى فکر نمى‏کرد مى‏تواند از توان زنان در اوضاع دیگر نیز استفاده مطلوب ببرد. بنابراین بسیارى از نقش‏ها به صورت خودجوش یکباره ظهور کرد. البته با توجه به اینکه اکثر کارها بدون برنامه‏ریزى صورت مى‏گرفت، ایثار و رشادت و خواست زنان بود که آنها را پیش مى‏برد.(13)
به طور کلى نقش زنان در دفاع مقدس را مى‏توان به شرح زیر دانست: 
أ) نقش رزمى - اطلاعاتى 
ب) نقش حمایتى - پشتیبانى 
ج) امداد و درمان 

باید اذعان داشت جنگ در شرایطى رخ داد که حتى مردان و بخصوص افراد نظامى آمادگى لازم براى مقابله با تهاجم را نداشتند. باور به عدم شرکت زنان در جنگ تصور جدیدى نبود. با توجه به آسیب‏پذیر بودن بانوان و امکان سوء استفاده‏ها مردان سعى مى‏کردند هر چه بیشتر زنان را از محیط جنگ دور نگه دارند.
مزار بیست دختر ایرانى در اطراف بستان از آسیب‏هایى است که در جنگ گریبانگیر بانوان شد. این دختران متعلق به خانواده‏هاى عرب خوزستان در اطراف دشت آزادگان و بستان بودند.
هیچ کدام از این قبرها نام ندارند و فقط یک تابلو نشان مى‏دهد آنجا محل دفن بیست دختر است که به دست نیروهاى عراقى پس از اذیت و آزار به شهادت رسیده‏اند.(14) 
بنابراین بسیارى از نقش‏هایى که زنان مى‏توانستند بر عهده بگیرند اجازه ظهور نیافت و یا در ابتداى ظهور از بین رفت. اینک به بررسى برخى از فعالیت‏هاى زنان در دفاع مقدس مى‏پردازیم:

أ) نقش رزمى - اطلاعاتى زنان

نقش رزمى زنان

با توجه به عدم آمادگى براى مقابله با تهاجم، همه دچار سرگشتگى بودند. هر کس هر چه مى‏دانست و مى‏توانست و به ذهنش مى‏رسید به اجرا مى‏رساند، حتى تهیه کوکتل مولوتف براى مقابله با تانک‏هاى مهاجم در مرز شلمچه اولین بار به ذهن زنان رسید.
در روزهاى اولیه جنگ برخى از روستاها و شهرهاى ایران در آستانه سقوط قرار گرفتند مانند قصر شیرین، مهران، بستان، سوسنگرد، نفت‏شهر، هویزه و ... پس از پیام امام خمینى(ره) در روز سوم جنگ، دوم مهرماه 1359، که جنگ ایران و عراق را جنگ بین اسلام و کفر معرفى نمود، کمیته‏هاى خودجوش محلى شروع به فعالیت کردند. حضور افراد در جبهه خرمشهر آگاهانه و متعهدانه بود به طورى که تا 27 مهرماه و على‏رغم فشار شدید دشمن، زنان و مردان پا به پاى هم مى‏جنگیدند.
در اهواز در تابستان همان سال دوره نظامى - عقیدتى ویژه افراد دانش‏آموز و دانشجوى بسیجى برگزار شده و روز بیست و نهم شهریور ماه تمام شده بود. دانشجویان که از شهرهاى مختلف بودند با شروع جنگ خود را به پایگاههاى سپاه معرفى کردند و بدین ترتیب اولین هسته فعالیت‏هاى خواهران شکل گرفت.(15) آنها مسئول سازماندهى دانش‏آموزان و مردم محلى شدند.
تهیه کوکتل مولوتف ابتدایى‏ترین کار رزمى خواهران بود اما بعدها با توجه به موقعیت‏هاى خاص هنگام تهیه و تأمین مهمات براى رزمندگان، ارسال مواد غذایى، کندن سنگر و ... لازم بود سلاح حمل کنند تا هنگام خطر بتوانند از خود دفاع نمایند.
«در قبرستان خرمشهر زنى 65 ساله را دیدم که تفنگ ام یک بر دوش داشت، گفتم: مادر چه مى‏کنى؟ گفت: پسر و دخترم آنقدر جنگیدند تا شهید شدند و اینجا خفته‏اند. مى‏روم راهشان را ادامه دهم. هر چه او را منع کردیم نپذیرفت و گفت باید از دینم دفاع کنم. این تنها وظیفه شما پسرانم نیست، بلکه وظیفه من هم هست. جنگید و سرانجام با ترکش خمپاره شهید شد.»(16)
خواهر رباب حورسى از زنان خرمشهر مى‏گوید: «بعد از آنکه دو نفر از برادران سپاه که براى انفجار پل و پادگان رفته بودند شهید شدند، خواهران، مسئول حفاظت و مراقبت از مهمات و مسلّح کردن مردم را بر عهده گرفتند. ما از نظر مهمات برادران را تأمین مى‏کردیم، حتى گاهى مواقع که احتیاج بود و نیروى برادران سپاهى کم بود از خواهران استفاده مى‏کردند.»
خواهران در آموزش نظامى به افرادى که از شهرهاى دیگر براى کمک مى‏آمدند نیز یارى مى‏رساندند.
«برادر فرزیان پیش من آمد و گفت: این گروه طلبه‏اى که آمده‏اند، قریب به اتفاق آنها حتى تا به حال اسلحه در دست نگرفته‏اند. ما کمبود نفر باید آنها را آموزش بدهیم و به منطقه اعزام کنیم. ما که در خط هستیم و وقت آموزش نداریم، شما باید در یک دوره آموزشى کوتاه‏مدت لااقل طرز قرار گرفتن اسلحه، پرتاب نارنجک و باز و بسته کردن اسلحه را به آنها یاد بدهید. بدون فوت وقت کار آموزش شروع شد.(17)
اما با همه این احوال به دلیل ناامنى و آزارى که توسط عراقى‏ها وارد مى‏شد خواهران جز در هنگام لزوم و ضرورت وارد معرکه نمى‏شدند، به ویژه با دستور اکید برادر جهان‏آرا که حتماً در برابر دشمن مقاومت کنید تا شهید شوید و به دست آنها نیفتید.»(18)
آوازه وحشى‏گرى و درنده خویى دشمن به گوش رزمندگان رسیده بود.
خواهران وظیفه نگهبانى از مقرّ مهمات را بر عهده داشتند. با توجه به تخلیه پادگان‏ها، خواهران مهمات پادگان‏هایى را که در دسترس بود به مقرى نزدیک شط انتقال داده و مسئولیت حفاظت و توزیع مهمات را بر عهده گرفتند. با توجه به موقعیت، گهگاه وضعیت خود را تغییر مى‏دادند. بعد از مدتى مهمات به ماهشهر منتقل شد و برخى خواهران به آنجا منتقل شدند.(19)
وظیفه نگهبانى از پیکر مطهر شهدا، دفن آنها و حفاظت از بهشت زهرا نیز بر عهده خواهران بود. خواهران دیگر و برخى از خانواده‏ها در شهر ماندند. 
«خانم مسنّى بود که هشت تا بچه قد و نیم‏قد داشت، با تمام بچه هایش در خدمت رزمنده‏ها بود. شب‏ها داخل سنگر مى‏خوابید. ما که توپ و خمپاره نداشتیم. او براى این که دشمن فکر کند آن سنگر خمپاره دارد، یک لوله پلیکا را طورى جاسازى کرده بود که هر که از دور مى‏دید، فکر مى‏کرد لوله خمپاره است. او مثل رزمنده‏ها یک اسلحه داشت و داخل سنگر آماده دفاع بود.(20)
صحنه‏هایى چنین کم نبودند. این وضع تا زمانى ادامه داشت که دستور قطعى تخلیه شهر صادر شد. دستور قطعى که صادر شد خواهران به تکاپو افتادند. «روز بیست و سوم مهرماه سید بحرالعلوم و یکى دیگر از برادران آمدند و گفتند جهان‏آرا گفته که هیچ خواهرى نباید در شهر بماند. همه باید از خرمشهر بروند. من و چند نفر از خواهران گفتیم: محال است برویم! شهر را ترک نمى‏کنیم. تا آخرین لحظه مى‏خواهیم در شهر بمانیم. سید عصبانى شد و گفت: باید بروید. ما مقاومت کردیم. گفت: اگر نروید همه‏تان را مى‏کشم. بعد در حالى که عصبانى بود با بغض ادامه داد: بمیرید بهتر از این است که دست عراقى‏ها بیفتید.»(21)
تجربه تلخ کشته شدن زنان و دختران به دست عراقى‏ها، برادران را نگران کرده بود. اما در هر حال تا سقوط خرمشهر آنان همچنان در شهر فعالیت مى‏کردند.
در جبهه‏هاى دیگر نیز وضع به همین منوال بود.
برادران حاضر در جبهه غرب نقل مى‏کنند که در روزهاى اوّل حمله به گیلانغرب، برادران سپاهى از ایلام براى دفاع به سمت گیلانغرب حرکت کردند و طى عملیاتى وارد شهر شدند. چند نفر از سربازان عراقى وارد خانه‏اى در شهر مى‏شوند. داخل خانه سه تن از خانم بودند. عراقى‏ها تصور مى‏کنند این زن‏ها دیگر تسلیم هستند و هیچ کارى نمى‏توانند انجام دهند. تفنگ‏هایشان را کنارى گذاشته، به یکى از زن‏ها نزدیک مى‏شوند، غافل از اینکه خانم دیگرى مخفى شده است. وى با تبر به سر سرباز عراقى مى‏زند و او را به هلاکت مى‏رساند، سپس با برداشتن اسلحه بقیه را وادار به تسلیم مى‏کند و تحویل مى‏دهد.(22)
در شادگان (بین اهواز و آبادان) چهار شیرزن، هشت سرباز عراقى را به اسارت گرفته بودند.(23)
گویا برادر یکى از این زنان شهید مى‏شود. سه خواهر، خود را پشت بوته‏ها پنهان مى‏کنند و یکى با اسلحه‏اى پنهان در زیر لباس جلو مى‏رود. سربازان عراقى اقدام به تیراندازى مى‏کنند اما این خواهر تظاهر به ترس و تسلیم مى‏کند. سربازان به قصد تفریح به سمت او مى‏آیند اما او اسلحه‏اش را بیرون کشیده سربازان را خلع سلاح مى‏کند، خواهران دیگر از محل خود بیرون آمده او را یارى مى‏کنند.
صحنه‏هاى رزم زنان گرچه اندک بود اما تأثیر عمیقى بر روحیه رزمندگان داشت.
خانم فاطمه نواب‏صفوى نیز به همراه گروه چریکى شهید چمران در ناحیه سوسنگرد اسلحه به دست مى‏گرفت و مى‏جنگید.
مقام معظم رهبرى در یکى از سخنرانى‏هاى خویش در آن ایام گفت: «به خاطر دارم در سوسنگرد خانم عرب مسنّى زندگى مى‏کرد که همسرش نابینا بود. ایشان با وجود اینکه 50 - 40 سال داشت خیلى شجاعانه و در حقیقت مردوار از شهر دفاع مى‏کرد. معروف بود که با چوبدستى، چند سرباز عراقى را انداخته است.»(24)
ماجراى زن سوسنگردى مبارز، مادر شهید الحانى هم شنیدنى است. این زن مبارز، یازده سرباز عراقى را به خانه خودش در سوسنگرد دعوت مى‏کند و براى آنها غذا مى‏پزد. موقعى که آنها مشغول به استراحت هستند در اتاق را قفل کرده و بسیجى‏ها را خبر مى‏کند، خودش نیز با چوبدستى که تنها وسیله دفاعى‏اش بوده آنها را مى‏زند.(25)
یکى دیگر از زنان سوسنگردى نیز آرد را مسموم ساخته با آن نان پخته و تعدادى از سربازان عراقى را مى‏کشد. این صحنه‏ها گرچه اندک بود اما تا پایان دوران دفاع مقدس ادامه داشت. در کرمانشاه پس از عملیات مرصاد، خانم کردى اهل گیلانغرب تعریف مى‏کرد: وقتى منافقین به شهر حمله کردند با همین دست‏هایم چهار نفر از زنان منافق را به درک واصل کردم. بعد با پوزخند ادامه داد: جان خودشان مى‏خواستند خانه‏هایمان را قتلگاه کنند اما آرزویشان را به گور بردند. آنها در شهر شایع کرده بودند شام گیلانغرب، صبحانه باختران، الحمدلله صبحانه در جهنم نصیب‏شان شد.(26)
این نمونه‏ها همه نشان از شرکت زنان در رزم مستقیم با دشمن دارد. مهم نیست دست خالى بودند یا اسلحه داشتند. مهم این است که وظیفه خود را بدون برنامه‏ریزى قبلى، بدون ابلاغ، بدون حکم و ... به انجام رساندند. نقش آفرینى تا حدى سرنوشت‏ساز بود که توطئه دشمن را خنثى مى‏کرد. در گیلانغرب خواهران با استفاده از کمین‏هایى که گذاشته بودند نیروهاى عراقى را در بدو ورود به شهر مورد هدف قرار داده و سبب عقب‏نشینى آنها شدند. بنابراین نقش آنها گرچه اندک ولى سرنوشت‏ساز و مهم بود.

