معلم شهــــــــــیدمرتضی مطهری
12 اردیبهشت هر سال به سوگ بزرگ مردی مینشینیم که چهره اسلام را طهارت بخشید و «مطهری» نام گرفت. مطهری که بود و چه ویژگیهایی داشت که او را به این قدر و منزلت رساند مگر نه این است که جوان امروز ما نیاز به الگو دارد.
به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی داشته باشید.
برای تبادل لینک و یا مشاهده پروفایل من میتوانید از لینک های زیر استفاده کنید
لطفا نظر یادت نره
پروفایل من
-
تماس با من
معلم شهــــــــــیدمرتضی مطهری
12 اردیبهشت هر سال به سوگ بزرگ مردی مینشینیم که چهره اسلام را طهارت بخشید و «مطهری» نام گرفت. مطهری که بود و چه ویژگیهایی داشت که او را به این قدر و منزلت رساند مگر نه این است که جوان امروز ما نیاز به الگو دارد.
مادران شهدا
رسم اینگونه است که روز مادر برای عرض تبریک خدمت مادر میروند، از راه دور هم شده تبریک گفتن این مناسبت بزرگ وظیفه هر فرزندی است.
اما این روز خاص برای مادرانی خاص، حال و هوای دیگری دارد، برای مادران شهدا جای خالی فرزندانشان بیش از پیش احساس میشود.
خاطرات کوتاه و جذاب از همسران شهدا
همسر سردار شهید عباس کریمی:
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت میایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
قدر مادران شهدا را بدانیم
رسم
اینگونه است که روز مادر برای عرض تبریک خدمت مادر میروند، از راه دور هم شده
تبریک گفتن این مناسبت بزرگ وظیفه هر فرزندی است.
اما این روز خاص برای مادرانی خاص، حال و هوای دیگری دارد، برای مادران شهدا جای
خالی فرزندانشان بیش از پیش احساس میشود.
ده خاطره از ده مادر شهید
1) نه دلشان می آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان می آمد جبهه نروند .این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می کردند. شوهرم به پسرم می گفت :«از این به بعد ،تو مرد خونه ای .باید بمونی از مادرت مراقبت کنی .»
پسرم می گفت :«نه آقاجون .من که چهارده سالم بیش تر نیست.کاری ازم بر نمی آد.شما بمونید پیش مادر بهتره»