شهداى زن
پس از آغاز درگیرى زنان همپاى مردان وارد صحنه رزم شدند
گرچه برادران سعى مىکردند خواهران را از صحنه رزم دور کنند تا مانع اسارت و درگیرى
آنها شوند، ولى شهادت فیض عظیمى است که نصیب دوستداران حق مىشود.
«هشتم مهرماه بود ... داشتیم کامیون بار را که از شیراز
آمده بود خالى مىکردیم که دیدیم سر فلکه گلفروشى خانه سمت چپ را با خمپاره زدند.
سریع رفتیم تا اگر زنى در خانه بود بیرون بیاوریم، به پشت سرم نگاه کردم، دیدم شهناز
محمدى و شهناز جاجى شاه هم مىآیند. عراق هر محدودهاى را پنجاه متر پنجاه متر مىزد؛
موقع برگشتن حدود 10 متر با آنها فاصله داشتم، ناگهان احساس کردم به طرف بالا رفتم
و با صورت به زمین خوردم ... شهنازها کنار فلکه روى زمین افتاده بودند و چادرهایشان
را رویشان کشیده بودند، انگار که خواب باشند، با خودم گفتم چه راحت خوابیدهاند و بلند
هم نمىشوند ...»
شهناز محمدى و شهناز حاجىشاه در نزدیکى کانون قرآن به شهادت
رسیدند، همان جایى که روزها در آن فعالیت مىکردند. انسانها همان طور که زندگى مىکنند
مىمیرند.
شهادت نعمتى است که خداوند هر کس را لایق بداند، به او ارزانى
مىدارد. خوش به حال زنانى که لیاقت یافتند. «یکى از نیروهاى داوطلب دخترى بود به نام
سیمین سلامى. دخترى ساده که دوست داشت کمک کند، ولى بچهها به خاطر حجابش او را طرد
مىکردند و تحویلش نمىگرفتند. اواخر خیلى دلشکسته شده بود. خانوادهاش از شهر رفته
بودند، ولى او حاضر نشده بود برود. خانهشان در آبادان بود. یک روز صبح که براى کمک
به بیمارستان مىآمد خمپارهاى کنارش ترکید و همان جا شهید شد. بچهها خیلى ناراحت
و افسرده شدند، بیشتر به خاطر اینکه طردش کرده بودند. سیمین که شهید شد چند تا از بچههاى
تهران مىخواستند روى تابوتش گل بگذارند، ولى هر چه گشتند گل پیدا نکردند، عاقبت یک
گل کاکتوس گذاشتند. از آن روز به بعد گل کاکتوس شد گل سیمین.»