زنان در نقش‏هاى اطلاعاتى

ستون پنجم به شدت در منطقه فعال بود. قبل از آغاز جنگ، بمب‏گذارى‏هاى گروهک‏هاى فدایى، پیکار، خلق عرب و ... که در راستاى حمایت از زمزمه‏هاى جدایى‏خواهى، مقابله با مردم مسلمان و تخلیه شهر صورت گرفته بود برادران سپاهى و بسیجى را هوشیار کرده بود. به گونه‏اى که بسیارى از پایگاههاى فعال توطئه گران را شناسایى کرده بودند. اما با شروع یکباره جنگ نمى‏توانستند وظایف را به خوبى به انجام برسانند. بنابراین از خواهران یارى خواستند.
خواهر حورسى از مدافعان خرمشهر مى‏گوید: قرار شد عصر به پادگان برادران دریایى برویم. وقتى وارد پایگاه شدیم، برادران که ما را مى‏شناختند به هر کدام یک کلت کمرى دادند. طرز کار آن را نمى‏دانستیم، خیلى سریع و خلاصه چگونگى استفاده از آن را به ما آموزش دادند و ما از آن لحظه به نیروهاى شناسایى ملحق شدیم. کار نیروهاى شناسایى، خنثى کردن بمب، شناسایى ضد انقلاب و پیدا کردن ردپاى آنها در شهر و روستاها بود.(27)
این نیروها آموزش چندانى ندیده بودند. آنچه در وجود آنها بود تنها عشق بود؛ عشق به اسلام، به انقلاب اسلامى و به امام. اما ستون پنجم، نیروهاى آموزش‏دیده‏اى بودند که خود را در قالب نیروهاى وفادار به انقلاب جازده بودند، حتى جزء مدافعان شهرهاى جنگ‏زده.
خواهر حورسى مى‏گوید: «... برادرى که براى بازرسى پیاده شده بود گفت: دو نفر زن داخل این خانه کنارى هستند، هر چه به آنها مى‏گویند از خانه بیرون بیایید، نمى‏آیند. من داخل خانه رفتم. پنج نفر بودند. دو نفر زن و سه نفر مرد. آنها ستون پنجم بودند. یک بى‏سیم مادر داشتند و گرایى مقر سپاه را به دشمن داده بودند. آنها را به زور اسلحه بیرون آوردیم و سوار وانت کردیم و با خودمان بردیم.»(28)
وضع در کلیه شهرهاى مرزى بدین منوال بود. در آبادان، اهواز و سوسنگرد رزمندگان با هوشیارى، کلیه امور را تحت کنترل داشتند. ستون پنجم چون در لباس خودى فعالیت مى‏کرد بسیار دقیق‏تر از عراقى‏ها عمل مى‏نمود و ضربه‏هایى که مى‏زد اثرات پایدارترى داشت. اما دست خدا بالاى همه دست‏ها است و به رزمندگان یارى مى‏رساند.
یکى از خواهران در اهواز که با برادران اطلاعات همکارى مى‏کرد زنى را دستگیر کرد و از او اطلاعاتى به دست آورد. این زن در گراهایى که به پاسداران داد محل‏هایى را معرفى کرد که در آنجا منافقین اسلحه‏هاى زیاد و حتى تانک پنهان کرده بودند و قصد داشتند در مراحل بعدى با همکارى نیروهاى عراقى از آن امکانات علیه رزمندگان اسلام استفاده کنند. خواهر بسیجى ابتدا صحت و سقم برنامه را سنجید. سپس برادران را خبر کرد. براى شناسایى مکان‏ها همراه برادران در حالى که لباس رزم پوشیده و موهایش را پنهان کرده بود رفت. آنها موفق شدند سلاح‏هاى پنهان شده در روستا را، در آن دوران که با کار شکنى بنى‏صدر، مهمات به مناطق جنگى ارسال نمى‏شد، یافته و براى دفاع از کشور به برادران رزمنده برسانند.
در اوایل جنگ وضع بیمارستان‏ها مطلوب نبود. اگر بیمارستانى فعال بود نیروهاى مردمى آن را سرپا نگه داشته بودند و چون امکان شناسایى همه نیروها نبود، منافقین در بیمارستان‏ها آزادانه تردد کرده و اطلاعات رد و بدل مى‏کردند، به طورى که آمار تقریبى مجروحان و شهدا در یک عملیات یا موشک‏باران که از رادیو عراق پخش مى‏شد بسیار به واقع نزدیک بود، یا زمانى که فرماندهى مجروح مى‏شد یا شهید مى‏گشت خبر آن ابتدا از رادیو عراق پخش مى‏شد. این قضیه در زمان شهادت دکتر چمران بسیار مشهود بود. بنابراین نیروهاى خواهر امدادگر یا بهیار که به صورت بسیجى وارد کارزار شده بودند وظیفه شناسایى منافقین را در داخل بیمارستان بر عهده گرفتند.
خواهر میرزایى مى‏گوید: « MPOبود و نباید آب مى‏خورد، یک روز که ما نبودیم سربازى به او آب داد و زخم‏هاى او عفونت کرد ... دکتر از پرستاران سؤال کرد، هیچ کس به گردن نگرفت. سرباز را خواستند و از او پرسیدند، گفت: پرستارش خانم ... گفته. رفتند سراغ آن پرستار که چرا گفتى؟ ... سرانجام حبیب شهید شد.»(29)
همچنین راوى از شهادت زخمیانى مى‏گوید که با راهنمایى غلط پرستاران نفوذى و منافق توسط دوستان به شهادت رسیدند: «هاشم گفت: غذا به او دادم. ساعت ده و نیم شب بود که متوجه شدم خلط گلوى «بابایى» بد جورى اذیتش مى‏کند. به پرستار گفتم، گفت: مى‏آیم. یک ساعت، یک ساعت و نیم گذشت اما نیامد. گفتم: اگر نمى‏توانید کمکش کنید، بگین خودم کمک کنم. پرستار گفت: چیزى نیست خلط تو گلوش جمع شده، اگر یک لیوان آب بیارى در گلویش بریزى، خلط پایین مى‏ره. وقتى آب مى‏ریزى، بینى شو بگیر تا نفس با دهان بکشد ... هاشم همین کار را مى‏کند و بابایى شهید مى‏شود. در حالى که بابایى قطع نخاع از گردن بود و باید با دستگاه آسپیراتور خلط را بیرون مى‏کشیدند تا نفس بکشد ... این پرستار جذب گروه منافقین شده بود، به مجروحان عراقى رسیدگى زیادى مى‏کرد. برایشان شکلات و سیگار مى‏خرید، حجابش را هم آن طور که باید رعایت نمى‏کرد.»(30)
مسئله دیگر در بیمارستان‏ها انجام عمل‏هاى منجر به قطع عضو بود. بارها اتفاق افتاده بود که به خاطر داشتن ترکش ریز در دست و پا پزشک منافق آن عضور را قطع مى‏کرد. خواهران اطلاعات در قالب امدادگر شروع به فعالیت نموده و علاوه بر آنکه فعالیت‏هاى امدادى انجام مى‏دادند با درایت و تیزهوشى توانستند شبکه منافقین را شناسایى کرده، آنها را به انزوا کشانده یا به مقامات مربوطه معرفى کنند.(31)
در عملیات مرصاد، منافقین نیروهایشان را با پوشش غیر نظامى در داخل شهرها سازماندهى کرده بودند تا در صورت سقوط شهر حضور داشته و مراکز فعال را در دست بگیرند. منافقین تنها با پوشیدن یک روپوش سفید به عنوان پرستار در محل استقرار پیدا مى‏کردند و اقدام به مبادله اطلاعات مى‏نمودند و در این راه از انجام هیچ کار غیر انسانى ابا نداشتند.
خواهر جزایرى مى‏گوید: در یکى از روزها به یک زن که چند روز بود در محوطه بیمارستان حضور داشت و به این طرف و آن طرف تردد مى‏کرد مشکوک شدند. به این دلیل که این زن یک نوزاد قنداقى به خودش بسته بود و با لباس محلى به همه جا سر مى‏کشید. وقتى توجه ما را جلب کرد که احساس کردیم نوزادى که پشت او بسته شده است اصلاً تکان نمى‏خورد.
وقتى به او نزدیک شدیم فهمیدیم نوزاد مرده است، ولى آن زن همچنان او را روى پشت خود حمل مى‏کرد. برادران او را دستگیر کردند. ما او را گشتیم. اسلحه‏اش را زیر لباس کردى مخفى کرده بود تا در صورت لزوم از آن استفاده کند.(32)

ب) نقش حمایتى - پشتیبانى زنان

در جنگ‏ها نوعاً نقش پشتیبانى را به زنان محول مى‏کنند. این مسئله در جنگ‏هاى جهانى نمود بیشترى داشت. در جنگ دوم جهانى عمده کارگران اسلحه‏سازى را زنان تشکیل مى‏دادند. همچنین جهت تشویق سربازان براى شرکت در جنگ، مادر سرباز شهید یا سرباز کشته شده سخنرانى مى‏کرد.
با توجه به اسلامى بودن انقلاب و اعلام جنگ به عنوان نبرد حق و باطل نقش حمایتى - پشتیبانى زنان رنگ و بوى مذهبى و اعتقادى گرفت. زنان این نقش را چون تکلیف دینى به خوبى انجام دادند.
نقش حمایت روانى و عاطفى رزمندگان‏
کارشناسان نظامى عقیده دارند که در جنگ‏ها توجه به سه عامل روانى، اقتصادى و نظامى بسیار مهم است و باید در طرح‏ریزى عملیات مورد توجه و بهره‏بردارى قرار گیرد. اهمیت عامل روانى تا حدى است که «جنگ روانى» بدون امکان استفاده از سلاح، یکى از مهم‏ترین ارکان رزم را تشکیل مى‏دهد. در جنگ ما نیز تقویت روحیه رزمندگان عامل تعیین‏کننده و مهمى در سرنوشت جنگ بود.
زنان در این حیطه چنان محیطى مناسب و سازنده را فراهم آوردند که مردان شرم داشتند. برادر سربخش از پاسداران جانباز مى‏گوید: در نخستین روزهاى جنگ، در مقرّ سپاه بودیم. گردانى از نیروهاى ارتش در گیلانغرب مستقر بود. فرمانده گردان دستور عقب نشینى صادر کرد. هر چه اصرار کردیم در شهر بماند قبول نکرد. من ناباورانه عقب‏نشینى نیروها را نگاه مى‏کردم. یک‏مرتبه دیدم زنى روستایى دوید و جلوى خودروى فرماندهى را در جاده گرفت. فرمانده پیاده شد و گفت: خانم، برو عقب. زن روستایى گفت: کجا مى‏خواهید بروید؟ مگر نمى‏بینید عراقى‏ها دارند مى‏آیند. زن و بچه مردم را به امان خدا رها مى‏کنید و مى‏روید! فرمانده گفت: بنى‏صدر فرمانده کل قوا دستور عقب‏نشینى داده است و ما تابع دستور هستیم. آن شیرزن هر چه اصرار کرد دید فایده‏اى ندارد. یکمرتبه رو سرى‏اش را از زیر چادر باز کرد و گفت: از طرف من این روسرى را بدهید به فرمانده کل قوا! فرمانده وقتى این حرکت را دید به غیرت دینى‏اش خیلى برخورد و همان جا دستور داد دوباره نیروها به شهر برگردند.(33)
در داخل خانه‏ها همین روحیه حاکم بود. فهیمه بابائیان‏پور پس از شهادت همسر اوّلش و در حالى که فرزند یک سال و نیمه‏اى داشت بعد از دیدن برنامه روایت فتح به همسر دومش گفت: خجالت مى‏کشم که این همه در جبهه هستند و تو این جایى! جنگ نیاز به نیرو دارد و این گونه همسرش را روانه جبهه کرد و این در حالى بود که دو فرزند خانواده شهید شده بودند. همسر ایشان مى‏گوید: پس از خواندن نامه‏هاى فهیمه آگاه مى‏شدم و با تذکرات پى در پى وى بود که راه را به درستى و اطمینان طى مى‏کردم.(34)
روحیه، نقش مهمى در میدان مبارزه دارد. ژنرال رمل - روباه صحرا - مى‏گوید: «روحیه سه چهارم نیروست و اگر در ارتش ایمان نباشد روحیه کشته خواهد شد و آن ارتش هم هر چه قوى و نیرومند باشد محکوم به شکست و زوال خواهد بود.»(35)
مادران و همسران رزمندگان، دانش جنگ روانى را در هیچ آموزشگاه رسمى فرا نگرفته بودند اما تکلیف خود را به خوبى به انجام مى‏رساندند.
حجت‏الاسلام ربانى مى‏گوید: اصغر هادى‏زاده در جبهه همراه ما مى‏جنگید. او همانند فرزند ابن‏حارث بود و به من مى‏گفت: براى فروکش کردن التهاب مادرم به جبهه آمده‏ام چون همیشه مى‏گوید مى‏خواهم به جبهه بروم و بجنگم.(36)
برادر پاسدارى از ایلام مى‏گوید: در جبهه سومار شاهد بودم خانمى از تهران به سپاه ایلام مراجعه کرد و جویاى حال فرزندش که به غرب آمده بود شد. بر حسب اتفاق این پسر همراه ما در جبهه سومار بود. این خانم در میدان تیر تیراندازى کرد و به هدف زد. سپس به فرزندش گفت: اگر از جبهه برگردى شیرم را حلالت نمى‏کنم. مادر که رفت فردایش پسر شهید شد و جنازه‏اش را به تهران منتقل کردند.(37)
پاسدار سید طالب که تمامى اعضاى خانواده‏اش را در جنگ خرمشهر از دست داده و تنها یک خواهرش باقى مانده بود، مى‏گفت: براى خواهرم تنها یادگار به جا مانده از پدر و مادر هستم. خواهرم به من آموخت که چگونه مى‏توان به تنهایى یک لشگر بود. او بود که به من فهماند پایان هر سختى شیرینى است. 
این برادر در دوران دفاع مقدس به شهادت رسید.
تقویت روحیه پیکارگران توسط زنان فقط براى شرکت رزمندگان در جنگ نبود. کمبود مواد غذایى، دلهره از بین رفتن خانه و اموال و فرزندان بخصوص براى مردم ساکن در شهرههاى مرزى و خط مقدم مى‏توانست عامل بازدارنده مهمى باشد. اما زنان على‏رغم تحمل فشارهاى گوناگون، روحیه جنگاورى را در مردان تقویت مى‏کردند.
خانمى مى‏گفت: «دامادم قرار بود به جبهه برود و مردّد بود. مى‏گفت: آیا درست است که با وجود زن و بچه و بدهکارى به جبهه بروم؟ به او گفتم: من بچه‏هایت را نگه مى‏دارم. تو برو و افتخار کن در این زمان به سربازى مى‏روى!»
مهم‏ترین زمان تأثیر پیام بهره‏بردارى از آن در موقعیت مناسب است. بسیارى از رزمندگان با دیدن صبر و مقاومت مادران و همسران شهدا براى رفتن به منطقه، عزم جزم مى‏کردند. بسیارى از آنها یادآور مى‏شدند که اگر شهید شدیم شما هم مثل فلانى صبورى کنید. بسیارى از مادران شهدا پس از مشاهده پیکر غرق به خون فرزندشان ندا مى‏دادند که «خدایا، این قربانى را از ما بپذیر.» 
برادران شهید کلول هر دو در یک عملیات به شهادت رسیدند. برادر نعمت‏الله کلول مسئول تسلیحات لشگر هفت ولىّ عصر(عج) و برادرش نیروى وظیفه، وقتى خبر شهادت دو شهید را به مادرشان دادند، گفت: خدا داده، خدا هم برد.(38)
وقتى حیدر صالحى شهید شد، برادرش در جبهه سوسنگرد مى‏جنگید. براى شرکت در مراسم چهلم شهید به خانه آمد. مادر شهید گفت: على جان، مى‏دانى چقدر دوستت دارم اما صلاح مى‏دانم که پس از مراسم، همین امشب به جبهه برگردى. او همان شب، به جبهه برگشت. چند روزى نگذشته بود که جنازه او را آوردند.(39)
گریه بر شهید مستحب است؛ حتى در تاریخ آمده است که بعد از جنگ احد پیامبر(ص) فرمود: حمزه گریه کننده و عزادار ندارد. 
یکى از انصار بر زنان انصار تکلیف کرد و گفت اگر مى‏خواهید بر شهدایتان گریه کنید، اوّل به خانه پیامبر رفته و در برگزارى عزا بر حمزه، فاطمه(س) را یارى کنید.
در هشت سال دفاع مقدس، آنچه از مادران شهید دیده مى‏شد تحمل و بردبارى بود. آنان حساسیت موقعیت کشور در سطح بین‏المللى را درک مى‏کردند. در دوران جنگ اغلب کشورهاى دنیا نه تنها هیچ گونه پشتیبانى از کشور ما که به آن حمله شده بود انجام نمى‏دادند بلکه به شیوه‏هاى مختلف به دشمن متجاوز کمک مى‏رساندند. کمک‏ها به صورت‏هاى گوناگون ارائه مى‏شد، مانند تسلیحات نظامى و اسلحه، پرداخت وام و خواروبار در اختیار گذاشتن اطلاعات و فن‏آورى در زمینه‏هاى مختلف و در حیطه‏هاى گوناگون، اعزام داوطلب از میان مردم کشورها (مصر و اردن و ...). 
دهها میلیارد دلار در طول جنگ به دشمن کمک شد. اما مهم‏ترین کمک، ساختن چهره‏اى مظلوم از دشمن متجاوز و چهره‏اى ظالم و بدون عاطفه از ایران بود.
مصاحبه خبرنگار خارجى بدون حجاب با نوجوان ایرانى با این اعتقاد که آنان را به زور به جبهه مى‏آورند، هنوز در خاطر ایرانیان است. 
روحیه خواهران و برادران شهید تمام این یاوه‏گویى‏ها را بر باد داد.
علاوه بر روحیه تشویق مستقیم همسران و مادران براى حضور مردان خانواده در جبهه، حمایت روانى آنها (که پس از شهادت، چگونه تحمل مى‏کنند) روحیه مردان را براى جنگیدن حفظ مى‏کرد. به شهادت نامه‏ها و وصیت‏نامه‏ها این مسئله به خوبى آشکار است.

تقویت روحیه جانبازان

زمانى که جراحت‏هاى اولیه ترمیم مى‏شود جراحت‏هاى پایدار که اثر عمیق و ماندگار در بدن دارند، ایجاد معلولیت مى‏کنند. رزمنده با این احتمال که امکان دارد چنین مسئله‏اى براى او پیش آید قدم در راه جهاد مى‏گذارد. همسر وى چنین مسئله‏اى را مى‏پذیرد و این مسئله را چون تکلیفى بر گردن خود مى‏داند.
جانباز سربخش مى‏گوید: پیش از اینکه مجروح شوم به من کسى نگفته بود که نابینا خواهى شد تا رخداد را با اطلاع قبلى بپذیرم، در صورتى که همسرم وضع مرا دید و پذیرفت. سختى‏هایى را که در زندگى کردن با من وجود داشت و مى‏دانست قبول کرد. جز وجود همسران دلسوز که به ما روحیه مى‏دهند و در تمام سختى‏ها و محدودیت‏ها که تا آخر عمر با ما است در کنار ما هستند عامل موفقیت ما چه چیز دیگرى مى‏تواند باشد؟ فکر مى‏کنم اگر فرداى قیامت تقدیم چشم مرا با ایثار گرى همسرم مورد سنجش قرار دهند بى‏تردید ارزش ایثار ایشان بالاتر خواهد بود.(40)
زنان ایثارگرى که در این میدان قدم گذاشتند رسالتى عظیم‏تر از ازدواج را بر عهده گرفتند؛ بعد روحى این وضع سخت‏تر از پذیرش ازدواج بود. در واقع آنها با پذیرش جانباز به عنوان همسر فقط ازدواج با فردى را که از لحاظ جسمى مشکل دارد نپذیرفتند، بلکه مسئولیت‏هاى بى‏شمار دیگرى را براى خود رقم زدند. اکثر جانبازان شیمیایى و قطع نخاعى براى فرزنددار شدن مشکل دارند. نیز رفت و شد جانبازان قطع پا یا نابینا مشکل است. جانبازان مشکلات متعدد دارند اما همسرانشان با درک اوضاع اقدام کردند. 
جانباز آگین (جانباز قطع دو پا و یک دست) مى‏گوید: در زندگى خصوصى بسیار موفقم. براى اینکه از اوّل با دیده کسى که دست و پا ندارد به من نگاه نکرده، برخوردش فراتر از نگاههاى سطحى و معمول بود. انتظاراتش هم از من مثل انتظارات یک فرد سالم است. اصل را بر استقلال و تحرک من گذاشته است. این مطلب را همه جا و به خودش هم گفته‏ام که همیشه ممنونش هستم که مرا به عنوان یک آدم کامل، حالا با این شکل که قدش مثلاً 50 سانتى‏متر است مى‏پذیرد. شویق‏ها و طرز تفکر همسرم باعث شد فشارهایى را که به واسطه نبودن دست و پا روى من وارد مى‏شود به خوبى تحمل کنم.(41)
حمایت عاطفى در چنین خانواده‏هایى از حمایت جسمى جانباز مهم‏تر است. اما مشاهده شده است برخى افراد بدون داشتن توان عاطفى مناسب در این راه قدم گذاشته و قادر به تحمل چنین زندگى نبوده‏اند، در نتیجه پیوندشان گسسته، ضربه‏اى که بر جانباز از این طریق وارد شده، اثر تخریبى زیادى داشته است، به گونه‏اى که در اکثر موارد جانباز تحمل زندگى در خانه را از دست داده، منزوى شده و به آسایشگاه روى آورده است. 
اما نمونه‏هاى موفق زندگى با جانباز زیاد است و اثرات روحى پایدارى در افراد جانباز گذاشته است. جانباز حجت‏الاسلام اکبر مرتضوى (جانباز دو پا و دو چشم) مى‏گوید: در آن زمان خانم من 16 - 15 ساله بود و من هم حدود 21 سال داشتم. وقتى همسرم براى اولین بار پس از مجروحیتم به بیمارستان آمد به او گفتم: چشمان من دیگر خوب نخواهد شد. شاید به همین خاطر بود که ازدواج‏مان را به تأخیر مى‏انداختم. به‏هرحال شما جوان هستید و من به شما اجازه مى‏دهم بروید و زندگى جدیدى را شروع کنید. این حرف براى همسرم خیلى سنگین و ناراحت کننده بود و ایشان با متانت پاسخ داد: اگر چنین فکر و دیدگاهى داشتم همان زمان که مى‏خواستید به جبهه بروید جلوتان را مى‏گرفتم و نمى‏گذاشتم بروید و مى‏گفتم اوّل تکلیف من را روشن کنید! اصلاً انتظار نداشتم شما که قبلاً من را آزمایش کرده بودید این حرف‏ها را بزنید.(42)
تأثیر حمایت‏هاى پشتیبانى رزمندگان‏
امام خمینى(ره) زمانى که تنها شش ماه از آغاز جنگ گذشته بود در سخنرانى 28/12/59 فرمود: «من وقتى در تلویزیون مى‏بینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهى کردن و پشتیبانى کردن از لشگر و قواى مسلّح، ارزشى براى آنها در دلم احساس مى‏کنم که براى کس دیگرى نمى‏توانم این طور ارزش قائل بشوم ... آنها سربازان گمنامى هستند که در جبهه‏ها باید گفت مشغول به جهاد هستند ... این یک هدیه الهى است که بدون اینکه دست‏هاى بشر در آن دخالت داشته باشند خداى تبارک و تعالى به ما اعطا فرموده است .»
توجه زیاد امام خمینى به زنانى که از ابتداى جنگ در عرصه پشتیبانى فعال شده بودند نشان از عزم و همت عالى بانوان داشت، تا جایى که امام راحل مى‏فرماید: ما باید از اینها اخلاق اسلامى و ایمان و توجه به خدا را یاد بگیریم.(43)
صحنه رزم زنان که سربازان گمنام بودند، پشت جبهه بود و تنوع کارى آنها زیاد، از جمله: شال و کلاه بافتن براى رزمندگان، دوختن لباس و ملحفه براى بیماران و مجروحان، تهیه خوراک سرد و گرم براى رزمندگان، بسته‏بندى اغذیه متنوع براى آنها که در خط مقدم به سر مى‏بردند، تهیه ماکت‏هاى رزمى و عملیاتى و آموزشى توسط دانشجویان دختر جهت تبیین و توجیه عملیات و حملات و ...
خانم زهرا محمودى، از پیشکسوتان حمایت‏هاى پشتیبانى مى‏گوید: در زمان جنگ پانزده روز در اهواز و در جبهه بودم و پانزده روز در تهران مشغول جمع‏آورى پول و تهیه وسایل مورد نیاز جبهه‏ها.
یک بار حدود یک تن آرد گرفتم و با آن حلوا درست کرده بسته‏بندى کردیم و به جبهه بردیم. ... رزمندگان هوس کله پاچه کرده بودند. اعلام کردیم هر کس نذر گوسفند دارد بیاورد ما مى‏بریم جبهه، 25 گوسفند تهیه شد. شبانه پاک کرده آماده کردیم و براى صبحانه به خط بردیم. بچه‏هاى رزمنده متعجب بودند که چگونه در خط مقدم کله پاچه پیدا شده است. به دلیل حضور پى در پى در جبهه‏هاى جنگ و کمک‏رسانى به خط مقدم جبهه از طرف سپاه خوزستان و کرمانشاه کارت تردد دریافت کردم. بدین ترتیب به راحتى اجناس تهیه شده را به دست رزمندگان اسلام مى‏رساندم.(44)
خانم خاکبازنژاد مى‏گوید: در سال 65 به غرب کشور سفر داشتیم. در گروه ما هفتاد، هشتاد خواهر و دوازده برادر بود که قرار بود شب عید نوروز به رزمندگان سبزى‏پلو و ماهى بدهیم. اکیپ خودمان را از سنندج تا جنوب سلیمانیه مستقر کردیم ... موفق شدیم روز قبل از عید، ناهار فسنجان بدهیم و شب ماکارونى و شب عید به رزمندگان سبزى‏پلو با ماهى بدهیم.»
آشپزخانه شهید چمران یکى از مراکز تدارکاتى جبهه بود. این محل مسئولیت تغذیه کلیه رزمندگان در مناطق جنگى جنوب را عهده‏دار بود و روزانه 50 هزار رزمنده را تغذیه مى‏کرد. اکثر فعالیت‏هاى آن توسط زنانى که از خانواده شهدا و رزمندگان بودند صورت مى‏گرفت. 
خواهر عصمت فرجوانى نیز از زنان پر صلابت در طول 8 سال دفاع مقدس بود و یکى از زنانى که رزمندگان به آنها مادر مى‏گفتند. او مى‏گوید: کار مى‏کردم، غذا مى‏پختم، وسایل مستعمل سنگر را مى‏شستم و بازسازى مى‏کردم. نمى‏دانید در آن لباس‏هاى پاره شده، آن لباس‏هایى که بوى خون و جسم عزیزان شهیدم را مى‏داد چه مى‏یافتم! تکه‏هاى گوشت له شده، خون‏هاى خشکیده و دلمه شده، طاقتم طاق مى‏شد ... . 
خانم فرجوانى مسئول تدارکات لشکرى بود که فرزندش فرمانده آن بود و بعد از شهادت وى، بسیارى از اموال و اجناس را که در خانه آنها بود تحویل داد.
چایخانه سنتى اهواز یا انبار شهید علم‏الهدى یکى از مراکز مهم پشتیبانى جبهه و جنگ بود. امکانات مورد نیاز جبهه بیشتر از طریق مردم تأمین مى‏گردید. خواهران براى خدمت از سراسر کشور به این ستاد اعزام مى‏شدند. این ستاد در کنار جبهه و همگام با رزمندگان، کار بازسازى برخى اقلام مورد نیاز از قبیل برانکارد، چادر، سلاح‏هاى سنگین و سبک، کسیه خواب، چراغ‏هاى گرم‏کننده و ... را بر عهده داشت. 
آنها با ترمیم وسایل مستعمل، حدود 10 درصد نیاز جبهه‏ها را تأمین کرده و از هدر رفتن میلیون‏ها ریال پول و ارز جلوگیرى مى‏کردند.
خواهر مجذوبى، مسئول قسمت خواهران ستاد مى‏گفت: تعداد 150 نفر نیروى ثابت داشتیم. استخرى بود که براى شستن پتو از آن استفاده مى‏کردیم. برخى خواهران 4 - 3 سال در آنجا حضور فعال داشتند و بعضى تمام مدت جنگ را آنجا ماندند و یک لحظه از پا ننشستند.
در آن ستاد دو تن از خواهران بودند که لباس‏هاى شیمیایى را مى‏شستند. یکى مادر شهید بود که برادرزاده و خواهرزاده‏اش هم شهید شده بودند و دیگرى خواهرى بود از اصفهان که فرزندش در خرمشهر شهید شده بود.
کلیه فعالیت این زنان در حالى بود که شهر اهواز به عنوان اولین شهر پشت جبهه، بعضى مواقع مورد اصابت روزانه 75 گلوله توپ قرار مى‏گرفت.
کاروان‏هاى حضرت زینب(س)، کاروان‏هایى بود که زنده‏یاد حاجیه خانم علم‏الهدى راه‏اندازى کرده بود. این کاروان‏ها از تهران، قم و ... خانم‏ها را براى دیدار از جنگ‏زدگان و خانواده‏هاى شهدا و رزمندگان، نیز دیدار از مجروحان و بیماران در بیمارستان‏ها هدایت مى‏کرد. خانم علم‏الهدى علاوه بر بازدید از پایگاههاى پشتیبانى و بازرسى و نظارت بر آنها، هماهنگى کاروان‏ها، تشویق و بالا بردن روحیه پرستاران را نیز بر عهده داشت.
خواهران پشتیبان در قسمت‏هاى دیگر هم فعالیت مى‏کردند، مثلاً خانم محمدزاده اشتغال به رانندگى کامیون داشت. البته این کارها علاوه بر فعالیت‏هایى بود که زنان در شهرها داشتند. مادر شهیدان مجید و سعید کاشانى به مدت 8 سال در پایگاه ام‏الشهدا کار مى‏کرد. منزل خانم جوادى - مادر شهید - محل جمع‏آورى کمک به جبهه‏ها بود. وى بارها همراه با کاروان کالاهاى اهدایى به جبهه‏ها رفته بود.
این یاران صدیق رزمندگان، در واقع سربازان گمنام امام زمان (ع) بودند.
خواهر مختارى از ستاد مقداد مى‏گوید: تدارکات جبهه، کمک به اسلام بود و تشکیل نیروهاى مردمى که این کارها را مثل نماز یومیه واجب مى‏دانستند کارى مقدس بود.
ستاد بیت‏الزهرا پایه‏گذار ایستگاههاى صلواتى بود. در این ستاد از پیرزن 65 ساله تا دختر 18 ساله فعالیت مى‏کرد. 
خانم فاطمه زارعى 60 ساله، برخى اوقات مدت بیست و چهار ساعت یکسره نان مى‏پخت و فقط جهت انجام فرایض دست از کار مى‏کشید! خانم صدیقه زارعى - 47 ساله - مى‏گفت: در لحظاتى که نان مى‏پختم فرزندم را مى‏دیدم در حالى که سلاح بر دوش دارد مى‏جنگد و با لبخند شادى‏بخش مرا مى‏نگرد. به همین دلیل بود که روز پنجم فروردین 1363، شش هزار کیلو نان توسط خواهران محله آهنگران و شمس‏آباد اصفهان پخته شد.
سلف‏سرویس دانشگاه اصفهان نیز یکى از قسمت‏هایى بود که فعالیت مؤثرى در تقویت جبهه و کمک‏رسانى داشت. 340 خواهر در نوبت صبح و 200 خواهر در نوبت بعد از ظهر جهت بر آوردن نیازهاى جبهه چون لباس کار، اورکت، بلوز، کلاه، ژاکت، دستکش، شال گردن و ... فعالیت مى‏کردند. پارچه‏ها پس از رنگرزى به کارگاه خیاطى منتقل مى‏گردید تا کار برش و دوخت روى آن انجام شود.
روزانه حدود 250 دست لباس، 120 دست پوشاک بافتنى و 150 عدد اورکت تولید مى‏شد.
در تمام شهرهاى کشور وضع به همین ترتیب بود. زنان خالصانه آنچه را داشتند در طَبَق اخلاص مى‏نهادند. یک زن روستایى از اهالى قریه خسویه داراب، مهریه‏اش را که ده اصله درخت نخل بود به جبهه‏هاى جنگ هدیه کرد در حالى که دو فرزندش در جبهه‏ها حضور داشتند.(45)
برادرى که مسئول جمع‏آورى طلاجات اهدایى به جبهه‏ها بود مى‏گفت: خواهرى یک جفت گوشواره عتیقه و قیمتى هدیه داده بود که مربوط به دوران محمدعلى شاه قاجار بود. بین کمک‏هاى مردم خراسان (در یک نوبت) 28 جفت گوشواره، 25 انگشتر طلا، 78 سکه و 24 حلقه انگشتر نقره وجود داشت. 
خواهر شاه‏آبادى مى‏گوید: یک روز پشت صندوق کمک‏هاى جبهه بودیم؛ پیرزنى با پشت خمیده به سوى صندوق آمد و یک اسکناس بیست تومانى از کیفش در آورد و گفت: از کرج آمده‏ام و ناهار هم نخورده‏ام، اگر ناهار مى‏خوردم، این 20 تومان خرج مى‏شد ... . 
این ایثارگرى‏ها از اعماق جان صورت مى‏گرفت و بر جان مى‏نشست. یکى از خواهران مى‏گوید: کنار صندوق در مراسم نماز جمعه تهران بودم. خبرنگار روزنامه سانکى چاپ ژاپن مدتى کنار ما ایستاد و نگاه مى‏کرد. زنى النگویش را هدیه کرد، دختربچه‏اى قلکش را آورد و مردى انگشترش را داد. پس از مدتى تحت تأثیر این مناظر قرار گرفت و دستش را در جیب فرو برد و هر مقدار پول ایرانى در جیبش بود بیرون آورد و گفت: بیایید این هم سهم من براى جنگ با عراق! این گونه صحنه‏ها در دوران دفاع مقدس کم نبود. کمک‏هاى مردمى و خون شهدا و رشادت رزمندگان جنگ را پیش مى‏برد. 
باید اذعان داشت نقش حمایتى - پشتیبانى زنان، طیف وسیعى از فعالیت‏ها را در بر مى‏گیرد که بُعد روانى و روحى بر بعد کمّى آن غلبه دارد. فعالیت‏هاى هیجان برانگیز و شور آفرین زنان در دفاع مقدس نیز به گونه‏اى جزء فعالیت‏هاى حمایتى و پشتیبانى بوده است. بنابراین تفکیک فعالیت‏ها و نقش‏هاى زنان بسیار ظریف و در بسیارى موارد غیر ممکن است.

ج) نقش امداد و درمان زنان

از شلیک اولین گلوله‏ها به سمت خاک ایران اسلامى، مسئولان بیمارستان‏ها دریافتند که با تعداد کم پرستار و نیرو روبرو هستند، بنابراین به درخواست دختران و زنانى که براى کمک به درمان مجروحان اعلام آمادگى کرده بودند پاسخ مثبت دادند. در بسیارى از بیمارستان‏ها در ابتداى جنگ، زخم‏بندى ساده و تزریق واکسن کزاز تنها اقدام مفید براى زخمیان بود و اقدام به انتقال مجروحان به مناطق دیگر مى‏کردند. دختران به عنوان نیروهاى امدادگر وارد عرصه فعالیت شدند، گرچه در ابتدا حتى دوره نظرى امداد را ندیده بودند.
مینا کمایى، امدادگر آبادانى و خواهر شهید زینب کمایى، مى‏گوید: حدود 20 - 18 نفر دختر در بیمارستان امدادگرى مى‏کردند؛ شب‏ها هم در خوابگاه مى‏خوابیدند.(46)
«شب‏ها برادرانى که سال‏هاى آخر پزشکى بودند و به عنوان امدادگر از تهران آمده بودند برایمان دوره آموزشى مى‏گذاشتند.»(47)
بسیارى از دختران جوان در شهرهاى آبادان، خرمشهر و اهواز به بیمارستان‏ها آمدند. کار امدادگران جوان در شهرهاى مرزى طاقت‏فرسا بود اما عشق به اسلام و انقلاب آنها را بر ماندن استوارتر مى‏کرد به گونه‏اى که على‏رغم اصرار خانواده مبنى بر ترک شهر، آنها ماندند تا مرهمى بر زخم‏هاى دلیرمردان باشند.
آنها صحنه‏هایى را تجربه مى‏کردند که در دوران کار یک پرستار در حالت عادى امکان وقوع چنین صحنه‏هایى بسیار کم بود. افراد بومى و آنها که به شوق خدمت آمده بودند هر کارى از دست‏شان بر مى‏آمد انجام مى‏دادند گرچه آموزش ندیده بودند اما کارهاى امداد را به صورت تجربى آموزش مى‏دیدند و از انجام هیچ کارى روى‏گردان نبودند. آنان بودند که باعث تقویت روحیه رزمندگان و مجروحان مى‏شدند.
خانم میرزایى مى‏گوید: «روزانه دو - سه ساعت یک بار، کیسه کلستومى را عوض مى‏کردم. شب‏ها که به خانه مى‏رفتم روز بعد مى‏دیدم مدفوع زیادى در کیسه پر شده، از کنار آن بیرون آمده است. دور شکم مجروحانى که از ناحیه شکم زخمى مى‏شدند ملحفه مى‏پیچیدیم. این ملحفه معمولاً پر از مایع زردرنگى بود که از شکم مجروحان بیرون مى‏آمد. وقتى شروع به تمیز کردن پهلوى بیمار مى‏کردم، حالم به هم مى‏خورد اما به روى خودم نمى‏آوردم ... .(48)
ایثار آنها حد و مرزى نداشت. در این راه حتى از فرزندان خود مایه مى‏گذاشتند. «شب‏ها بچه‏ها را به اطاق عقیدتى مى‏بردم و لباس‏ها را کپه مى‏کردم تا روى آنها بخوابند، به این ترتیب مى‏توانستم شب‏ها نیز به مجروحان سرکشى کنم.»(49)
بعد از مدتى وزارت بهداشت با همکارى ادارات بهدارى ارتش و سپاه برنامه‏هاى مدوّنى را جهت اعزام پرستاران و امدادگران آموزش‏دیده فراهم کرد و به تدریج پایوران (پرسنل) بیمارستان‏ها نیز بهره‏اى از این خوان گسترده بردند.
خاطرات آنها از جنگ، شیرین و آموزنده است که در روح و جان آنها آشیانه کرده است. راویان صدیق جنگ، ناگفته‏هاى دفاع مقدس را بیان مى‏کردند. به شهادت پرستاران و امدادگران در آنجا هر که مسئولیت بیشترى داشت؛ مخلصانه و بدون چشمداشت کار مى‏کرد. تمیز کردن توالت و کارهاى سخت و نامطبوع را انجام مى‏دادند و ذره‏اى رخ درهم نمى‏کشیدند. اکثر پرستارانى که از مجروحان شیمیایى پرستارى مى‏کردند مبتلا به عوارض شیمیایى شده‏اند. خانم یساول مى‏گوید: «وقتى اولین سرى مجروحان شیمیایى را براى درمان آورده بودند، پزشکان خارجى براى عیادت و مشاوره آمده بودند. خود آنها از ماسک‏هاى دو لایه استفاده مى‏کردند و به ما مى‏گفتند: تاول‏ها را ببرید. وقتى این کار را انجام مى‏دادیم از درون تاول‏ها بخارى متصاعد مى‏شد که ما آن را استنشاق مى‏کردیم ...»
خانم‏ها قاضى، یساول، یوسف‏زاده و هزاران گمنام دیگر که هیچ گاه نام آنها در هیچ دفترى ثبت نشد و هیچ قلمى از آنها ننوشت دنیایى از صبر و تحمل و ایثار در دل‏هاى آنها وجود دارد که از درک ذره‏اى از آنها عاجز هستیم.
نقش زنان در دفاع مقدس قابل گزارش نیست و دسته‏بندى آنها چیرگى و دقتى بى‏نظیر مى‏طلبد. ما تنها مى‏توانیم نمونه‏هایى را ذکر کنیم اما هیچ گاه قادر نیستیم تمام آنها را گزارش نماییم.
دختر کوچک سوسنگردى که تنها بازمانده خانواده‏اش است مى‏گفت: یه عمو حسین بود، اون عراقى بدا عمو حسینو مى‏خواستنش. اومده بود خانه ما. بابام عمو حسینو کرده بود توى تنور خونه‏مون. در تنور رو هم گذشته بود، عراقیا اومدن، بابام رو دعوا کردن، گفتن حسین کجاست؟ بابام گفت حسین خونه ما نیست. بعد بابام رفت رو تنور نشست. بعد عراقیا اومدن مامانو کتک زدن، چادر مامانو گرفتم، یه عراقیه لگد زد منو پرت کرد اونور. مى‏خواست بابام عمو حسینو نشون بده. یه وقت دیدم اون عراقى بده یه تیر زد به مامان. مامان افتاد روى زمین. بابام بلند شد و گفت: چرا این کارو کردى؟ عراقى بده یه تیرم زد به بابام. بابام افتاد رو تنور ... 
مسئول خواهران سوسنگرد گفت: بعد از رفتن عراقیا نیروهاى خودى اومدن تا جنازه‏ها رو بردارن، حسین رو که در ظاهر از مسئولان سپاه بود، از تنور درمیارن و همراه دختر مى‏برن ...(50)
این رشادت‏ها در کدام دسته‏بندى جاى مى‏گیرد که زنى به خاطر حفظ جان رزمنده ایرانى خود را فدا کند، آن هم در وضعى که قومیت گرایى عرب‏هاى متجاوز گوش فلک را کر کرده بود؟!
خواهر شریعتى مى‏گوید: «در همان شرایط جنگ، در روزهاى اوّل یکى از کارهاى ما در اهواز این بود که به خانه‏هاى خالى که صاحب خانه آن را ترک کرده بود رفته و چراغ‏هاى روشن آنها را خاموش کنیم تا گرا به دست دشمن نیفتد.»(51)
وى که از بنیانگذاران فعال‏سازى زنان در دفاع مقدس بوده است از شهرى دیگر آمده بود و به جزئى‏ترین کارها مى‏پرداخت تا اثرگذارترین جنبش و فعالیت زنان را پى‏ریزى کند.
فعالیت‏هاى زنان در هیچ دسته‏بندى جا نمى‏گیرد. خانم داعى‏پور مى‏گوید: «من شاهد رشادت‏ها و کارهایى از دختران 12 ساله بوده‏ام که در این زمان حتى از زنان بالغ انجام آنها را اگر بعید ندانم سخت مى‏دانم ... .»(52)
کدام قلم مى‏تواند اوج صبر و شکیبایى زنانى را نشان دهد، که مردانه مقاومت کردند، مظلومانه جانباز شدند، غریبانه به اسارت رفتند و مظلومانه شهید شدند؟!

آثار جنگ و چهره‏هاى مقاومت زنان

گرچه شروع رسمى جنگ در پایان شهریورماه بود اما جنگ مدت‏ها پیش آغاز شده بود. عراق سیاستى را در پیش گرفته بود که على‏رغم صلح میان دو کشور به گونه‏هاى مختلف به نبرد تداوم مى‏بخشید. این سیاست مبتنى بر بیرون راندن ایرانیانى بود که از مدت‏ها و نسلى پیش براى زیارت، تحصیل و کار به عراق رفته و در آنجا ساکن شده بودند. شدت بخشیدن به این سیاست در ماههاى اوّل پیروزى انقلاب اسلامى به قدرى شدید بود که کلیه زنان ایرانى (که حتى تولد خود و پدران‏شان در عراق بود) باید کشور را ترک مى‏کردند. در صورتى که متأهل بودند و همسر آنها عراقى بود، ما باید همسر را طلاق مى‏داد. اگر آنها فعالیت سیاسى داشتند چون راضیه تقى‏جواد دستگیر مى‏شدند. مأموران حتى با وجود پیگیرى‏هاى متعدد، رسیدگى به وضع آنان را در شأن خود نمى‏دانستند، به گونه‏اى که تا کنون از برخى آنها خبرى به دست نیامده است. 
اگر از عراق خارج مى‏شدند اجازه برداشتن و همراه داشتن پول، طلا، لباس و ... را نداشتند. در بسیارى اوقات به خانه آنان مراجعه مى‏شد، آنها را از خانه به زور خارج کرده، سوار کامیون و بدون هیچ امکاناتى در مرز رها مى‏کردند. زنان تا مدت‏ها از خانواده و فرزندان خود بى‏خبر مى‏ماندند. مسافت طولانى که پیمودن آن، دو - سه روز طول مى‏کشید باعث پدید آمدن مشکلات جسمى شدید مى‏شد، علاوه بر آنکه مشکلات روحى جدایى از خانواده و فرزندان آنان را بسیار مى‏آزرد. بسیارى در اردوگاهها مى‏ماندند و به انجام کارهاى خدماتى براى افراد مسن و مریض مى‏پرداختند. برخى که در شهرهاى ایران فامیل داشتند، نزد آنها مى‏رفتند. با شروع رسمى جنگ تعداد زیادى از آنان به صورت داوطلب شروع به فعالیت کردند و به خاطر دانستن زبان عربى در بسیارى از مقاطع فعالیت آنها مفید واقع مى‏شد.
با شروع جنگ به خاطر بمباران شدید مناطق و شهرها بسیارى از زنان و کودکان جانباز شده یا به شهادت رسیدند.

شهداى زن

پس از آغاز درگیرى زنان همپاى مردان وارد صحنه رزم شدند گرچه برادران سعى مى‏کردند خواهران را از صحنه رزم دور کنند تا مانع اسارت و درگیرى آنها شوند، ولى شهادت فیض عظیمى است که نصیب دوستداران حق مى‏شود.
«هشتم مهرماه بود ... داشتیم کامیون بار را که از شیراز آمده بود خالى مى‏کردیم که دیدیم سر فلکه گل‏فروشى خانه سمت چپ را با خمپاره زدند. سریع رفتیم تا اگر زنى در خانه بود بیرون بیاوریم، به پشت سرم نگاه کردم، دیدم شهناز محمدى و شهناز جاجى شاه هم مى‏آیند. عراق هر محدوده‏اى را پنجاه متر پنجاه متر مى‏زد؛ موقع برگشتن حدود 10 متر با آنها فاصله داشتم، ناگهان احساس کردم به طرف بالا رفتم و با صورت به زمین خوردم ... شهنازها کنار فلکه روى زمین افتاده بودند و چادرهایشان را رویشان کشیده بودند، انگار که خواب باشند، با خودم گفتم چه راحت خوابیده‏اند و بلند هم نمى‏شوند ...»(53)
شهناز محمدى و شهناز حاجى‏شاه در نزدیکى کانون قرآن به شهادت رسیدند، همان جایى که روزها در آن فعالیت مى‏کردند. انسان‏ها همان طور که زندگى مى‏کنند مى‏میرند. 
شهادت نعمتى است که خداوند هر کس را لایق بداند، به او ارزانى مى‏دارد. خوش به حال زنانى که لیاقت یافتند. «یکى از نیروهاى داوطلب دخترى بود به نام سیمین سلامى. دخترى ساده که دوست داشت کمک کند، ولى بچه‏ها به خاطر حجابش او را طرد مى‏کردند و تحویلش نمى‏گرفتند. اواخر خیلى دلشکسته شده بود. خانواده‏اش از شهر رفته بودند، ولى او حاضر نشده بود برود. خانه‏شان در آبادان بود. یک روز صبح که براى کمک به بیمارستان مى‏آمد خمپاره‏اى کنارش ترکید و همان جا شهید شد. بچه‏ها خیلى ناراحت و افسرده شدند، بیشتر به خاطر اینکه طردش کرده بودند. سیمین که شهید شد چند تا از بچه‏هاى تهران مى‏خواستند روى تابوتش گل بگذارند، ولى هر چه گشتند گل پیدا نکردند، عاقبت یک گل کاکتوس گذاشتند. از آن روز به بعد گل کاکتوس شد گل سیمین.»(54)
صحنه‏هاى شهادت تنها در مناطق مرزى اتفاق نمى‏افتاد، بسیارى از زنان در بمباران شهرهاى به شهادت مى‏رسیدند. در 15 خرداد 1363 وقتى مردم بانه در محل پارک شهر اجتماع کرده بودند تا با حماسه‏سازان 15 خرداد 1342 تجدید بیعت کنند، بارانى از بمب‏هاى آتش‏زا و گلوله بر آنها باریدن گرفت. تعداد شهدا به حدى زیاد بود که امکان دفن سریع آنها وجود نداشت. در بمباران دبیرستان زینبیه شهر میانه (12/11/65) جمع زیادى از عاشقان به شهادت رسیدند.
مدرسه ابتدایى کرمانشاه در سوم آذر 65 مورد حمله قرار گرفت. در 28 دى 1365، سنندج نیز آماج تیرهاى قساوت بعثیان قرار گرفت. در این روز 90 زن و دختر سنندجى ظرف چند لحظه به شهادت رسیدند.
برخى از زنان مناطق روستایى نزدیک مرز هنگام کار در مزارع یا رفتن به مدرسه به شهادت رسیدند چون گلاویژ قادرى، گلچین قادرى، ریزان امینى، حسیبه برارى، سارا اولیایى . 
به خاطر حضور در صحنه‏هاى متفاوت، زنان شهید طیف متفاوتى را تشکیل مى‏دهند. سوگند آزرمى، دانشجوى سال دوم به همراه پدر، مادر، خواهر، شوهرخواهر و دو فرزند خواهرش در 22 بهمن 1365 در اثر بمباران هوایى تهران به شهادت رسید. انیس نورى و زهرا کردى و حسیبه خومتایى چون مانع ترور همسر یا امام جماعت مسجدشان توسط منافقین شدند به شهادت رسیدند.
نصرت صدرایى در پى اصابت موشک به مناطق شهرى به همراه سه فرزندش به شهادت رسید. فوزیه شیردل در کرمانشاه زمانى که در مقابل جلادان خلق ایستادگى کرد تا پاسداران را سر نبرند و زنان را شکم ندرند و کودکان را مثله نکنند به شهادت رسید. فهیمه سیّارى از زنجان در حین انجام وظیفه به دست کومله به شهادت رسید. 
حنیفه رستمى به جرم پناه دادن به نیروهاى رزمنده اسلام تیرباران شد. صدیقه رودبارى از تهران در بانه به دست منافقان ترور شد. نسرین افضل به ضرب گلوله ضد انقلاب در مهاباد به شهادت رسید. معصومه آقازمانى در بمب‏گذارى منافقین به شهادت رسید. گروههاى ضد انقلاب حسیبه خرمتایى را در سقز، مریم امین‏پور را در روستاى ایران‏خواه و شرافت ایزدى را در کامیاران ترور کردند. فرشته باخویشى، توسط ضد انقلاب در مریوان اعدام شد. ناهید فاتحى‏کرجو در سنندج توسط ضد انقلاب زنده به گور شد. معصومه قیدى بر اثر انفجار هواپیما در آسمان قره‏باغ به همراه فرزندش به شهادت رسید. صفادخت قیائى به همراه پدر، مادر و برادرش عازم دبى بود که هواپیماى ایرباس حامل آنها توسط امریکاى جنایتکار مورد هدف قرار گرفت. شاه زنان مرزمانى از نوشهر که مادر دو شهید (فرشاد و مهرداد کاویانى) و همسر جانباز بود در مراسم برائت از مشرکان به شهادت رسید.
فاطمه قزوینى، دانشجو، به همراه 10 تن از اعضاى خانواده‏اش (پدر، مادر، مادربزرگ، خواهران، فرزندان خود و خواهرانش) در موشک‏باران تهران به شهادت رسید ... . 
این گونه بود که 6427 تن از زنان شهید شدند تا راه راست را با خون سرخ خود نمایان سازند.

زنان جانباز

در این میدان بسیارى از زنان مجروح شدند و یا به مقام جانبازى نائل آمدند. 
«ترکش به کپسول گاز خورده بود منفجر شده بود و همه چیز را سوزانده بود ... مادر تمام بدنش سوخته و جزغاله شده بود، ولى نفس مى‏کشید. دختر به قدرى سوخته شده بود که از دهانش فقط یک گودى مانده بود مى‏گفت: آ ... آ ... او آب مى‏خواست.»(55) 
پرستاران با ایثار تمام هر چه از دست‏شان بر مى‏آمد انجام مى‏دادند و حتى در این راه مجروح مى‏شدند. 
«تا سه روز با باندپیچى دستم سر کردم، بعد به مسجد رفتم و زخم را بخیه کردند. بعدها فهمیدم که روى دستم به اشتباه کار کرده‏اند و عصبم قطع شده است.»(56)
ریه‏هاى فاطمه کاویان به خاطر آثار گازهاى شیمیایى تنها 30% اکسیژن را جذب مى‏کند. در حالى که منافقین چندین بار قصد ترور او را داشتند. او از بحران کردستان سال 58 تا بعد از عملیات مرصاد در جبهه‏ها حضور داشت. 
نسرین فرجوانى (خواهر دو شهید) در اهواز مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت. او بیش از 50 بار به اطاق عمل رفته و از 14 مهر 59 تا 63 یکسره در بیمارستان بسترى بوده است. 
خانم انباشى از خرمشهر مى‏گوید: ما هفت نفر داخل آمبولانس بودیم که پنج نفرمان شهید شدند. من هم مثل رزمنده‏ها اسلحه داشتم و به طرف عراقى‏ها شلیک مى‏کردم. دستم را زدند. بند انگشتم جدا شد. یک تیر دیگر هم به ساعد دست دیگرم خورد و ساعد دستم قلوه کن شد. محمدرضا که شهید شده بود مثل یک سنگر از بدن من محافظت مى‏کرد. تیرهایى که شلیک مى‏شد به بدن او اصابت مى‏کرد اما یک تیر و دو تیر نبود، شاید بیشتر از هزار تیر به آمبولانس ما زدند ... .(57)
خواهر حسینى از لحظات مجروح شدنش مى‏گوید: «... در همان لحظه گلوله خمپاره‏اى که دشمن شلیک کرده بود به اسلحه‏اى که در حال چک کردن آن بودم اصابت کرد. با صورت، کف سنگر افتادم و اسلحه به بیرون سنگر پرتاب شد. همان طور که روى زمین افتاده بودم دیدم پاهایم به شدت مى‏لرزد ولى اصلاً درد ندارم. تلاش کردم پاهایم را حرکت بدهم اما قدرت نداشتم ... دستم را به سمت کمرم بردم، پر از خون شد. روى ستون فقرات کمرم یک حفره بزرگ و عمیق ایجاد شده بود.»(58)
در بمباران‏ها نیز زنان و دختران بسیارى مجروح و جانباز شدند.
زندگى زنان جانباز ماهیت خاصى دارد. براى خدمت در آسایشگاههاى جانبازان مرد همواره زنان و مردانى وجود دارند که فى سبیل الله کار و خدمت مى‏کنند، حتى برخى زنان براى ازدواج پیشقدم مى‏شوند و پس از ازدواج تمام همّ و غم خود را مصروف خدمت به جانباز مى‏کنند. نه قصد دنیایى دارند و نه انگیزه مادى. اما براى زنان جانباز حکایت دیگرى است. شمار زنان جانباز به اندازه نیمى از جانبازان مرد نیز نمى‏باشد، اما مظلوم‏ترین افراد تاریخ هستند. معمولاً مردان سالم براى ازدواج با آنها پیش‏قدم نمى‏شوند و این بزرگ ترین مشکل است. 
دکتر ... از اهواز مى‏گفت: «من کار، مطب و مشغله‏هاى خودم را دارم. اما هر وقت کودکى به مطب من مى‏آید نمى‏توانم خودم را کنترل کنم و این فکر در سرم تقویت مى‏شود که کاش کودک خودم را بغل مى‏کردم!»
خانم ... که در دوران انقلاب مجروح شده و اکنون با ویلچر تردد مى‏کند مى‏گوید: «وقتى ناراحتى پدر و مادرم را مى‏بینم که ناراحت آینده و سرانجام من هستند، بیشتر رنج مى‏برم تا از بیمارى خودم.» 
براى این مشکلِ جانبازان زن تاکنون چاره قطعى نشده است، به رغم اینکه آنها شاهدان زنده تاریخ هستند. 
«پرستار گفت: این سند جنایت عراقى‏ها در سوسنگرد است. وقتى عراقى‏ها به شهر سوسنگرد حمله مى‏کنند چندین خانواده (زن و مرد) به یک زیرزمین مى‏روند و در آن پناه مى‏گیرند تا از دست عراقى‏ها در امان باشند. اما آنها پناهگاه را پیدا مى‏کنند. پس از آنکه زنان را در برابر مردان آزار و شکنجه مى‏دهند همه را به گلوله مى‏بندند. بعد به خاطر اینکه اثرى از این جنایت باقى نماند زیرزمین را منفجر مى‏کنند ... امّا این دختر به خاطر قرار گرفتن بر بالاى سکّو زنده مى‏ماند. وقتى شهر به دست رزمندگان مى‏افتد به خانه مخروبه‏اى مى‏رسند که از داخل آن صداى ناله مى‏آید. جستجو مى‏کنند دخترک را که به سختى صدمه دیده است پیدا مى‏کنند و او را از زیر آوار بیرون مى‏کشند ... وقتى رزمندگان را مى‏بیند قضایا را تعریف مى‏کند اما مدتى بعد از هوش مى‏رود. حالا حدود یک ماه است که در بیمارستان بسترى است اما هنوز به هوش نیامده است.»

زنان آزاده

فشار روحى که بر دختران بستان، قصر شیرین و ... وارد آمد بسیار عظیم بود اما آنها ایستادند و مقاومت کردند. بسیارى از آنها به همراه خانواده به اسارت در آمدند و عراقى‏ها آنها را در اردوگاههاى دسته‏جمعى قرار دادند. تنها اسارت پنج دختر ایرانى به صورت رسمى توسط ارتش عراق پذیرفته شد.
مقاومت آنها در حدى بود که به گفته آزادگان هر کجا این دختران وارد مى‏شدند انبار مهمات تلقى مى‏شد. تظاهرات و اعتصاب غذا شروع مى‏شد. برادران نگران وضع آنها بودند و سعى داشتند به هر طریق ممکن به آنها یارى برسانند. همین حساسیت‏ها باعث شد که آنها پس از گذشت چهار سال در سال 1363 آزاد شوند.
وقتى سربازان عراقى آنها را دستگیر کردند مى‏گفتند ما ژنرال‏هاى زن ایرانى را اسیر کرده‏ایم!(59)
مقنعه آنها براى عراقى‏ها ترس‏آور بود. وقتى از داشتن مقنعه منع شدند و روسرى‏هایشان پاره شد، برادران لباس‏شان را به عنوان روسرى به آنها دادند، زیرا «حجاب» سنگر آنها بود ... زمانى که در اردوگاه بودند از طریق رمزى و حروف مورس با برادارن ارتباط برقرار مى‏کردند. اعتصاب غذاى آنها براى ثبت نام آنها به عنوان اسیر جنگى باعث شد صلیب سرخ به دیدن‏شان بیاید. مقاومت آنها در دوران اسارت، آزادگى‏شان را به همگان نشان داد.
تعداد زنان ایثارگر آزاده در دوران دفاع مقدس به شرح زیر ثبت شده است: معصومه آباد، شمسى بهرامى، خدیجه میرشکار، حلیمه آزموده و فاطمه ناهیدى.

منابع:

1) دیدار زخم‏ها - خاطرات معصومه میرزاعلى، مصاحبه و تدوین: لیلا محمدى، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381.
2) پوتین‏هاى مریم - خاطرات مریم امجدى، مصاحبه و تدوین: فریبا طالش‏پور، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381.
3) از چنده‏لا تا جنگ - خاطرات شمسى سبحانى، مصاحبه و تدوین: گلستان جعفریان، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381. 
4) دختران اُ. پى. دى - خاطرات مینا کمایى، مصاحبه و تدوین: لیلا محمدى، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381.
5) زنان جنگ، سید امیر معصومى، تبلیغات و روابط عمومى ارتش، 1376.
6) آشنایان ناآشنا، فرزانه مافى، دبیرخانه دائمى کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت، 1376.
7) آینه و شقایق، یادنامه شهداى زن استان تهران، گروه نویسندگان، 1381، دو جلد 
8) اثرات جنگ‏هاى مسلحانه بر روى زنان، سعدى جعفرى کارگر، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1376. 
9) بالین نور، خاطرات امدادگران، پزشکان و ... مؤسسه انتشارات حدیث، 1376. 
10) سلام بر اسماعیل، به اهتمام دفتر هنر و ادبیات ایثار، 1378 (مجموعه جرعه‏اى از کوثر 2). 
11) از حماسه برترید، فریبا ابتهاج شیرازى، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت، 1376. 
12) مجموعه مقالات و سخنرانى‏هاى نقش و کارکرد زنان در بحران، گروه اجرایى همایش، 1382. 
13) عشق ماندگار، طاهره قاسمى امین، دفتر امور زنان سپاه، 1383.
14) نامه‏هاى فهیمه، به کوشش علیرضا کمرى، دفتر ادبیات و هنر مقاومت، 1369.
15)راز یاس‏هاى کبود، عصمت گیویان، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت، 1376.
16) نقش پشتیبانى - رزمى زنان در دفاع، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1376.
17) مستوران روایت فتح، طاهره قاسمى امین، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع و امنیت، 1376.
18) زن و دفاع در اسلام، اسماعیل منصورى لاریجانى، کنگره بررسى نقش زنان در دفاع امنیت، 1376.
19) تشنه شبنم، دفتر هنر و ادبیات ایثار، (مجموعه جرعه‏اى از کوثر 1)، 1377.
20) ماهى آب، دفتر هنر و ادبیات ایثار «مجموعه جرعه‏اى از کوثر 4)، 1379.
21) آلاله‏هاى سرخ کردستان (یادنامه شهداى زن) کمیته علمى ستاد اجرایى یادواره‏ى شهداى زن استان کردستان، 1379. 
22) نقش دفاعى زنان در جهان، سعدى جعفرى کارگر، سازمان تحقیقات خودکفایى بسیج، 1376.
23) گل‏سیمین، خاطرات سهام طاقتى [ خواهر همکارمان در مجله پیام زن، خانم ابتسام طاقتى‏]، مصاحبه و تدوین: ناهید سلمانى، دفتر هنر و ادبیات مقاومت، 1381، سعدى جعفرى. 
* منابع آمار: دفتر امور زنان بنیاد جانبازان و دفتر مشاوره و مددکارى بنیاد شهید

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۳۰
بهاره پویش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی